نویسنده: اسماعیل حسن زاده
چکیده: رشیدالدین وزیر، مورخ و فیلسوف دورهی ایلخانی، که شاهد ویرانیهای ناشی از یورشهای چند دههی مغولان و رفتارهای نظارتناپذیر نیروهای مرکز گریز بود،برای برای برون رفت از بحران اقتصادی و اجتماعی،به اصلاحات بنیادی دست زد. او با آگاهی از اندیشهی ایرانشهری به جایگاه و رابطهی فرمانروا و مردم در جامعه، موجودیت حیات سیاسی آن دو را قائم به تداوم این رابطه و حفظ آن جایگاه میدانست. رشیدالدین با این پیش فرض به ایجاد اصلاحات دست زد. اصلاحات او دو جانبه بود، زیرا هم منافع حکومت را تأمین میکرد و هم منافع مردم را حفظ مینمود. این مقاله به روش تحلیلی- توصیفی درصدد تبیین و تحلیل جایگاه و اهمیت مصلحت عمومی درنظام اندیشهی سیاسی رشیدالدین است. پاسخ به این پرسش در قالب این فرضیه مورد آزمون قرار میگیرد که مصلحت عمومی یکی از محورهای کانونی دستگاه فکری خواجه است،که در چهارچوبش اصلاحات او معنا و مفهوم پیدا می کند. مصلحت عمومی در اندیشهی رشیدالدین با نوعی آگاهی پیشینی همراه بود و نتیجهی اجتنابناپذیر اصلاحات وی به شمار نمیآمد. او با آگاهی، درصدد اتحاد بین مثال عقلانی ماورایی و جهان مادی بود، و باور داشت که با اصلاحات میتوان “نظام احسن ماورایی” را به “نظام احسن دنیایی” تبدیل کرد.
منبع: مطالعات تاریخ فرهنگی، دوره 1، شماره 1، 1388