
یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد
اعتصام، یوسف
حسن رشدیه
قوتم میبخشد
راه می اندازد، و اجاق کهن سرد سرایم
گرم می آید از گرمی عالی دمشان
یاد بعضی نفرات
رزق روحم شده است . وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرأتم می بخشد . روشنم میدارد …
(نیما یوشیج)
درآمد:
میرزا حسن تبریزی (۱۲۳۰ تبریز – ۱۳۲۳ قم) مشهور به رشدیه[1]، «مؤسس مدارس جدیدة ایران»، پدر آموزش نوین ایران، فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوه صادق خان شقاقی – که به امر فتحعلی شاه کشته شدند – است. او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر دانشمند خود فرا گرفت و به دلیل استعداد و هوش و حافظه شگفت انگیزش، در اندک زمانی در زمره علمای تبریز قرار گرفت و در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز شد.
حاجی میرزا حسن ، به نام عزیمت به نجف، از تبریز بیرون آمد و راه بیروت را پیش گرفت. مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیله ی فرانسویان، تاسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیداکرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه (ابتدایی) و اعدادیه (متوسطه) ترکیه، مطالعاتی نمود و اصول تدریس در آنجا را مانند ایران، مغشوش یافت. پس از آشنایی کامل با اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و در سال ۱۳۰۱ق، به کمک حاج آخوند، برادر ناتنی اش، نخستین مدرسه ی ایرانی را به سبک جدید، برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و موفق شد ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد.
پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسه مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت میکرد، از ایروان میگذشت، از او خواست برای تاسیس مدارس ابتدایی به ایران بازگردد. اما اندکی بعد، اندیشید با تاسیس این مراکز، قانون اروپایی در ایران رواج می یابد كه برای سلطنت، خطرناک خواهد بود. از این رو، از حمایت او چشم پوشید.
میرزا حسن اندکی بعد، با وساطت دوستان و طرفداران، اجازه یافت به ایران بیاید. لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار کرد و به زادگاهش، تبریز باز گشت. او پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست، عده ای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و شیوه نوین آموزشی خود را به آنان آموخت و به کمک آنها اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ق در محله ششگلان تاسیس نمود. اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکانشان، آن هم به این سهولت، سبب استقبال بسیار از مدرسه شد. مکتب داران که کار خود را کساد می دیدند، به جنب و جوش افتاده، رئیس السادات، را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسه ی جدید را صادر کند. بدین ترتیب، عوام که همیشه منتظر چنین اوامری هستند، با چوب و چماق به دبستان یورش بردند. رشدیه شبانه به مشهد فرار کرد. اما پس از شش ماه، دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محله بازار تاسیس کرد که آن نیز مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه بار ديگر به مشهد گریخت. مدرسه سوم، در محله ی چرنداب تبریز تاسیس شد اما این بار، طلبه های علوم دینی مدرسه صادقیه به تحریک مکتب داران، به مدرسه حمله کردند و رشدیه را تهدید به قتل نمودند. چهارمین مدرسه در محله نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست تاسیس شد. تعداد شاگردان این مدرسه، ۳۵۷ و معلمان به ۱۲ نفر میرسید. این بار، مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و با او اتمام حجت کردند. ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد. بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و پنجمین مدرسه را در محله بازار دائر نمود. بار دیگر مدرسه مورد هجوم واقع شد. این بار تعدادی از دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. رشدیه، باز به مشهد گریخت. در مشهد مدرسهای تاسیس کرد اما مدرسه چپاول شد و دست او شکست. ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه سه سال دوام یافت. چندی بعد برای بزرگسالان نیز آموزشگاهي باز کرد و در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. اما با مجروح شدن او – در اثر تیراندازی مخالفان به پایش- مدرسه تعطیل شد. رشدیه مجروح که هنوز از شکستگی دستش در مشهد رنج میبرد، شعری بدین مضمون سرود:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است | پسندم همان را که او خواسته است |
پس از این واقعه کسی حاضر نشد خانهای برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه، مزرعهاش را فروخت و مدرسه هفتم را تاسیس کرد. این بار، در کلاسها، میز و نيمکت و تخته سیاه گذاشت و زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت، اما چون به نظر علما صدای زنگ مدرسه شبیه صدای ناقوس کلیسا بود، از زنگ زدن چشم پوشی کرد و بهجای آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سرودة خود او بود، میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است | بداند که وقت صفآرایی است |
«…آخرالزمان نزدیک شده، جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الفبا را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند»؛ «اگر این مدارس تعمیم یابد، یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمیشود، آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد، معلوم است».
تخریب این مدرسه، با بمب دست ساز انجام گرفت. پس از این واقعه، رشدیه ایران را ترک کرد و به قفقاز رفت.
هنگامی که امینالدوله والی آذربایجان شد، رشدیه را به تبریز خواست و برای تاسیس مدارس جدید با او گفتگو کرد. رشدیه هشتمین مدرسه خود را که دبستان بزرگی در محله ششگلان تبریز بود بنا گذاشت. به سبب حمایت امین الدوله، مخالفین کاری از پیش نبردند. اما با عزیمت او به تهران، مدرسه منحل شد.
امینالدوله در سال ۱۲۷۶ق. به تهران آمد، میرزاحسن خان رشدیه نیز به اميد او به تهران آمد و مدارسی را به نام رشدیه در تهران تأسيس کرد. پس از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان، بزرگان و اعیان شهر، از ترس مخالفت با اتابک، فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
شیخ فضلالله نوری در جلسهای به ناظمالاسلام کرمانی (ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان) دربارة مدارس جدید میگوید: «ناظم الاسلام، تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟».
سرانجام، رشدیه که دیگر تکفیر شده، فتوای انهدام مدارسش صادر شده بود، به قم رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. میرزا حسن رشدیه تبریزی در ۲۹ آذر ۱۳۲۳ش، در سن ۹۷ سالگی درگذشت.
تالیفات رشدیه:
ـ بدایةالتعلیم
ـ نهایةالتعلیم وطن دیلی (به ترکی آذربایجانی)
ـ تاریخ شفاهی
ـ شرعیات ابتدایی
ـ جغرافیای شفاهی و غیره
ـ در زمانی نیز که در تهران بود روزنامه طهران را انتشار میداد.
[1]. نام مدارس ابتدایی، در استانبول، رشدیه بود، بدین سبب، میرزا حسن را به این عنوان میخواندند.
منبع :
جستارهايي در ميراث اسلامي (مجموعه مقالات، يادداشتها، اسناد و متون)
دفتر اول
به كوشش: دكتر یوسف بیگباباپور