
مسعود غلاميه
يوسف بيگباباپور
میرزا حسن، فرزند میرزا مهدی، از آزادیخواهان و روشنفکران عصر خود در آذربایجان بود. هرچند در حجرۀ پدر در مراغه به شغل بزّازی اشتغال داشت، امّا این دلیل بر آن نمیشود که او از سیاست و اتفاقاتی که در اطرافش میافتد، بیخبر است.
او از فهم و خرد بهرۀ شایانی داشت. پاک طینت، خیّر و بسیار فرهنگ دوست بود. او با سرمایۀ شخصی خود، اوّلین مدرسۀ دخترانه را در سال 1325 هـ.ق. در مراغه افتتاح نمود؛ هرچند با مخالفت عدّهای کجاندیش و متحجّر مواجه شد. او در ارتقای سطح علمی، فرهنگی مردم شهرش از هیچ عملی دریغ نداشت. مکاتباتی با مدیران روزنامههای حبلالمتین، صور اسرافیل، روحالقدس، رهنما و مساوات داشت و در این جراید، دستنوشتهها و اندیشههایش را به چاپ میرسانید. وی در خصوص آمدن روزنامه به مراغه مینویسد: «روزنامههای زیادی در ایران انتشار یافت و مردم تمام جریدهخوان شدند. از بازار که گذر میشد، تمام اصناف روز چاپار جریده در دست و میخواندند. عالمی داشت و برای ترقّیخواهان وطن حظّها میداد».
میرزا حسن روی افکار وطنپرستی و ترقّیخواهیش همیشه مورد قهر و غضب حاکم و فرمانفرمای آذربایجان، که حاجی صمدخان شجاعالدوله بود، قرار میگرفت و از قهر و کین او در امان نبود. در دوران اوج مشروطهخواهی مردم ایران، به دستور شجاعالدوله، شکوهی دستگیر و مورد شکنجههای سخت و طاقتفرسا قرار میگیرد. در خصوص زندان حاجی صمدخان مینویسد: «همین که در زندان زده میشد، همگی مضطرب شده و حاضر مرگ میشدیم. فرّاش که یکی از ماها را با طوق آهنین بیرون میبرد، تا مراجعت او به زندان، رفقا چه خیالها میکردند و چه اضطرابها مینمودند. بنده از اوّل میدانستم که خلاصی بنده دشوار است. اشتهار بنده به مشروطهخواهی و اقدامات بنده در ترویج معارف مشروطه و اتهام بنده در انظار مردم و عداوت حاج شجاعالدوله و عظمای شهر با بنده عجبا چگونه خلاصی ممکن خواهد شد. فردای آن روز آمده مرا بردند و در حضور حسام نظام نگهداشتند. اوّل حرف حسام نظام این شد که حاج شجاعالدوله میفرماید: این چه کاغذپرانی است مینمایید. حکم کرد اوّل سبیلهای مرا کندند. بعد از آن برده، چوب و فلک بسته، خیلی زدند و در زیر چوب دههزار تومان خواستند».
میرزا حسن برای در امان ماندن از خشم شجاعالدوله و عواملش، مصلحت در آن دید که برای مدّتی از شهر مراغه و آذربایجان به دور باشد. این بود که به فکر سفر افتاد. او شهر مشهد را انتخاب کرد تا هم زیارتی باشد و هم شاید تا بازگشت از سفر، استبداد شجاعالدوله در آذربایجان به سر آید و بتواند آزادانه به زندگی خود بپردازد. ماحصل این سفر میرزا حسن، تدوین این سفرنامه شد.
سفرنامهاي كه از وي به جا مانده، به دستخط خود میرزا حسن در 144 صفحه، به خط نستعلیق تحریری، در 15 سطر، در دفتری با جلد تیماج قهوهای، در ابعاد 10 * 15 نگاشته شده است که از بیست و دوم شعبان 1329 هـ.ق. آغاز و تا پانزدهم ذیحجّۀ همان سال پايان مییابد. در صفحۀ اوّل این سفرنامه یکی از پسرانش چنین نوشته است: «سفرنامۀ پدرم، شادروان حاجي ميرزا حسن شكوهي که در زمان استبداد از ترس جان جلاي وطن كرده، به سير و سياحت پرداخته بود. اين سفرنامه از تبريز شروع و از راه بادكوبه و عشقآباد و خراسان و برگشت مجدّد از همان مسیر تا بادكوبه و تبريز و پنهان شدن مرحوم از ترس شجاعالدوله (حاجي صمدخان) پایان ميیابد». نسخۀ خطّی این سفرنامه اکنون در تملّک نوۀ آن مرحوم، آقای بوذجمهر شکوهی میباشد که از طرف ایشان در اختیار نگارندگان این سطور قرار گرفت.
سفرنامهای جالب و ارزشمند، قابل استفاده برای محقّقین و علاقهمندان به مسایل تاریخی، مردم شناسی، جهت آشنایی با آداب و رسوم، اطلاع از ایستگاههای بین راهی، توصیف شهرها، راه آهن، کارخانهها و موارد بسیار دیگر در آن روزگار.
وی توصیف بسیار زیبایی از شهرها، بالاخصّ مشهد مقدس و شهر بخارا به دست میدهد. به هنگام اقامت در مشهد، حین زیارت حرم مطهر ثامنالائمه (ع)، با دقّت و حوصلۀ تمام کاشینوشتههای دیوارهای حرم را خوانده و در این دفتر ثبت کرده است که بسیار ارزشمند میباشد. در مسیر حرکت از قبور بزرگان و شاهان دیدن میکند و آن را نشانۀ بیوفایی دنیا و مایۀ عبرت آدمی میشمارد.
در لابهلای نوشتههایش به وضعیت ایرانیان مقیم روسیه اشاراتی دارد. به دقّت تعداد آزادیخواهانی را که برای در امان ماندن از دست عمّال حکومت به آنجا پناه بردهاند، میشمارد و از چگونگی معیشت آنان صحبت میکند.
او هرچند در سیر و سیاحت است، ولی نمیتواند دل از سرزمین خود و سرنوشت آن بکَنَد. هرآن در پی کسب اطلاعی از وضعیت مشروطه و مشروطهخواهان است. با کوچکترین خبر مسرّتبخش از پیروزی مشروطه و خبر شکست استبداد، به وجد میآید و در آرزوی سعادت و پیروزی نیکخواهان ایران است.
بخش پایانی سفرنامه، مربوط میشود به وقایعی که میرزا حسن پس از رسیدن به تبریز با آنها مواجه میشود. با دقّت تمام، نام محل و اشخاص را یاد میکند، به خوبی و وضوح، ماوقع را توضیح میدهد. ثبت وقایع سال 1329 هـ.ق. تبریز که در این زمان در محاصرۀ حاجی صمدخان شجاعالدوله قرار داشت، در تحقیقات مربوط به وقایع مشروطۀ ایران از اهمیت شایانی برخوردار است.
اثر ديگر او، خاطرات مشروطیت، نام دارد كه بخشی از دستنوشتههای میرزا حسن شکوهی است که گویای حوادث و اتفاقات مربوط به سالهای آغازین انقلاب مشروطیت ایران یعنی سال 1324 هجری قمری میباشد. شناسایی و چاپ اینگونه خاطرات باارزش امری است ضروری در شناخت و تحلیل درست عوامل و حوادثی که در نهایت منجر به شکلگیری مشروطه در ایران گردید.
میرزا حسن شکوهی از آزادیخواهان و روشنفکران مراغی عصر خود بود. میرزا مهدی شکوهی، پدر میرزا حسن، از ادیبان و شاعران پرآوازة آذربایجان به شمار میرود. میرزا حسن اولین برگ از دفتر خاطرات خود را اختصاص به پدر مرحومش میدهد و در خصوص آن بزرگوار مینویسد: «در عرض امسال که مرض اسهال به ذات مبارکش عارض شده بود، اتصالاً از وفات خودشان خبر داده و اکثر اوقات گوش این بنده را به نصایح پدرانه پر نموده و به پرستاری اهل و عیالش، خاصّه نور چشمی میرزا جلال که هنوز طفل است و به مکتب میرود، امر میفرمودند…».
روز چهارشنبه، چهاردهم ربیعالاوّل 1313 هجری را روز فوت میرزا مهدی اعلام میکند: «یک ساعت به غروب مانده وفات نمودند. قبر مبارکش در قبرستان بزرگ مراغه قدری از قبر آقا میر فتاح مرحوم دور و به طرف شهر نزدیک. روی قبرش سنگ سفید بزرگی است و اسم مبارکش در مرمر کوچکی حک شده و به همان سنگ بزرگ نصب شده و زیارتگاه اولاد است».
از آنجا که میرزا حسن شکوهی خود عرق وطن و هوای آزادیخواهی در سر و شوق ترقی و پیشرفت میهن خویش را داشت، از همان روزهای آغازین حرکت عظیم مردمی در جریان مشرطهخواهی در پیشاپیش مردم و در صف مقدم آزادیخواهان قرار گرفته و در فراز و نشیب حوادث این انقلاب چه آسیبها که ندید. حضور او در انجمن ولایتی شهر مراغه و دستگیری و شکنجه شدن او به دست حاجی صمد خان شجاعالدوله، فرمانفرمای آذربایجان و ذکر حوادث، مراتب شکنجه، احوالات زندان و زندانیان، روحیات مردم در کوران حوادث مطالب بسیار ارزشمندی است که در این رساله به معرض دید خوانندگان گذاشته میشود.
وجود اینگونه رسایل در شناسایی تاریخ محلی مناطق کوچک و نقش و سهم تمامی مردم ایران در به ثمر رسیدن این حرکت عظیم بسیار مفید خواهد بود. میرزا حسن شکوهی دفتر خاطرات خود را از سال 1324 هجری قمری آغاز و پس از ذکر حوادث و وقایع دیده و شنیدة خود به سال 1336 هجری قمری به اتمام میرساند.
در نقش و تأثیر مشروطهخواهان تبریزی در بیداری مردم مینویسد: «جناب مستطابان میرزا حسین، برادر حاجی میرزا حسن رشدیه، و میرزا جواد و شیخ سلیم و میرزا علیاکبر کفن پوشیده و بر منبر رفته، از ظلم و بدعتهای ولیعهد و سایر امنای دولت و استبداد ایشان گفته، مردم را به هیجان میآوردند و عوض مرثیه و موعظههای قدیم بیمصرف، از مشروطه و آزادی عدالت و مساوات، اتحاد و حریّت موعظه میکردند و مردم را به ذلّت و مکنت خود آگاه کرده، گریه و فغان میکردند».
پس از آن به ذکر انتخابات مجلس دارالشورای کبری میپردازد و نمایندگان منتخب آذربایجان را نام برده، از نمقش و تأثیر مطبوعات در بیداری مردم سخن میراند و «وکالت روزنامة حبلالمتین را که در کلکتة هندوستان به مدیری جناب مؤیّدالاسلام طبع و نشر میشود، در مراغه به حقیر واگذار کردهاند» را گزارش میکند. از فوت مظفرالدین شاه و از جلوس و بیاعتنایی محمدعلی شاه نسبت به مجلس شورا خبر میدهد. از هرج و مرج حاکم بر شهر و راهها مینالد و همة این نابسامانیها را از چشم دولت و شاه میبیند که به عمد اقدامی در رفع این نابسامانیها نمیکنند. از توطئههای درباریان و شاه در برانداختن مشروطیت مینویسد: «باز شاه تخلّف از یمین کرده، روس را برانگیخت که از طرف مغان قوشون آورده، بیلهسوار را با چندین قریه آتش زده و غارت کرده، تا پنج و شش فرسخی ایران آمد و نشست و نیز دولت عثمانی را وادار کرد که از طرف ارومی و ساوجبلاغ تخطی کرده تا یک فرسخی ساوجبلاغ آمد و عشلیر سنّی را بر ضدّ دولت برانگیخت و تا حوالی میاندواب آمده، چاپیدند».
اقدامات و حرکات سعیدالملک سردار مقتدر که در این زمان به دست محمدعلی شاه ملقب به شجاعالدوله گشته بود را با دقت و وسواس خاصی پیگیری مینماید. وضعیت اسفناک مردم را گزارش میکند: «از طرف ارومی نیز عشایر سر به تمرّد برافراخته تا دروازة ارومی چاپیدند. قریهها را پامال کردند. چه قدر زنان و دختران را به اسیری بردند و بیعصمت کردند. در تمامی شهرهای ایران مردم سر به شورش برآوردند که امنیت به کس نمانده».
هرچند، تنوع حوادث و پرخطر بودن اوضاع او را مانع نمیشود که ذکر بعضی وقایع داخلی خانوادة خود داخل شود: «در اواخر این سال ئختر جهانگیر خان یاور، ساکن قریة جغالو، را که در پنج شش فرسخی مراغه است و از طایفة مقدم برای نورچشمی مهدی نامزد کردیم و خطبه خواندیم».
عاملین ایجاد فتنه در شهر تبریز را نام میبرد و به ذکر توطئههای آنان میپردازد و حوادث پیش آمده را بر میشمارد: «تا به حال که مشغول نوشتن این اوراق هستم و دهم رجبالمرجب است، فیمابین محلة شتربان و سرخاب که طرف استبدادند و سایر محلات که طرفدار مشروطه هستند، علی الاتصال نایرة جنگ اشتعال دارد. در میان شهر سنگرها بسته، به یکدیگر توپ و تفنگ میاندازند».
محمدعلی شاه که کینة مشرطهخواهان تبریزی را در دل دارد، سعی میکند با محاصرة شهر تبریز مشروطهخواهان را به تعظیم وادارد: «رحیم خان سردار نصرت قراداغی، با هزار نفر سوارهای خود که از قوشون ابن سعد و چنگیز شقیترند، دور شهر را به حکم شاه محاصره کرده، نمیگذارند احدی خارج شود و یا کسی آذوقه به شهر داخل کند. آبها را بریدهاند و از طرف مشروطهخواهان ستارخان با باقر بیگ نام ارک را به تصرف آورده، با فداییان وطن با محلة استبداد و سوارهای رحیم خان در دعوا هستند».
به دستور محمدعلی شاه، حاجی صمد خان شجاعالدوله به جهت تنگتر کردن حلقة محاصره عازم تبریز گردید. میرزا حسن چگونگی ورود شجاعالدوله را به شهر مراغه و چگونگی دستگیری و مشروطهخواهان به دست شجاعالدوله را به خوبی با ریز وقایع ذکر میکند. در خصوص دستگیری خود و شرح حال و هوای زندان شجاعالدوله مینویسد: «مرا هم برده، با یاران زنجیر کردند… مسایلی که در زندان کشیدیم به تقریر نمیآید، غیر از قریب بیست و پنج نفر دیگر به اسم مشروطهخواهی و فدایی شدن و سایر تهمتها محبوس بودند…
روز اوّل که داخل زندان شدم، رفقا را دیدم که همگی در یک زنجیر بسته شدهاند. مرا هم بات ایشان همقطار کردند تا عصری هوای زندان به نوعی ما را معاقب کرد که میماند خفه شویم زیرا که هوای زندان مرطوب و خفه و روزنهها را به جهت سرماگرفته بودند… حکم کرد اوّل سبیلهای مرا کندند. بعد از آن برده، به چوب و فلک بسته، خیلی زدند و در زیر چوب ده هزار تومتن میخواستند که از جبرئیل نام ارمنی باید الان قبض بیاوری والّا آنقدر میزنیم که در زیر چوب کشته شوی».
جهت نجات و خلاصی خود پنجهزار و پانصد تومان به صمد خان داده، آزاد میشود و به روستای دوردستی به نام آغجهمسجد، نزد بهادرالسلطنه پناه میبرد و تا مدتی در آنجا میماند تا شاید آب از آسیاب افتاده، شرایط برای بازگشت فراهم شود.
حضور نیروهای یپرم خان ارمنی و سردار بهادر، فرزند سردار اسعد با نیروهای بختیاری در آذربایجان موجب عقبنشینی عوامل استبداد میگردد و افرادی چون صمدخان شجاعالدوله که به نوکری محمدعلی شاه مشهور بودند، در این زمان خود مشرطهخواه شده، همسو با مشروطهخواهان عمل میکردند: «هم در این ماه شجاعالدوله پنج هزار و پانصد تومان مرا خودش به صرافت طبع خود رد نمود».
هرچند این اوضاع زیاد دوام نیاورده، با دخالتها و اقدامات محمدعلی شاه دوباره وقایع سال 1328 هجری قمری آذربایجان و محاصرة تبریز و سرکوب مشروطهخواهان پیش آمد. از ذکر وضعیت معیشتی مردم در دوران محاصرة تبریز غافل نمیشود و اقدامات سردار ملی و سالار ملی را میستاید. هرچند شجاعالدوله وارد شهر شده و خانة مشروطهخواهان را با بمب خراب و دهها تن از آنان را به دار کشید.
سیاستهای دولتهای روس و انگلیس و آلمان را در مورد ایران برمیشمارد و اقدامات قنسولگری هر یک از این دولتها را برمیشمارد و به افشاگری مزدوران هر یک از این دول در تبریز میپردازد. سال 1333 هجری قمری که آغاز جنگ جهانی اوّل و اشغال ایران به دست دول خارجی بود را شرح میدهد. ورود قوای متجاوز عثمانی از مرزهای غربی به داخل ایران و صدمات و لطماتی را که متوجه مردم شد، برمیشمارد: «اهالی میاندواب از خوف هجوم اکراد و عثمانیها سراسیمه فرار و بسیاری از اطفال و زنان در رودخانة جغتو غرق شده بودند و میاندواب تماماً به معرض نهب و غارت درآمد».
در ذکر وقایع سالهای 1334 تا 1336 هجری قمری را به اختصار ذکر میکند و سطحی میگذرد. هرچند باز حاوی نکات مفید و در خور اهمیّت میباشد.
به ذکر اسامی کسانی که به دست مجاهدین مشروطه ترور شدند، میپردازد و اسامی آنان را چنین میبرد: «ابوطالب خان سردارالسلطنه، سردار رشید ایالت تبریز، حسامالملک محمود خان مراغه، ارفعالسلطان غلامعلی خان پیشکار، حاج میرزا کریم، آقای حاج حمید، ملکالتجار، صمصام چاردولی و…».
از قحطی و گرانی سال 1336 هجری قمری مینویسد: «قحطی و گرانی و نایابی به درجة اعلی رسید، به نوعی که مخلوق گرفتار آتش مجاعه بودند که روزی چهل و پنجاه نفر از گرسنگی در این دیوارها جان میدادند و فقیر و فقرا کوچهها و بازارها را پر کرده، از طرف دیگر هم آشوریها و ارامنه به تحریک دولتین فرانسه و انگلیس شهر ارومیه و سلماس را غارت و اهالی آن را به قتل رسانیده بودند».
میرزا حسن بر خلاف پدر، از قریحه و طبع شاعری بهرة چندانی نداشت. هر چند برای خود اشعاری میسرود که هیچ ارزش ادبی نداشته، ولی از آنجا که میتوان به یک سری وقایع تاریخی پی برد، ارزشمند میباشند.
در خصوص وفات صمد خان شجاعالدوله مینویسد:
در آن مدت که بودم در دهستان همیشد منتشر فوت صمد خان
شکوهی را بدیدم در بیابان سرشک از چشم خود میریخت نالان
به تاریخ شجاعالدوله میگفت که الهی داد از دست صمد خان