امیر یوسفی
از مرگ شریعتی چهل سال که نه، چهار صد سال هم که بگذرد؛ یا چهار سلسله در ستردن نامش همداستان شوند؛ یا چهارده برادر تنی و ناتنی در چاه سر به نیستش کنند؛ یا چهل قلندر قلمرو معرفت بر میراث وآثارش اسب بتازانند باز هم روح جمعی ایرانیان از خاطرهای به نام علی شریعتی خلاصی ندارد. او خوب یا بد، خادم یا خائن، صادق یا فریبکار، اکنون شاخ «زمان» را شکسته و با چهل و چهار سال عمر، در حلقه کسانی نشستهاست که خاطرات قومی و ملی ایرانیان را رقم زدهاند. در جمع اصحاب فرهنگ یا سیاست یا شریعت، داناتر و دلیرتر از شریعتی فراوان بودهاند اما دستشان از خزانه «خاطرات ملی» ایرانیان کوتاه ماند و برای ماندگاری، جایی بهتر از «تاریخ» نیافتند و البته گفتن ندارد که میان ماندگاری در تاریخ وجاودانگی در خاطرات ملی، تفاوت از خواجه نظامالملک تا خیام است. خواجه در تاریخ سیاست و معرفت ایران، رتبهای شایان و شاخص دارد اما هیچگاه در دایره خاطرات قومی ایرانیان منزلتی پیدا نکرد،به خلاف خیام که در هزار توی روح جمعی ایرانیان جا گرفته است. به این اعتبار، علی شریعتی هم از تاریخ ایران فراتر رفت و روی ایوان بلند خاطرات ملی نشست. این ایوان را، روح راز آلود و معمایی قوم ایرانی فقط در اختیار جمع قلیلی از فرزندانش میگذارد فارغ از اینکه خادم و خلف باشند یا خائن و ناخلف.
عبور از تاریخ
ورود به دفترچه خاطرات قومی و ملی فرایندی پیچیده، اسرارآمیز و شگفتانگیز دارد. گاه کسی با دو بغل دانش، پشت دروازه میماند و گاه کسی دیگر با نیم سبد نوآوری، نامش در دفترچه ثبت میشود. علیشریعتی بیگمان از قماش نخست نبود. به چشم انصاف اگر بنگریم، منظومه علمی شریعتی- از آن جهت که دانش است و لاجرم باید باموازین سختگیرانه منطق علمی سنجیده شود- مطلقاً رجحانی بر منظومه علمی همعصرانش نداشت. شریعتی نه شریعت شناستر از دانشمندان روزگار خود بود و نه جامعه شناستر از آنها؛ نه تاریخدانتر بود و نه فیلسوفتر. با اینهمه برای حضور در دفترچه خاطرات ملی ایرانیان، سزاوارتر از همه آنها بود. انگار او از نبوغی ناب بهرهمند بود که وقتی این نبوغ با خوششانسیها و بختیاریهای تاریخ تلفیق میشد، معجون ماندگاری میساخت و صاحبش را یکراست راهی دفترچه خاطرات ملی میکرد. البته این یک واقعیت است که بر آستانه شهر خاطرات ملی حاجبی به دربانی نایستاده تا عیار متاع مدعیان را بسنجد. آنجا احتمالاً کسی شریعتی را استنطاق نکرده است که مثلاً فلان نظریهای که در دین شناسی عرضه کردهای یا فلان تحلیلی که در جامعه شناسی مرتکب شدهای یا فلان روایتی که در تاریخ نقل نمودهای صادق و صائب نیست. کسی احتمالاً نیست که حسابرس دفترچه خاطرات ملی باشد و از ماست مو بکشد و مثلاً حکم کند که چون بار شریعتی در جامعهشناسی و تاریخ و فلسفه و دین شناسی کج است پس استحقاق حضور در دفترچه را ندارد. انگار منطق تاریخ علم با مقتضای دفترچه خاطرات ملی الزاماً منطبق نیست. انگار نبوغ شریعتی- که امر مسلم و اجماعی است- چیزی از جنس «نا-علم» یا شاید «فرا-علم» بوده است تا آنجا که حتی اگر نظریات، دیدگاهها و منظومه علمیاش از اسب هم بیفتد خود شریعتی از اصل نمیافتد.
اندیشمندان ایرانی در روزگار شریعتی، کار خود میکردند و وقتی پیمانه عمرشان به سرآمد بسادگی آردها را بیختند والکها را آویختند و به تاریخ پیوستند. شریعتی اما بهجای آنکه تا این اندازه آرام و سربهزیر باشد و به اقامت در «تاریخ» قناعت کند سرزمین «خاطرات» قومی ایرانیان قصد توطن کرد و به این اعتبار چهل سال پس از عمر چهل و چهار سالهاش همچنان روی ایوان خاطرات ما حاضر است. صد طوفان سیاسی هم اگر بوزد و کاخها و تختها را بریزد و برگرداند یا صد گرد باد معرفتی هم اگر در بگیرد گمان نمیکنم او از ایوان خاطرات قومی ایرانیان سرنگون شود. اما راز رسوخ شریعتی به دفترچه خاطرات ملی ایرانیان و ماندگاری در آن چه بود؟ به گمان من، هم نبوغ فردی در این فقره دخیل بوده است و هم خوش اقبالیهای خدادادی.
بازو در بازوی خیال
نشانههای نبوغ در کار و بار علی شریعتی کاملاً عیان است. شاید این تعبیر از فرط بداهت، در حکم «شیر برای سلامتی مفید است» باشد! اما به نظر میرسد میتوان از «نبوغ» تغییری متفاوت و چه بسا مغایر با مشهورات مراد کرد و آن را به شریعتی نسبت داد. در میان نظریههای تاریخی و فلسفی نبوت، نظریهای را میتوان یافت که طبق آن، شاخصترین ویژگی یک نبی را قدرت تخیل او- و نه الزاماً قدرت تفکرش- میداند. براساس این نظریه، وجه تمایز پیامبران از آدمیان عادی، بهرهمندی از تخیل سرشار و سرکش است. ابوعلی سینا در صورتبندی این نظریه از تعبیر «حدس» بهعنوان ممیزه انبیا یاد میکرد. سهروردی و صدرالمتألهین شیرازی نیز از تعابیر خیال منفصل و متصل بهره میبردند. با الهام از این رویکرد –و البته بدون شبیهسازی با مفهوم والای نبوت- میتوان تعریفی تازهتر از نبوغ عرضه کرد و طبق آن، نابغه را کسی دانست که بیش از آنکه قدرت خارقالعادهای در تفکر و خردورزی دارد، توان و ظرفیت بی انتهایی در تخیل دارد. براین اساس، شریعتی یک نابغه است؛ چهرهای که روی امواج بلند و بیمهار تخیل ایرانی نشست. گفتن ندارد که در این مقام، تخیل، مطلقاً مترادف با فانتزی و نقطه مقابل تفکر نیست. در ادبیات فلسفی و الهیاتی، تخیل، راه بردن به حقیقت از مسیری میانبر و سریع است. روح ایرانی، همواره ستایشگر تخیل بوده است و با هر صاحبنظر یا صاحب قلمی که بهاین قدرت ذهنی میدان دهد یا در این معرکه، میدانداری کند مهر ورزیده است. شریعتی در سراسر آثارش از این عنصر به بهترین وجه و با بیشترین بسامد بهرهبرده است. پارهای از آثار او که به «کویریات» موسومند اساساً عین تخیل عریان یک نابغه هستند؛ پارههای دیگر که به «اسلامیات» و «اجتماعیات» مشهورند هم بهرهای وافر از این عنصر دارند. توگویی شریعتی با راه دادن به قوه خیال، اسطوره «خردناب» را که ماهیتاً فرآوردهای غربی و متجددانه است به چالش میگیرد. بر این اساس بیراه نیست اگر کسی حکم کند که شریعتی، از«ایرانیترین» اندیشمندان معاصر ماست چرا که منطق محبوب ایرانیان در خردورزی را که آمیزش تخیل و تفکر است، به زیبایی بهکار گرفته است. وقتی قلم خراسانی او برای صورتبندی این شیوه خردورزی به گردش در میآمد انگار «ایرانیت» اندیشهاش به اوج میرسید.
شریعتی افزون بر اینها تفکری ذاتاً «ترکیبی» و غیر تقلیلگرا داشت، تفکری که از بودا و لائوتسو تا سارتر و هایدگر امتداد داشت و برای هر کدام، سهمی کنار میگذاشت. اگر چه شریعتی را شوالیه تجدد ایرانی دانستهاند اما نوع روایت او از تجدد، بیش از آنکه «تحلیلی» و تقلیل گرایانه باشد ترکیبی و تألیفی بود. او در مواجهه با هیچیک از دستگاههای معرفتی سنتی و مدرن، رویکردی سلبی نداشت و به حذف هیچکدام فتوا نمیداد. دست بالا، اگر چیزی را نمیپذیرفت و نمیپسندید با نوعی انقلاب نرم و مخملین، ماهیتش را متحول میکرد و به خدمت میگرفت. بر همین بنیان روش شناسانه بود که در چشم او آگوست کنت تحصلی مسلک همان شأن و مرتبت را داشت که ماکس وبر تفهمی مذهب. گاه شریعتی را به جرم آنکه مارکوزه و ماسینیون را به یک اندازه ستوده به «اضافه بار» متهم میکنند و جریمهای تاریخی برایش مینویسند اما در نظام فکری «خیال محور» و «ترکیبی» شریعتی، این مقارنتها امری خود خواسته و آگاهانهاست.
شریعتی به حکم همین رویکردها و روشها، مهندس پلهای استراتژیک در وجدان تاریخی ایرانیان بود. او ادعا میکرد که از ابوذر تا چارلی چاپلین پلی ساخته است یا پلی کشف کرده است. ادعا میکرد از گیلگمش تا مارکس، از بودا تا سارتر، از لائوتسو تا هایدگر، از مانی تا هانری کربن، از مزدک تا مارکس، پلهایی برای پیوندهای تکوینی کشف کرده است و لذا نظام انسانشناسانه خود را به نحوی سازمان داد که تمام این چهرهها در یک جهتگیری واحد قابل استفاده باشند. او البته اقرار میکرد که چنین نگرشی را از قصه خلقت در ادیان سامی خصوصاً روایت قرآن از داستان آفرینش آموخته و صید کرده است.
به هر روی نبوغ شریعتی، از او اندیشمندی سراپا ایرانی ساخت، اندیشمندی با پشتوانههای ستبر تخیل و با خصلتی ترکیبی و تألیفی. اما برای خوشنشینی در ایوان خاطرات ملی قوم ایرانی، آیا نبوغ کافی است؟
بختیاریهای تاریخی
چه بسا غیر از علی شریعتی، دیگرانی هم بودهاند که به نبوغ و تخیل و تفکر ترکیبی مجهز باشند، اما راهی به دفترچه خاطرات ملی ایرانیان نیافتند. راز این محرومیت را بیگمان باید در ناهمراهی شرایط عینی و تاریخی با آنها جستوجو کرد. برای آنکه نامی در سیاهه خاطرات ملی ثبت شود، نبوغ شرط لازم است اگر چه شرط کافی نیست. شرط کفایت اقتضا میکند که نبوغ ناب، بذرش را در زمینی سخاوتمند افشانده باشد. شریعتی این بختیاری را داشت که به تعبیر هگل، «روح زمانه» هماهنگ با او بود یا او با روح زمانه هماهنگ بود. جامعه ایران در نیمه دوم دهه 40 و سراسر دهه 50 از یکسو با رمانتیسم دینی عجین بود، از سویی با رادیکالیسم سیاسی و از سوی سوم با رئالیسم اجتماعی. شور مذهبی به همراه التهابات مبارزات چریکی به انضمام واقعیتهای تلخ زندگی اجتماعی و اقتصادی، وضعیت ویژهای در ایران آن روزگار بر ساخته بود که مناسبترین و مشتاقترین مخاطبان را پای میز خطابه شریعتی مینشاند. افزون براین، شهوت شریعتی در ارجاع مستمر به چهرههای تابناکی چون عین القضاة، حلاج، مولوی (از میان سنت عرفانی ایران) ابوذر، امام علی(ع)، فاطمه(س) و امام حسین(ع) (از بین اولیاء شیعی) هگل، مارکس، مارکوزه، وبر، سارتر و هایدگر (از میان فیلسوفان و جامعه شناسان غربی) کربن، ماسینیون، فانون، گورویچ، برک (از بین بزرگان معنوی اندیش مغرب زمین) و بالاخره سید جمال، اقبال، عبده، بازرگان (از میان نواندیشان مسلمان معاصر) هنگ همراهان و هواداران او را روز به روز فربهتر میکرد. این مخاطبان مشتاق، در پیوندی دیالکتیکی با خطیب پرسوز و گداز میتوانستند «فرقه»ای فداکار بیافرینند اما بخت با شریعتی یار بود که از خطر فرقهگرایی خلاصییافت و خصلت و منشی ملی پیدا کرد. حاصل آنکه نابغه ما در داد و ستدی سخاوتمندانه با شرایط مساعد بیرونی و عینی، کامیاب شد و از مقام یک استاد دانشگاه یا خطیب محترم یا حداکثر مصلح دینی و اجتماعی، یکراست به ایوان خاطرات ملی ایرانیان ارتقا پیدا کرد.
اکنون شریعتی در سایه نبوغ خود و نیز اقبال بلندش در بزنگاهی تاریخی، هم در تاریخ ایران جای گرفته است و هم در خاطرات ایرانیان. هیچ روایتی از سرگذشت تحول جامعه ایران معاصر کامل نیست مگر آنکه به نام او اشاره شود. اینک شریعتی از فرایند توسعه ایران قابل انفکاک نیست همان گونه که فروید از روان شناسی، ویل دورانت از تاریخ نگاری و مارکس از جامعهشناسی. الحاق شریعتی به دفترچه خاطرات ایرانیان، البته به معنای تبرئه او از هرگونه کژی، کاستی یا ناراستی نیست. شریعتی اکنون مثل یک متن در مقابل مخاطبان تیزچنگ و هوشمند است: گشوده در مقابل شطرنج بیپایان تأویلها. چه بسا در این شطرنج، شریعتی یا نو شریعتیها ناگزیر از اصلاح و ترمیم و تجدید نظر و بازاندیشی باشند. از نیچه نقل است که ماری که نتواند پوستاندازی کند محکوم به مرگ است. شریعتی با اینکه از طاقچه تاریخ ایران به ایوان خاطرات ایرانیان کوچ کرده و به همین دلیل جاودانگی و ماندگاری اجتماعی خود را تضمین کرده است اما سخت نیازمند مینا کاریها و خاتمکاریهای قلمزنان نازک خیال و باریک اندیش است. در غیر اینصورت، مدعیان بهجای آنکه نامه مهر برایش بنویسند به صندوقچه یا دفترچه خاطرات ملی ایرانیان دستبرد میزنند.
منبع: روزنامه اطلاعات