واقع‌گروی در گزاره‌های اخلاقی از منظر خواجه‌نصیر

واقع‌گروی در گزاره‌های اخلاقی از منظر خواجه‌نصیر

نویسنده: محمد حسین حشمتی پور

 

خواجه در فنون مختلف تبحر داشت و بیشترین تبحر او در بخش ریاضیات و فلسفه بود. اگر خواجه در زمان بعد از فخر و غزالی نمی‌درخشید وضعیت فلسفه نامعلوم بود. وی در کتاب اساس الاقتباس که کتاب منطقی ایشان است، تقریباً با کسی درگیری ندارد، اما در کتاب‌های تلخیص المحصل و شرح اشارات با فخر تقریباً درگیر می‌شود. این دو کتاب به نظر من جزو بهترین کتاب‌هایی هستند که باید در حوزه تدریس شود، تلخیص المحصل اکنون تقریباً در حوزه‌ی به فراموشی سپرده شده است. در تلخیص، خواجه سعی‌اش بر این است که کلمات فخر را بررسی کند و در آن مقداری که مقبول است (چنانچه لازم به توضیح باشد) به توضیح می‌پردازد و آن مقداری را که مردود می‌داند سعی می‌کند که جواب دهد. دو نفر از قوی‌ترین متشرعین با این کتاب زورآزمایی می‌کنند و به نظر می‌رسد که این اثر برای ذهن افرادی که می‌خواهند کلام کار کنند، بسیار سازنده است (شرح اشارات همین‌طور است).

 سخنرانی من در مورد واقع‌گرایی اخلاقی بود که من به طور وسیع‌تر و نه محدود به این موضوع در اینجا به صحبت می‌پردازم. در اینجا می‌خواهم مختصری راجع به آنچه خواجه در شرح اشارات و کتاب‌های دیگرش در مورد نفس گفته است صحبت کنم. خواجه در اخلاق، پایه‌ی اصلی را بر نفس قرار داده و از آن شروع کرده است. می‌دانیم که انسان مرکب است از نفس و بدن و قوای زیادی از قوه‌های نفس در بدن قرار دارد که نفس از آن‌ها استفاده می‌کند -این نظر مشاء است که عرض می‌کنم-، خواجه این قوا را توضیح می‌دهد و در مجموع سه قوه‌ی اصلی برای انسان قائل است: عقل، شهوت و غضب. قوه‌ی عقل مربوط به نظر و قوه‌ی شهوت و غضب مربوط به عقل است. وی معتقد است که قوه‌ی شهوت و غضب، که دو قوه‌ی حیوانی برای انسان هستند باید تحت تسلط عقل باشد؛ در این حالت اگر عقل بتواند بر آن‌ها کمال تسلط را پیدا کند، می‌تواند از آن‌ها بهره‌ی کامل برد. به قول ایشان این دو قوه نه تنها مزاحم قوه‌ی عاقله نیستند بلکه مشایع او نیز هستند و او را در رسیدن به کمالات و ترقیاتش کمک می‌کنند. اخلاق به‌طورکلی یک هیئتی است که از ارتباط قوه‌ی عاقله و قوای حیوانیه به وجود می‌آید. گاهی هیئت اخلاقی عبارت است از هیئتی که از غلبه‌ی عقل بر قوای حیوانی حکایت می‌کند، این هیئت منشأ اخلاق فضیلت است. گاهی هم هیئتی است که مغلوبیت عقل را نسبت به قوای حیوانی نشان می‌دهد که این می‌شود اخلاق رذیلت. خواجه و همچنین بسیاری از کسانی که در این زمینه کار کردند معتقد هستند که ایمان منشأ اخلاق می‌شود و اخلاق منشأ اعمال می‌شود؛ یعنی انسان اگر ایمان درستی داشته باشد، اخلاق درستی خواهیم داشت و اگر اخلاق درستی داشته باشیم، اعمال به‌جایی انجام می‌دهیم. اینکه اسلام هم به ایمان اصرار زیادی دارد به همین خاطر است؛ ایمان است که توسط اخلاق اعمال ما را تنظیم می‌کند. به‌طوری‌که مشخص است کسانی که ایمان دارند و از اخلاق حسنه برخوردار هستند اعمالشان متفاوت از دیگران است. البته ایمانی که عرض می‌کنم ایمان واقعی است نه ایمان ظاهری که بسیاری از مردم از آن برخوردار هستند، مراد ایمانی است که واقعاً سازنده‌ی انسان باشد.

 خواجه در بعضی از کلماتش به این اخلاق و همچنین به مراتب نفس اشاره کرده است، از نظر ایشان نفس اماره همان قوای حیوانیه است که در ما وجود دارد. در ابتدا به خاطر تعلق نفس ما به بدن، از آنجا که بدن متعلق به دنیا است و دنیا جایگاه حیوانی ماست، قوای حیوانی ما فعالیت زیادی پیدا می‌کند و ما موظف هستیم که این تعلق را ضعیف سازیم تا قوای حیوانی اثر کمتری داشته باشد؛ یعنی باید نفس اماره را تحت تدبیر قوه‌ی عاقله قرار دهیم و قوه‌ی عاقله را با ریاضت مسلط گردانیم، زیرا از بین قوا، قوه‌ی عاقله مخدوم همه‌ی قوا است؛ یعنی همه‌ی قوای نفسانی ما باید خدمتگزار عاقله باشند، اگر ما این سمت را برای عاقله حفظ کردیم، می‌توانیم بگوییم که فطرت اولیه‌مان محفوظ است، اما اگر این سمت برای عاقله محفوظ نشد و قوای حیوانی توانستند بر عاقله تسلط پیدا کنند، ما از فطرت اولیه بیرون می‌آییم و به فطرت ثانویه وارد می‌شویم که در این حالت انسانیت ما دیگر خدشه‌بردار می‌شود. این‌ها همه فرمایشات خود خواجه است و ایشان اصرار دارد که فطرت ثانویه گاهی فطرت‌الله را دفع می‌کند و ما با فطرت ثانویه ظاهر می‌شویم و عمل می‌کنیم.

 خواجه معتقد است که اگر ما عقلمان را به‌واسطه‌ی ریاضت تلطیف کنیم، می‌توانیم عقل را بر قوای حیوانی غلبه دهیم. در ابتدا وقتی که قوای حیوانی مغلوب می‌شود، چون کاملاً مغلوب عقل نشده‌اند، گاهی از مغلوب بودن خارج شده و غالب می‌گردند و ما مرتکب کاری می‌شویم که از سمت قوای حیوانیه است و از سوی قوه‌ی ناطقه ناپسند است و پس از انجام آن کار، نفس ناطقه‌ی ما که نفس انسانی ما و همان قوه‌ی عاقله است از انجام این کار حیوانی پشیمان می‌شود و خود را ملامت می‌کند؛ در این هنگام انسان وارد مرتبه‌ی دوم از تکامل شده است. در ابتدای تعلقش به بدن که قوه‌ی حیوانی در آن غالب است نفس اماره پیدا می‌شود، اما اگر ما کم‌کم ریاضت‌ها را شروع کرده و قوه‌ی عاقله را تقویت نماییم، گاهی قوه‌ی عاقله پیروز می‌شود بر نفس اماره و گاهی هم برعکس. بعد از پیروزی نفس اماره، زمانی که انسان مرتکب خطای حیوانی شد، نفس دوباره بیدار می‌شود و شروع به ملامت خویشتن می‌کند، در این حالت انسان وارد مرتبه دوم یعنی نفس لوامه شده است. این جریان همین‌طور ادامه دارد تا اینکه قوای عاقله به طور کامل بر نفس اماره تسلط پیدا کند و قوای حیوانی کاملاً در اختیار عقل قرار بگیرند؛ در چنین حالتی انسان صاحب نفس مطمئنه می‌شود و لازم نیست برای رسیدن به کمال انسانی‌اش سعی در رام کردن این قوا داشته باشد، چون این قوا به قول ایشان مشایع نفس می‌شوند و نفس را برای رسیدن به آن کمال انسانی مشایعت می‌کنند. تا حالا قوه‌ی خیال ما که تحت تسلط آن شهوت و غضب بودند، اگر منظره‌ای را می‌دیدند و یا صدایی را می‌شنیدند، سعی می‌کردند از این دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها استفاده‌ی حیوانی ببرند، ولی وقتی که انسان توانست این قوای حیوانی را رام گرداند، آن‌ها همان فعالیت قبلی خود را دارند، اما با جهتی دیگر؛ منظره‌ای که جلو چشممان می‌آید این بار به‌صورت آیتی از آیات الهی جلوه‌گر می‌شود تا نفس را برای رسیدن به خدا و آرام شدن توسط او کمک کند. همان قوه‌ی باصره‌ای که در بُعد حیوانی انسان را از عرفان به خدا و رسیدن به کمالات عقلی منع می‌کرد، اکنون انسان را مشایعت می‌کند و قوه‌ی عاقله را برای رسیدن به مقامات عالی کمک می‌کند.

 خواجه یک فصل در بیان چگونگی تلطیف کمی و کیفی عقل دارد، ایشان چنین تبیین می‌کند: زمانی که گرفتار غلبه‌ی خواب هستیم یا نفس ما برای تغذیه احتیاج دارد به سمت هضم غذا برود، یعنی زمانی که نفس مشغول است، آن زمان ما تعقل را ترک کنیم اگر تعقل در این زمان انجام شود به خاطر خستگی آن نتیجه‌ی کامل را نمی‌دهد. یکی از راه‌های تلطیف عقل این است که ما بتوانیم عقل را در مواضعی به کار ببریم که در آن مواضع عقل تأثیرگذار است و در حالاتی شاداب قرار دارد، در حالت غیرشادابی از آن کار نکشیم. ایشان می‌فرمایند با اینکه فعالیت عقل باعث خستگی آن نمی‌شود، اما چون از قوای جسمانی نیز استفاده می‌کند، در اثر خسته شدن آن قوای جسمانی، عقل هم خسته می‌شود. ایشان اشاره می‌کند که سعی کنیم تا عقلمان را بر یک مطلوب متمرکز کنیم. وی توصیه می‌کند که این مطلوبات مطلوب حیوانی نباشد، زیرا مطلوبات حیوانی ممکن است منشأ انحراف ما شوند، مطلوب‌ها مطلوبات انسانی باشند، در علوم و چیزهایی که عقل به خاطر آن‌ها ساخته شده، عقل را به کار گیریم.

 ایشان در مراحل بعدی بیان می‌کند که اگر نفسی به مرتبه‌ی نفس مطمئنه رسید، می‌تواند مربی دیگران شود و ممکن است به جایی هم برسد که حتی به او الهام و یا وحی شود. وحی را هم به این تفضیل می‌کند که صورت علمیه و عقلیه‌ای از عالم بالا افاضه می‌شود و قوه‌ی عاقله این وحی را دریافت می‌کند. خداوند قوه‌ی خیال را در انسان طوری آفریده است که به محض آنکه القایی در نفس انسانی تحقق پیدا می‌کند این قوه‌ی خیال فعالیتش را شروع می‌کند و آن صورت القاشده را دریافت و بعد از آن از او حکایت می‌کند (همان‌طوری که در خواب این اتفاق برای همه می‌افتد، در بیداری هم این اتفاق برای انبیا می‌افتد)، بعد از دریافت این صورت، آن را در حس مشترک می‌ریزد و در حس مشترک صورت مشاهده می‌شود و اگر قرار باشد این صورت برای دیگران تبیین شود، آن وحی را در قوه‌ی ناطقه قرار می‌دهد و قوه‌ی ناطقه برای دیگران تبیین می‌کند؛ پس وحی از وقتی که القا می‌شود تا وقتی که به قوه‌ی ناطقه می‌آید مراحلی را طی می‌کند: مرحله‌ی خیال، حس مشترک و در آخر هم قوه‌ی ناطقه. اما نکته‌ی مهمی در اینجا مطرح است، اینکه بعضی وحی‌ها مورد تصرف قوه‌ی خیال قرار نمی‌گیرند، آن‌ها همان‌طور که القا شدند تبیین می‌شوند، بدون آنکه تصرفی از قوای ادراکی نسبت به این وحی اتفاق بیفتد. خواجه معتقد هستند که در دو جا قوه‌ی خیال قادر به تصرف در آن القائات نیست: یکی زمانی که وحی واضح وارد قوه‌ی عاقله می‌شود، قوه‌ی خیال امر واضح را حکایت نمی‌کند، بلکه به همان صورت که دریافت شده وارد قوه‌ی ناطقه می‌کند، مثل آیات قرآن که وقتی واضح بر پیغمبر وارد می‌شود، پیغمبر آن را به همان صورت بر زبان جاری می‌کند؛ مورد دوم زمانی است که قوه‌ی خیال مشغول امری باشد، در این زمان نیز در آن دریافت تصرفی ایجاد نمی‌کند.

منبع: فرهنگ امروز

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.