مولف: بهرام امیراحمدیان
آثار برجای مانده از رودکی، سراسر پند و اندرز است و روش زندگی سعادتمند را می آموزد. شاید بتوان گفت که اندیشه های بلند و ارزشمند رودکی، اکنون نیز کاربرد دارد. او به زندگی امیدوار است و از لطف و کرم خداوند سرشار. به همین جهت حتی در پیری نیز نا امید نیست. او سراسر زیبایی های طبیعت و عشق به هم نوع و انسان دوستی را در اشعار خود ترنم می کند. برخی او را نابینا می دانند، حتی تا جایی پیش می روند که او را کور مادر زاد قلمداد می کنند. اما باید توجه داشت که کور مادر زاد رنگ و به ویژه رنگ های طبیعت را نمی شناسد؛ چون ندیده است و ذهنیتی ندارد. حال آنکه اشعار رودکی سرشار از توصیف زیبایی های طبیعت است.
سرنگون مانده است جانم زان دوزلف سرنگون
لاله گون گشته است چشمم زان لبان لاله گون
تا بنا گوشش ندیدم مه ندیدم مار وار
تا زنخدانش ندیدم خور ندیدم سرنگون
از دهانش حیف ماندم من که چون گوید سخن
وز میانش خیره ماندم من که چون آید برون
روزگار از چشم بد او را نگه دارد که هست
گرد رخسارش به خط جادوی آمد فسون
رودکی در پندهای خود براین اشاره دارد که باید انفاق کرد و از مال خود به دیگران بخشید و از کنز مال دیگران را بر حذر می دارد. انفقوا قی سبیل الله:
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
شیخ اجل سعدی شیرازی، سه سده پس از او، همین مضمون را به شکلی دیگر ترنم کرده است:
نیک بخت آن که خورد و کشت
بدبخت آن که مرد و هشت
رودکی دربارۀ پند گرفتن از زمانه می فرماید:
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
کرا که زبان نه به بند است پای دربند است
به راستی این آموزه های او اکنون باید آویزه گوش جوانانی باشد که از گذشته پند نمی گیرند و می خواهند هر چیزی را خود شخصاً تجربه کنند. گویا دستانی در کار است تا نسل جوان را از این میراث گرانبهای دانش و معرفت ایرانی– اسلامی برکنار نگهدارد و آنان را با بزرگان و دانشمندان خویش بیگانه سازد و ادبیات کلاسیک ایرانی را به سخره بگیرد و خود جایگزینی به جز پوچی برای آنان نیارد. ملتی که از تاریخ درس نمی گیرد، ناگزیر به تکرار تاریخ خواهد بود.
رودکی می فرماید:
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
ناصر خسرو به این گروه نا امیدی که خود را فنا شده و بدبخت می دانند و در برابر دیگران، خود را می بازند و اعتماد به نفس خویش را از دست می دهند، نهیب می زند:
چوتو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را
به چهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را
درخت تو گربار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
رودکی از پند و اندرز به صفت وسیله تربیت شخصی خیلی استادانه استفاده کرده است. باید یاد آور شد که پند و اندرزگویی در ادبیات ایرانی تاریخی قدیمی داشته و یک تعداد اندرزنامه ها از قبیل «پندنامه بزرجمهر»، «پند نامه انوشیروان» و خرد نامه ها معلوم است. به احتمال قوی رودکی نیز مانند «آفرین نامه» ابوشکور بلخی، شاعر همزمان خود پندنامه ها نوشته است که متاسفانه تا زمان ما نرسیده اند، ولی ابیات زیاد حکمت آمیز باقی مانده از همین قبیل اثرهای شاعر شهادت می دهند.
رودکی همچون دیگر شاعران بعد از خود، از جمله بزرگان علم و ادب است که پس از کسب دانش و معرفت، این کالای گران بها را با بسته بندی بسیار زیبای شعر در قالبی آهنگین و موسیقیایی به دیگران می آموزند.
آنان را نباید شاعر گفت زیرا که به راستی آنان و در آغاز همه آنان، رودکی بزرگ، حکیمان و دانشمندانی هستند که با تکیه بر فرهنگ غنی ایران و اندیشه های والای مکتب انسان ساز اسلام ناب، با ابزار شعر آن را به دیگران منتقل می کنند تا یادگیری و آموختن دانش آنان را خوشتر آید و بهتر به یاد بسپارند. این است رمز جاودانگی این بزرگان که اکنون با گذشت بیش از یازده سده از تولد او، یاد و خاطره او و دیگر بزرگان علم و ادب را گرامی می داریم.
سخن از رودکی است، آن آغازگر ادب پارسی که اکنون نیز با خواندن آثار اندک بجا مانده از او، آن را درک می کنیم.
رمز پیروزی و پایداری ادب پارسی در این است که از گذشته های دور ادامه داشته و شاید جزو معدود زبان و ادبیاتی در جهان باشد که از میراث ادبی خود می تواند در زمان حال بهره گیرد و آن را بخواند و درک کند. زبان فارسی رمز هویت و وحدت ایرانیان است.
رودکی در باره رمز خوشبختی و شاخصهای آن توصیفی خردمندانه دارد و دیگران را پند می دهد که در این راه گام بردارند. او تاکید زیادی به درستی و راستی می کند و همه صفات نیکویی را که در دین اسلام بدان تاکید شده است بر می شمارد:
چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
رودکی این جهان فانی را به مردم یاد آوری می کند و به آنان می گوید که پایه ستم جاودان نخواهد ماند و همه حتی بزرگان و فرمانروایان رفتنی اند:
مهتران جهان همه مردند
مرگ را سر همه فرو کردند
زیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشک ها برآوردند
از هزاران هزار نعمت و ناز
نه به آخر بجز کفن بردند
بود از نعمت آنچه پوشیدند
و آنچه دادند و آنچه را خوردند
رودکی فانی بودن جهان را یاد می آورد و می گوید که از لحظه بودن باید بهره گرفت و نباید تاسف گذشته را خورد:
شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
این موضوع را خیام به بیانی دیگر گونه می سراید:
از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است، فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
در ضمن بر این باور است که همه رویداد هایی که ما آن را ناخوشایند می دانیم از حکمت خداوندی است و ما آگاهی درستی از آن نداریم و باید در همه حال سپاس یزدان را به جای آوریم:
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
سعدی این موضوع را به بیانی دیگر می سراید:
خدا گر به حکمت ببندد دری
به رحمت گشاید در دیگری
زندگی رودکی
رودکی در روستایی به نام رودک در نزدیکی نخشب که امروزه با نام قرشی در ازبکستان است، به دنیا آمده است. در قدیمی ترین و درست ترین مأخذی که از او یاد شده یعنی در«الانساب»سمعانی، کنیه و نام و نسب وی «ابوعبدالله جعفربن محمد» و علت اشتهارش به رودکی، انتساب او به ناحیة «رودک» سمرقند دانسته شده است.
سمعانی می گوید که قریه یعنی قصبة مرکزی ناحیة رودک «بَنُج» نام دارد و رودکی از آنجاست. این کلمة بنج ظاهراً صورت محرف «پنج ده» است که امروز همچنان به اسم خود در ناحیة سمرقند باقی است.
رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت. در موسیقی ونوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود. آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم، همچون روزگار پیش از اسلام، به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد.شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند .
بنا به نوشته دولتشاه سمرقندی در تذکره خود، استاد ابوالحسن رودکی در زمان دولت سامانیه، ندیم مجلس امیر نصر بن احمد بود. وجه تخلص رودکی بدان جهت است که او را در علم موسیقی مهارتی عظیم بود و بربط را نیکو نواختی و برخی گویند رودک موضعی است از اعمال بخارا و رودکی از آنجاست. فی الجمله طبعی کریم و ذهنی مستقیم داشته و از جمله استادان فنّ شعر است و کتاب کلیله و دمنه را به قید نظم آورده و امیر نصر را در حق او صلات گرانمایه است. چنانچه استاد عنصری شرح آن انعام در قصاید خود می گوید و خواجه حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده می آورد که امیر نصر بن احمد سامانی را چون ممالک خراسان مسلّم شد و به دارالملک هرات رسید، باد شمال و هوای با اعتدال آن شهر جنت مثال، امیر را ملایم طبع افتاد. نوبهار سرخس و تموز کوهستان بادغیس و خزان پر نعمت حوالی شهر مشاهده می کرد و امیر را دارالملک بخارا که تختگاه اصلی آن خاندان است، از خاطر محو شد.
امرای دولت و ارکان حضرت سلطنت را چون وطن و مسکن و ضیاع و عقار از قدیم الایام در بخارا بود، از مکث امیر در هرات ملول شدند و به هیچ حیله امیر قصد رفتن بخارا نمی کرد. آخرالامر استعانت به استاد رودکی بردند تا امیر را در مجلس انس بر عزیمت بخارا تحریض کند و مال بسیار استاد را تقبل کردند. روزی امیر را در مجلس شراب ذکر نعیم بخارا و هوای آن ملک جنت آسا بر زبان گذشت. استاد رودکی بدیهه این ابیات نظم کرده، به عرض رسانید، لله در قائله:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی
اسب ما را ز آرزوی روی او زیر ران جولان کنان آید همی
از که جویم وصل او کز هر سوی می نفیر عاشقان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی گر به گنج اندر زیان آید همی
رودکی در سال ۳۲۹ هجری قمری به دنیا آمد. اشعار او از نظر زبانی، واژگان عربی اندکی دارد و از مختصات دستوری سبک خراسانی برخوردار است. از هر دو نوع ادب تعلیمی و غنایی در شعر او می توان یافت. گویا ادب داستانی منظوم هم داشته است. چه آنکه کلیله و دمنه را به نظم درآورد و «سندبادنامه» منظوم را هم به او نسبت می دهند.
قطعات او حالت اندرزی دارد. قصاید او عموماً در مدح است، اما قصیده ای در وصف حال خود دارد که بسیار جذاب است. اختراع رباعی را به او نسبت می دهند.
در قصاید او روح حماسی دیده می شود. رودکی مبدع ۱۲ وزن عروضی است. در ساختار ادبی و عناصر تخیل او طبیعت نقش مهمی دارد. نشانه های فرهنگ زردشتی و عناصر ایرانی قدیم، بیش از عناصر اسلامی و عربی است.
گوهر دربار سامانی، ابوعبدالله جعفر ابن محمد رودکی بود که احتمال می رود زادگاهش قریه رودک، پنج رود حالیه در مشرق سمرقند باشد. تاریخ تولد وی به درستی معلوم نیست. همین قدر می دانیم که عمری دراز کرده و تا دوره امارت نصر حیات داشته و اندکی پیش از جلوس نوح بن نصر به تخت امارت درگذشته است.
رودکی در آغاز شاعری خنیاگر بوده و برای مردم زادگاه خویش اشعاری می سروده و به آواز می خوانده است.
متاسفانه از جزئیات حیات وی و این که چه وقت به دارالملک بخارا آمده، چیزی معلوم نیست، ولی می دانیم که در دربار نصر سامانی به شهرت و رونق رسید و از وی به خاطر اشعار خویش صله های گزافی دریافت کرد.
چنین به نظر می رسد که رودکی در پایان عمر، مورد بی مهری قرار گرفت و ناگزیر دربار سامانی را ترک کرد. احتمال می رود که دلیل این امر، هواداری رودکی از نخشبی و عقاید رافضی گونه وی باشد. گفته اند رودکی کور مادر زاد بود، اما دانشمندان شوروی با کشف گور و بقایای جسد وی در قریه زادگاهش ثابت کرده اند که وی در سالخوردگی درگذشته و به هنگام مرگ احتمالاً کور بوده، ولی کور مادر زاد نبوده است.
رودکی شاعر دوره سامانیان است. نخستین سلسله پادشاهی ایرانی که پس ازسلطه اعراب بر ایران شکل گرفت. سامانیان موفق شدند در ماوراء النهر، نابسامانی های آن دوره را پایان دهند و دوره ای از شکوفایی اقتصادی- اجتماعی و به ویژه فرهنگی ایرانی را پدید آورند.
بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (۳۳۰ ق) و ابوعلی محمد جیهانی (۳۳۳ ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.
دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگ مداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند. بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (۴۴۰ ق) وابوعلی سینا (۴۲۸ ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (۳۱۳ ق) ابونصر فارابی (۳۳۹ ق)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (۴۱۰ر۴۱۶ ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.
بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است.
تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است .
رودکی در دربار سامانیان که مردمان آزاد اندیش و هنرپرور بودند، از مکنت و تجمل بسیار برخوردار شد. نوشته اند هنگامی که رودکی همراه نصربن احمد از هرات به بخارا می رفت چهارصد شتر زیربنه او بود. وی مردانی بزرگ چون امیر نصر سامانی، ماکان کاکی از سرداران و امیران بزرگ دیلمی و ابوالفضل بلعمی وزیر دانشمند دربار سامانی را، که جایزه های کلان به او می دادند، در اشعار بسیار زیبا و استادانه خویش ستوده است. با این همه، رودکی شاعری ستایشگر نبود. شعرش روان، ساده، دل انگیز و سرشار از شوق و ستایش لذات و شادی های زندگی است.
از پند و اندرزهای رودکی دو شعر بسیار معروف و زیبا سروده شده اند .
آی آن که غمگینی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز سخت اندوه و دشواری
رفت آن که رفت و آمد آن که آمد
بود آن که بود خیره چه غم داری
هموار خواهی کرد گیتی را
گیتی ست، کی پذیرد همواری
مستی مکن که ننگرد او مستی
زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت آید تو زاری کن
کی رفته را بزاری باز آری
آزار بیش زین گردون بینی
گر تو بهر بهانه بیازاری
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری
دیگری این شعر است که از نظر مفهوم و معنی بسیار عمیق و فلسفی و از نظر ظاهری و شکلی بسیار ساده و روان است:
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که کرا کشتی تا کشته شوی زار
تا باز که او را بکشد، آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
مرگ رودکی
از اندک اشعاری که از رودکی برجای مانده، می توان دریافت که او در پایان عمر دراز خویش به جهت تغییر شرایط اجتماعی و افول دولت ساسانی، از دست دادن مقام و منزلت خویش، رانده شدن از دربار و نداشتن ثروت و مکنت و در نهایت غلبه پیری بر وی و نابینایی، روزگار سختی را گذرانده است. از قصیده بازمانده از او در باره شکوه از روزگار که یکی از شاهکارهای مرثیه یک انسان از شرایط خویش است، می توان روزگار دشوار او را دریافت:
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زان همه بسود و بریخت
چه نحس بود همانا که نحس کیوان بود
. . . . .
همی چه دانی ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده ازین پیش بر چه سامان بود
در اینجا شاعر اشاره ای به روزگار خوش خویش دارد:
شد آن زمانه که او شاد بود و خرّم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
نه نحس کیوان بودونه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
رودکی در دنباله قصیده از روزگار خوش خود ترنم می کند:
تو رودکی را ای ماهرو کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرود گویان گویی هزار دستان بود
شد آن زمانه که به او انس رادمردان بود
شد آن زمانه که او پیشکار میران بود
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود
شدآن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
. . . .
کرا بزرگی و نعمت ز این و آن بودی
ورا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
بداد میر خراسانش چل هزار درم
وز او فزونی یک پنج میر ماکان بود
در پایان این قصیده، از وضعیت ناتوانی و پیری خویش می گوید:
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
عصا بیار که وقت عصا و انبان بود
شاعر در بارۀ کوتاهی عمر پند می دهد و زندگی را چون خواب به تصویر می کشد و مسافر بودن همه مردمان را یاد آور می شود و منظور او این است که در این عمر کوتاه، انسان باید نیکی کند و از آزار دیگر بندگان خدا بپرهیزد تا از او نام نیک به یادگار بماند. همان طور که از او با وجود بازماندن کمتر از ۱۲۰۰ بیت شعر، اندیشه هایی جاودان مانده است.
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را، اگرچه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز
خواهی اندک تر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به طراز
این همه باد و بود تو خواب است
خواب را حکم نی، مگر به مجاز
رحلت رودکی به اصحّ اقوال به سال ۳۲۹ روی داده است که دو سال پیش از فوت نصر ابن احمد در سال ۳۳۱ باشد. در این صورت تا زنده بودن ممدوح و منعم بزرگ وی نیز زنده بود و اشارتی در اشعار او نیست که معلوم کند نصر ابن احمد نعمت خویش را از او باز داشته باشد. فقط می توان حدس زد که پس از سال ۳۲۶ که ابوالفضل بلعمی معزول شد، وی نیز به واسطه بستگی بدان وزیر، از دربار نصر ابن احمد رانده شده باشد و سه سال از پایان زندگی خویش را دور از دربار گذرانیده باشد.
کسانی که رحلت رودکی را به چندین سال پس از ۳۳۱ دانسته اند، حق دارند تصور کنند که وی سالهای دراز پس از نصر ابن احمد زیسته است و حال وی دگرگونه شده، ولی مسلّم است که رودکی پس از ۳۲۹ نزیسته است و اگر هم مصائبی در عمر خود دیده باشد، به اقرب احتمالات، دوره آن بیش از سه سال طول نکشیده است.
چگونگی یافتن مزار رودکی
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و درّ و مرجان بود
ستارۀ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
چه نحس بود، همانا که نحس کیوان بود
این مصرعها از قصیدۀ ابوعبدالله رودکی که در پایان عمر پرفراز و نشیبش نوشته بود، پس از هزار سال، یکی از سرنخهای دانشمندان تاجیک و روس برای پیدا کردن آرامگاه آدمالشعرا شد. «میخائیل گِراسیمف» (۱۹۰۷-۱۹۷۰) مردمشناس، باستانشناس و مجسمهساز شهیر روس، قبل از این که در سال ۱۹۵۶به منظور شناسایی پیکر رودکی عازم روستای پنجرود در منطقۀ کوهستانی زرافشان تاجیکستان شود، آثار رودکی را نیز مطالعه کرد تا بتواند نشانههایی از ظاهر شاعر را در آن پیدا کند.
از سوی دیگر، صدرالدین عینی، نویسنده وپدر ادبیات مدرن تاجیک، نیز شواهدی را دال بر موقعیت جغرافیایی زادگاه وآرامگاه رودکی گردآوری کرده و در اختیار گراسیمف قرار داده بود. در همۀ مأخذهای ادبی و تاریخی کهن فارسی، زادگاه رودکی را قریۀ «پَنـُج»یا «بنجرودک» در نزدیکی شهرهای «نخشب» و «سمرقند» ذکر کردهاند. صدرالدین عینی پس از کندوکاو مفصل و مسافرت به روستاهای اطراف این دو شهر، گذارش به روستای «پنجرود» در ناحیۀ پنج کنت تاجیکستان میافتد و درمییابد که «بنجرودک» معرّب «پنجرود» فارسی بوده با مزار بزرگواری گمنام.
عینی در سال۱۹۳۹با انتشار پژوهش خود ادعا میکند که روستای زادگاه رودکی رایافتهاست. در سال ۱۹۵۶ در آستانۀ ۱۱۰۰ سالگی رودکی، حکومت تاجیکستان دستوربازگشایی قبری را میدهد که گمان میرفت آرامگاه رودکی باشد.
«میخائیل گراسیمف» و گروه تحقیقاتی دانشمندان روس و تاجیک با گشودن قبر مورد نظرعینی و بررسی بازماندههای جسد مدفون، تمام نشانههایی را که برای شناسایی پیکر رودکی مشخص کرده بودند، مییابند. پیکر مدفون در آن مزار متعلق به نمایندۀ نژاد سفید بود. دندانهایش همان گونه که در بیتهای بالا توصیف شده، فرو ریخته بود. کاسۀ چشمانش حالت حدقۀ چشمان یک نابینا را داشت و شکل استخوان گردنش هم دال بر نابینا بودن او بود. تحقیقات بیشتر آشکار کرد که رودکی نابینای مادرزاد نبوده، بلکه در دهۀ ششم عمر، چشمانش را میل کشیده وچند دندهاش را شکستهاند. اشیائی هم که در اطراف این گور کشف شد، از جمله پیراهن و قبای پشمییی که به تن و دستاری که بر سر داشت، متعلق به دوران زندگی ابوعبدالله رودکی بود.
بازماندههای جسد را به آزمایشگاههای مسکو بردند و به مدت دو سال آن رامطالعه کردند تا به نتیجۀ تحقیقات اطمینان تمام و کمال حاصل کنند. روز ۱۶اکتبر سال ۱۹۵۸ استخوانها را بازپس به روستای «پنجرود» در شمال تاجیکستان برگرداندند و در همانجا دوباره به خاک سپردند. تصویری که «میخائیل گراسیمف» پس از انجام تحقیقات به عنوان چهرۀ رودکی منتشر کرد، تصویر چهرۀ همان پیکری بود که دانشمندان شوروی در رودکی بودنش دیگر شکی نداشتند.مزار رودکی در همان سال ۱۹۵۸ به مناسبت هزار و صدمین سالگرد تولدش آبادشد. سال ۱۹۹۹ در آستانۀ تجلیل از هزار و صدمین سالگرد تأسیس دولت سامانیان، به کمک دولت ایران، آرامگاه آدمالشعرا بازسازی شد و برای سومین بار این مقبره در سال ۲۰۰۷ مرمت شد.
منبع: روزنامه اطلاعات