متنی ویژه درباره مناسبات علما و دولت قاجار

متنی ویژه درباره مناسبات علما و دولت قاجار

رسول جعفریان

ما دو گونه تاریخ داریم: تاریخی که محورش متن های همان دوره و افکار حاکم بر آنهاست، تاریخی که ما با فهم امروزین خود، با انتخاب و گزینش و چینش برخی ازمتون قدیم برای خود و در چارچوب افکار روز می سازیم. یافتن هر گونه متن متعلق به دوره مورد بررسی، بسیار با ارزش است، چرا که این متن ها می توانند تاریخ نوع اول را در اختیار ما بگذارند تا از شرّ نوع دوم، یعنی برساخته های دل خود، رهایی یابیم. متن حاضر، یکی از آن متن هاست که گرچه عالمی درجه سوم نوشته و در همین حد ارزش دارد، اما به هر حال، حاوی نکات تازه ای است.

مقدمه

پدر نویسنده را با نام محمد جعفر بن سیف الدین شریعتمدار استرآبادی (م 1263ق) می شناسیم  و می دانیم که دهها تألیف دارد که از آنها نسخ خطی  و برخی چاپی هم برجای مانده، و می توان در وبسایت aghbozorg.ir جستجو کرد و عناوینشان را یافت. بیشتر آثار وی در کتابخانه مرعشی است و چنان معلوم می شود که بسا نسخه های خانوادگی به آنجا منتقل شده است. وی آثار دیگری هم در کتابخانه های دیگر دارد. گفته می شود که از روزگار فتحعلی شاه با وی در ارتباط بوده و به دعوت او به تهران آمده، و به سال 1241ق در جنگهای ایران و روس همراه سید محمد مجاهد، مشارکت داشته و بعدا باز به مکه و سپس کربلا رفته، آنگاه به ایران بازگشته و در نهایت در زمان محمد شاه به تهران آمده و همانجا در سال 1263 در گذشته است. بدین ترتیب باید گفت در خانواده اینها، سیاست جای خاصی داشته و با حکومت قاجاری پیوندی داشته اند.

محکمه شورای محمدی

اما فرزند وی، علی بن محمد جعفر استرآبادی نویسنده همین رساله اصول عقاید با نام محکمه شورای محمدی است که ذیلا مطلبی در باره آن خواهیم نوشت. کتابی هم با نام رموز الکنوز دارد که در ذریعه: 11/253 از آن یاد شده است. آثار دیگری هم مانند عین الحق و جز این دارد.

آقابزرگ همین یک نسخه را می شناخته (دانشگاه: 4310)، اما نسخه ای دیگر از آن در کتابخانه سلطنتی هست (دنا: 9/188، ش 245915 که دست جن هم به آن نخواهد رسید. ما هم صرف نظر کردیم. ممکن است آن نسخه کامل و همانی باشد که تقدیم شاه شده است، نکته ای که تاریخ کتابتش یعنی 1301 آن را تا اندازه ای تأیید می کند. اما دسترسی به آن نسخه در کتابخانه عزیز سلطنتی، وقت تلف کردن است. البته اگر روزی بدست آمد که این گزارش را تکمیل خواهیم کرد. نسخه ما در 1323 نوشته شده است.

رساله حاضر به نام «محکمه شورای محمدی یا شورای ناصری»، در باره اصول دین است، و این که چرا این نام را انتخاب کرده نمی دانم. از نظر علمی، اثری معمولی و بسیار عادی است، اما آنچه سبب نگارش این یادداشت شد، مقدمه و خاتمه آن است که نکته های جالبی دارد. او این کتاب را برای ناصر الدین شاه نوشته و در این مقدمه و موخره هم از او یاد و ستایش کرده است. دو سه جا به «رأس مائه» اشاره می کند که بسا تألیف آن حوالی 1300 باشد، گرچه این می تواند یکی دو سال قبل و بعد را هم نشان دهد. نثر آن هم آشفته و ضعیف است، و لابلای آن، اشعاری از خودش آورده که قابل خواندن هست، اما چنان که دانیم و دانید، و چند روز قبل هم در کانالم نوشتم، مثل همه چیز این دوره، سطحش پایین و از نظر ادبی غیر قابل اعتناست.

گزارش افکار نویسنده در باره رابطه دین و سیاست

با این حال، مقدمه و خاتمه، نکاتی دارد که نمی شود از آن گذشت. نمونه ای است از قضاوتی از یک روحانی درجه دو یا سه از اوضاع سیاسی و برخی از مناسبات فکر دینی و سیاست، نیز جایگاه عالم و شاه.

نخستین نکته این است که بنده جای دیگری هم نوشتم و گفتم آمدن سر تجدد به درون این مملکت، سبب اختلال در بحث های عقایدی شد. به عبارت دیگر، قدری سبب تردید در میان شماری از اهل خواندن و نوشتن شد، و همین که اصلا خارجی ها در ایران زیاد شدند، کتابهای فرنگی بدست مردم آمد، زبان فرنگی تدریس شد، تعداد سفرای خارجی فراوان شدند، مهمانی های مشترک زیاد گشت و … همه اینها مردم را با بیدینی آشنا کرد. در این شرایط نوشتن کتابهای اصول دین مهم بود، این که بتوان دین مردم را محکم نگاه داشت. به هر حال، وظیفه علما این بوده و لاجرم وقتی حرفهای بیدینی می شنیدند، و این که مثلا بجز شریعت اسلام، فقه و قانون دیگری هم در عالم وجود دارد، باید به دفاع از اسلام می پرداختند تا این تردید رواج پیدا نکند.

بررسی این متن از نظر گفتمانی، و این که در زمینه روابط علما و شاه و وضع دین، چه گفتگویی یا به عبارتی گفتمانی وجود داشته جالب است.

تاریخ گواه است که علما و دستگاه قاجاری، پیوند نزدیکی به هم داشتند و آنچه به تدریج سبب جدایی شد، داستان نفوذ فرنگی ها در ایران بود. از نظر اقتصادی، آسیب های جدی به تجارت و تجار زد. آنها به علما پناه آوردند و به تدریج خللی در جامعه ایجاد شد. اما علاوه و در ادامه آن آن، نفوذ فرهنگی فرنگی سبب شد تا کم کم علما، حس کنند دستگاه قاجاری مدافع فرنگی هاست. این مساله از جهات مختلف مطرح بود. از تأسیس دارالفنون گرفته تا اقتباس های دیگر برای نظام اداری و مسائل مختلف که به هر حال از زمان امیر کبیر به طور جدی تعقیب شد. البته ناصرالدین شاه، احتیاط فراوانی می کرد که از جمله جلوگیری از رفتن دانشجو از ایران به فرنگ بود، اما به هر حال، این حس برای علما وجود داشت که این رفت و آمدها، به دین مردم آسیب خواهد زد. مشکلی که هنوز هم وجود دارد.

علایم اضمحلال دین در طول سالیان

نویسنده ما در قدم اول، از نگرانی خود در طول سالیان یاد می کند: «عاصی متمادی سیف الدین علی بن محمد جعفر  استرآبادی که سال ها در زاویه تأسف بر ظهور علایم اضمحلال دین سیدالمرسلین و التباس و تلبس اجانب به لباس دین اوانین! انتظار فرج در راس این مائه آیت! عظمی در می برم». تصورش بر این بود که دین در حال از بین رفتن است. اما یکباره، مژده ای آمده است که «خداوند عزت» «قلب مبارک پادشاه اسلام را» «از خاطر خطیر امام عصر نمود که در این مائه، اجراء احکام ایمان در تمام محروسه ایران مقرّر فرماید». به نظر وی در این «تبه روزگار» این اقدام «کمال جسارت» است. حال این مژده در چه زمانی و در پی چه اقدامی از طرف ناصرالدین شاه بوده، نمی دانیم. هرچه هست، در اوج بی دینی و زمانی که «علایم اضمحلال دین سید المرسلین» آشکار شده بوده، یک مرتبه اقدامی صورت می گیرد که سبب امید نویسنده ما می شود. چند بیت شعر هم در باره این بیداری فلک و اثرش روی اوضاع و شاه و ثابت کردن سرداری او از خودش سروده است. ظاهرا عنوان این اشعار «شکرنامه» بوده و ابیاتی از آن در مقدمه این کتاب آمده و گفته شده که «این کتاب را گنجایش گنجانیدن تمام این شکر نامه» نیست.

نویسنده هم اینجا و هم در چند مورد دیگر، گفته است که در این زمینه کتاب مفصلی خواهد نوشت: «در کتاب کبیر صورت تحریر و تفصیل و تفسیر بایدم».

اینجا خطاب به پادشاه، یعنی همین ناصرالدین شاه، جملاتی به زعم خود ادیبانه آورده و این که ان شاءالله در اندک زمانی همه امور دین اصلاح خواهد شد: «به اندک زمانی، شوکت سلطنت اسلام پناهیَت را سرآمد سلف، و نظم مملکت را رشک خلق خواهی دید».

بزرگان ممالک خارجه خداوندان هوش!

اما دقیقا چه اتفاقی افتاده و چه تحولی در جامعه حاصل شده است؟ این را باید از روی برخی از عبارات وی حدس زد. در اینجا، نکته ای را بیان می کند که مهم است و آن این که این فرنگی ها و «بزرگان ممالک خارجه که حقا خداوندان هوش و خداوندگاران نظم مملکتند» این بار اعتراف کرده اند که شریعت محمدی، حاوی نکات دقیقی بوده و به تحسین آن پرداخته اند. «پادشاها! مؤید این مطلب را همین بس که بزرگان ممالک دول خارجه که حقّا خداوندان هوش و خداوندگاران نظم مملکتند، همواره بر دقایق نکات شرع محمدی (ص) تصریح و تحسین می نمایند». همان بزرگان ممالک خارجه که به گفته وی «حقا خداوندان هوش هستند»، «هر چندی یک پرده از سرّی از اسرار حکمت آمیزش می گشایند، بلکه از روی انصافی که دارند آن را سرمشق حکمت های خویش می فرمایند».

البته، ما که خودمان به نبوت باور داریم و می دانیم که رسول ص از روی هوی سخن نمی گوید، اما این اعتراف فرنگی ها، سبب اعتماد و ایقان بیشتر می شود. با این ادبیات در دوره های بعد به خوبی آشنا هستیم.

نویسنده بر این باور است که سلطنت در ایران به گونه ای است که خداوند اجرای قوانین اسلام را به آنها وانهاده است. در اینجا اشاره به دولت صفوی می کند، و گویا مقصودش این است که آنها اهل اجرای احکام بوده اند: «کاسه گرم تر از آش نباید شدن، یا از روی تجربه از ملاحظه شیوه مرضیه امثال سلاطین صفویه».

روحانیون این دوره، حفظ نظام قاجاری را به عنوان حافظ تشیع لازم دانسته، و نویسنده ما هم می گوید «واجب است حفظ  شوکت این دولت ابد مدّت» «لکن بشرطها و شروطها».

لزوم نظارت شاه بر حکام شرع

وی در ادامه و در توضیح ابواب کتاب، از علومی بحث می کند که برای نگارش چنین اثری لازم است، و مقصودش همان علوم قدیمه است. پس از آن باز، با اشاره به این که فرمان شاه را در نوشتن این اثر اطلاعت کرده، از فقیه واقعی سخن می گوید که هم باید علم داشته باشد و هم بر هوای نفس خود غالب باشد. این نکته را برای این می گوید که شاه «حکام شرع» را امتحان کند، تا خروجی کار «علمای ربانیین» باشند، کسانی که دامن طهارت ایشان از لوث عیب و آلایش پاک باشد. به نظر وی، این امتحان سبب می شود تا علما «از هوی و هوس که در این دوره دایر شده» دور باشند.

علما همیشه تابع دولت های وقت بودند

در این جا یک قضاوت شگفت دیگر می کند که از یک روحانی درجه دوم تابع دستگاه قاجاری انتظار بیشتری از او نیست ودر باره آن تأمل باید کرد، و آن این که که تمامی علمای بزرگ را تابع دولت های وقت می داند: «مگر نبود که همیشه علمای ربانیین از صدر اسلام تا زمان میرداماد و شیخ بهایی و حجة الاسلام و کلباسی و والد ماجد و شیخ مرتضی اعلی الله مقامهم هر یک تابع سلطان عصر خود بودند و در اعانت دولت اسلام به قدر مرجوع و مقدور صرف غایت قدرت می نمودند».

در اینجا در باره نام کتاب می گوید که اسمش را «محکمه شورای محمدی» گذاشته و البته معتقد است که می تواند «محکمه شورای ناصری» هم باشد. تلویحا «محمدی» و «ناصری» را جای هم استفاده می کند. اینجا مقدمه تمام می شود و وی «به عرض حضور اعلی حضرت ظل الله می رساند که باب اوّل در توحید، و آن مشتمل است بر مقدمه و…»

از مقدمه ای که گذشت معلوم می شود دستگاه «وزارت کبری» از وی به عنوان «خادم شریعت» خواسته است این رساله را در باره اصول دین بنگارد. بعدی ندارد که او در عالم خود تصور کرده است که ارجاع این امر به او، به معنای این است که پادشاه مصمم شده است تا احکام دین را اجرا کند: «خلاصه کلام از مصدر وزارت کبری رجوع این خدمت به خادم شریعت شد که به میمنت این عدد چهارده باب احکام الله را به ادلّه و براهین دندان شکن از قوانین شرع مبین استنباط و استخراج نموده، حاصل آن را در این کتاب شرح دهم». کتابش در چهارده باب شامل اصول و فروع دین می شود.

و اما در خاتمه کتاب هم نکات جالبی آمده که باز می تواند این فضا را برای ما روشن کند. او می گوید که پنج صفت اخلاقی بد را که در ایران رواج یافته، می خواهد بیان کند، صفاتی که مقابل هر کدام، یک صفت خوب هست. نسخه ما که تک هم هست، بخشی از خاتمه را داردو تنها از دو خصلت مذموم حرص و دروغ یاد شده و پس از آن را ندارد.

مشکلات روحانیت و انگیزه مردم در توجه به ممالک خارجه

اما فارغ از اینها، نکته اولش این است که مدتی است، عالمان اصیل دین کنار رفته اند، و عده ای عالم که مصداق گرگ در لباس میش رفته هستند، تسلط یافته اند: «چند سالی است که علمای حقه کم شدند، و پاره گرگان به لباس میش درآمدند، و چون این لباس را لباس دائری دیدند به انواع حیَل خود را به اوصاف صاحب این لباس به نظرها جلوه دادند، و دوره آخر مائه نحس سیزده مقتضی بود، شیطان رجیم فرصت یافت». این می تواند اشاره به برخی از روحانیونی باشد که موقعیتی داشته و اموالی بهم زده اند. مخصوصا وقتی از حرص سخن می گوید، لابد می تواند اشاره اش به اینها باشد، گرچه عبارات کلی است.

به گفته وی، اساسا، علمای حقه طالب ریاست نبوده و نیستند: «علمای حقه چون طالب ریاست نبودند و نیستند». و چون امر به معروفی در کار نیست، آنها کنار رفته اند. همین کنار رفتن آنها سبب شده است که «کلمات حقه» از بین برود و تدلیسات جای آن را بگیرد: «کم کم کلمات حقّه از میان مردم رفت، و تدلیسات انتشار یافت». به نظر وی، این وضعیت، سبب شد تا مردم بفهمند این روحانیون که به گفته وی گرگان در لباس میش هستند، «داعیه ریاست دارند، نه درد دین و ملت». بدبینی مردم به حدی شد که اگر روحانیون خوب هم مطلبی می گفتند، باز مردم آنها را  از آن همان تدلیسات می شمردند: «اگر در گوشه و کنار، اهل حقی کلامی می گفت، از آن تدلیسات می پنداشتند».

راز این که مردم بیدین شده اند، و به طور مشخص به ممالک خارجه متمایل شده اند همین است. یعنی رفتار روحانیون، سبب شده است تا دین بدنام شده و مردم دنبال جایگزین دیگر بگردند: «این بود که طالبان کمال مائل به ممالک خارجه شدند، شاید از آنجا کسب کمالات کنند».

درمان این بیماری مزمن در چیست؟

این نکته مهمی است و او می گوید که «این کتاب گنجایش شرح آن ندارد، و باید به مذاقات مختلفه، از هر کسی به زبان مناسب حال او، کم کم رفع مانع برایش و احداث مقتضی بود، مثل طبیب حاذق با بیمار مزمن».

در واقع، او دنبال درمان این وضع است. باید طبیب حاذقی باشد که این بیمار را با بیماری مزمنش درمان کند. امید وی «همت پادشاه اسلام پناه» است. عبارت وی مبهم است، و می گوید چهار سال طول خواهد کشید «از اوّل شروع در این کار تا آخر تکمیل امور معاش و معاد، و آسودگی عباد، و افول فضول و حصول فراغت از برای عموم ناس، خصوصا پادشاه اسلام». مقصودش چیست، نمی دانم. اما می گوید او دو کتاب در این ـ شاید چهار سال ـ در این باره خواهد نوشت و بعد از آن هم اگر«تتمه عمری اگر باقی داشته باشم، در عتبات عالیات یا مدینه مشرّفه، اشتغال به خدمات معنویه این دولت ابد مدّت یابم».

در اینجا به بیان آن پنج خصلت منفی می پردازد که اشاره کردم فقط حرص و دروغ را بحث می کند. به گفته وی اینها «عمده اشرار اخلاق سیئه که اسباب اختلال امور دولت اسلام شده» همین هاست که قرار است در کتاب بعدی توضیح دهد. کافی است شاه به این کتاب تمایل نشان دهد، مردم هم علاقه مند خواهد شد: «یقینا به محض بروز میل پادشاه مردم اسلام فطرت، مشغول به تجلی و تحلّی آنها خواهند شد تا زمانی که کتاب کبیر در مدارس مقررّه تکمیل گردند».

وی ضمن بدگویی از حرص، از قناعت ستایش می کند و می گوید: «به خدای بی زوال قسم که یکی از صواعق عظیمه خرابی دولت، ترک این صفت، و تبرّک به ضد آن شده» است. البته باز تأکید می کند که قصد اطناب ندارد. باید مردم را در این زمینه تربیت کرد و کار سلطان که خداوند او را «شبان گوسفندان خود قرار داده» همین است. اگر تربیت شان کند، اجرا دارد و اگر نه، مؤاخذه خواهد شد. «خدای ممالک و ملوک، ملوک را شبان گوسفندان خود قرار داده، بر تربیت آنها اجر، و بر مساهله با آنها سؤال مترتب است». این تعبیر شبان و گوسفند در ادبیات سیاسی ما بسیار رایج بوده است.

پادشاه خواستن جبلّی حیوانات است چه رسد به ذی شعور!

تکیه بر پادشاه در اصلاح هر امری، از ویژگی های سیاسی و تربیت مربوطه در ایران است. اینجا هم نویسنده ما به عنوان یک  عالم درجه دو یا سه، بر این امر تأکید دارد و می گوید که « پادشاه خواستن، جبّلی حیوانات است، چه رسد به ذی شعور!». بعد هم تأکید می کند که طالب شوکت دولت بودن هر کسی، به قدر شعور اوست « هر کسی به قدر شعورش طالب شوکت دولت خود است». با این حال، می گوید که شاه بهتر است مطالب علما را گوشد دهد، امری که موکول به «اعطا فکر ملوکانه»  است.

بعد هم از صفت دروغ یاد می کند، و این که داشتن این صفت چه قدر زشت است. دلش می خواهد مفصل بنویسد، اما حس می کند این مختصر جای تفصیل نیست و برای چندمین بار این را یاد آور می شود. اما ضمن آن، اشاره ای دارد که چطور وقتی «پادشاه دین خواه است» دیگران تقیه می کنند: «تقیه از دیگران چرا». این مطلب را البته باز نمی کند و از این که توانسته در رأس این مأئه این رساله را بنویسد ـ امری که نشان می دهد بسا این رساله را در حوالی سال 1300 ق نوشته شده ـ خوشحال است«واجب است که این ران ملخ عقل ناقص را که غایت مقدور این مور مهجور است، به ارمغانی پیشگاه سلیمان این رأس مائه سعد عرضه دارم».

نظم سیاسی ـ دینی دو وجهی مبتنی بر وجود سلطان و عالم

در پایان اشعاری در ستایش پادشاه آورده که اگر آدمی بخواهد جدی بگیرد، شگفت خواهد بود، اما حتی بدون آن هم، مضامینی دارد که جالب است. او می گوید که به دنبال منصب و قدرت نیست، و اساسا، عالمان را کاری با «افعال ملوک» نیست: «عالمان را چه به افعال ملوک /پادشاهان را خدا آموخت کوک». قدرت از طرف خدا به پادشاهان واگذار شده است.

در بیت بعد اشاره می کند پادشاهی عالمی دارد، و «عالمی هم عالم دیگر: «پادشاهی عالمی دارد دگر /عالم اندر علم باشد غوطه ور». عالم حکم می دهد، و پادشاه با اجرای آن حکم، دین را یاری می کند. روشن است که او قدرت سیاسی و دینی را ضمن این که درهم می کند، اما از نظر خارجی، جدا می بیند.

سپس از «ناصر دین» یعنی ناصرالدین شاه یاد کرده و خطاب به شاه می گوید من جاه و جلال نمی خواهم، اما در ضمن نمی خواهم «پایمال» باشم: «من نمی خواهم شها جاه و جلال /می نخواهم جز که باشم پایمال /  طالب مال و ریاست نیستم /لیک محکوم خداوندیستم». سپس تأکید می کند که شاه امانت خداند است، و من در ادای این امانت، چیزی فروگزار نکرده ام. البته اگر هم شاه فرمانی دهد، بر او روشن خواهد شد که خدمت گزار خواهم بود. متاسفانه نسخه در اینجا تمام می شود.

مقدمه و خاتمه رساله محکمه شورای محمدی

از سیف الدین علی بن محمد جعفر استرآبادی

 بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی انتشر بسحاب رحمته ظل کلّ ظلیل، فأجاد و جاد فی الایجاد، و هدانا فی محکمته شورای ….  بواضح الدلیل، فأقامنا علی سواء صراط الرشاد، و أرشدنا الی سبیل مسالک العلم و التأویل، فنصب لنا هادیاً بعدها، و سقانا بکأس رحیق السلسبیل، علی شفیر حیاض کرامة الاوتاد، والصلاة علی مصادر التکریم و التجبیل، محمّد و آله الامجاد.

و بعد به عزّ عرض بندگان خدا، و زندگان آب حیات ائمه هدی می رساند، عاصی متمادی سیف الدین علی بن محمد جعفر  استرآبادی که سال ها در زاویه تأسف بر ظهور علایم اضمحلال دین سیدالمرسلین و التباس و تلبّس اجانب به لباس دین اوانین!، انتظار فرج در راس این مائه آیت! عظمی در می برم که ناگاه هاتف نصرت مژده و بشارت داد که خداوند عزّت برکت حضرت حجت الله الاعظم قلب مبارک پادشاه اسلام را که عالمی بادا فدای وجودش نمود، از خاطر خطیر امام عصر نمود که در این مائه، اجراء احکام ایمان در تمام محروسه ایران مقرّر فرماید. اظهار فوائد این کار از این تبه روزگار، کمال جسارت است؛ از مصدری بس عالی اشارت به آنها شده. حقیر به جهت زینت کتب این کتاب را حرّه!  آن لیالی منثوره می نماید. فرد [لمؤلفه]:

منّت خدای را که رسیدم به دوره

دیدم که دین احمد مختار دائر است

حالیا ای دوستان خدا، اثر دعایم را در این وجود مبارک که دولت و عزّت و شوکتش تا اوان حضرت حجّت و در رکاب آن حضرت با کمال سلطنت مستدام باد، تماشا سزاوار است. مؤلفه:

خواب بودی ای فلک بَه بَه بر این بیداریت

داشتی در زیر سر اینکار در بیکاریت

خواب کردی مردمان را یکسر از خواب خویش

بار بر مبدأ رساندی گردش پرگاریت

بود بیماریت و مردن بهر احیاء و شفا

آفرین بر مردنت قربان این بیماریت

این چنین شاهی کجا در سرّ عصمت داشتی

شکوه ها بر عصمتت صد شکر بر سرداریت

خوب سرداری بدی پس خوب سرداری شدی

شکر بر سرداریت صد شکر بر سرداریت

این کتاب را گنجایش گنجانیدن تمام این شکر نامه، و سرّ حال این سلطنت عظمی نیست. ایّدها الله، و ثم ابّدها بغایة ما شیّدها بعون الله. در کتاب کبیر صورت تحریر و تفصیل و تفسیر بایدم.

ای وجود مسعود! تو را به ربّ وَدُود، قسم می دهم که این همّت عُظما را به آخر رسان، و منّت بر حضرت حجّت گذار، و هزاران هزار منّت از آن بزرگوار دار که به علیت! غائیه در دوره های دائره و بائره، در گوش فلک دوّار را خوانید تا این کار عظیم را که در حقیقت کار رسالت عظمی و ولایت اخری است به دست مبارک تو رسانید:

عشق از اوّل سرکش و خونی بود /تا گریزد هر که بیرونی بود

بعون الله اینک به اندک زمانی، شوکت سلطنت اسلام پناهیَت را سرآمد سلف، و نظم مملکت را رشک خلق خواهی دید.

ملکا! همانا این مطلب برهانیت، بعون الله، به همّت مبارکت، در اندک زمانی، عیانی خواهد شد، مقام شرح براهین عقلیه ملکه نقلیه و عادیه آن نه این مختصر است؛ ان شاء الله در کتاب کبیر تقدیم حضور خاطر خطیر خواهد نمود.

پادشاها! مؤید این مطلب را همین بس که بزرگان ممالک دول خارجه که حقا خداوندان هوش و خداوندگاران نظم مملکتند، همواره بر دقایق نکات شرع محمدی (ص) تصریح و تحسین می نمایند، و هر چندی یک پرده از سرّی از اسرار حکمت آمیزش می گشایند، بلکه از روی انصافی که دارند آن را سرمشق حکمت های خویش می فرمایند.

ما که یقین به نبوّتش داریم؛ و ما ینطق عن الهوی» را همیشه به مودع قلب می سپاریم، کدامین عِلم حکیمی را سرآمد علم دائمی! خدا، و حکمتش را افزون بر حکمت پیغمبر و ائمه هدی می پنداریم از کلمات جمله! و تسویلات شیطانیه است که توقیف امر سارقین و مارقین و اشرار و مفسدین، بر اثبات شرعی مورث اغتشاش است در اسکات آنها سکوت کافی، وگرنه اقتصار به جواب اجمالی اولی است از روی عقل و نقل، آنکه رضاءً برضاء الله و تسلیماً لقضائه خداوند مالک ممالیک، [به] ملک و ملوک خود بصیر و خبیر است، و از اثر دادن احکام خود ناگزیر ما را سلطنت اسلام داده، و خود قوانین اجراء احکام در میان نهاده، پس ما مکلّفیم به تکلیفات او، و مؤلفیم به تالیفاتش. کاسه گرم تر از آش نباید شدن، یا از روی تجربه از ملاحظه شیوه مرضیه امثال سلاطین صفویه ـ جزاهم الله عن الاسلام احسن الجزاء و حشرهم الله مع الانبیاء والاولیاء ـ در این صورت، به عقول و حکمت بر خدای عزت و ذلت، واجب است حفظ  شوکت این دولت ابد مدّت، لکن بشرطها و شروطها.

خلاصه کلام از مصدر وزارت کبری رجوع این خدمت به خادم شریعت شد که به میمنت این عدد چهارده باب احکام الله را به ادلّه و براهین دندان شکن از قوانین شرع مبین استنباط و استخراج نموده، حاصل آن را در این کتاب شرح دهم. باب اوّل در توحید، باب دوم عدل، باب سیم نبوّت، باب چهارم امامت، باب پنجم معاد با ادلّه محکمه مختصره به نحو ابطال باطل و احقاق حق که بعون الله تواند شوکت سلطنت ازهاق اباطیل فاسده قدیمه و جدیده نماید، باب ششم در طهارات، باب هفتم در صلوات، باب هشتم در صیام، باب نهم در جهاد، باب دهم در قضا، باب یازدهم در شهادات، باب دوازدهم در حدود، باب سیزدهم در قصاص، باب چهاردم در دیات. مناسب آن است که ختم گردد این کتاب مستطاب به خاتمه در اجمالی از پاره اخلاق ذمیمه که در بین ناس متداول شده  اسباب اختلال نظام و اغتشاش امر معاد و معاش ملک و مملکت است و بر آنها حد یا تعزیر مترتب می شود.

مخفی نماناد که چون این عمل اقلا دوازده بلکه چهارده علم لازم دارد:

چار علم ادب دگر میزان / دو اصول دو علم در قرآن / سه در اختبار و فقه و قبله نما / از قوانین علم ارض و سما / که در حقیقت به شانزده علم منجر خواهد شد. و در این دوره، علمای متبحّران مرده و اکثر زندگان دوره اجتهاد را به فقه و اصولی ناقصی دائر کرده اند و عمده اسباب انزوای حقیر همین بود. لهذا انجام این کار و اطاعت این بزرگوار بر خود واجب عینی دانستم… و این علوم شرط اجتهاد و فقاهتند که اگر یکی از آنها در شخص نباشد، اطلاق فقیه بر او حقیقت ندارد. علاوه بر شرایط علمیه که حضرت می فرماید، باید جلوگیر نفسش و حافظ دین و مخالف کننده خواهش نفسانی خود و مطیع مولایش باشد. اگر هم مبارک [یعنی شاه] بر امتحان حکام شرع همّت فرماید، بزودی علمای ربانیین پیدا خواهند شد، و این نیکنامی در دودمان این سلطنت ابد مدّت باقی مانده، دعای وجود مبارک بر حضرت حجت که هر روزه، روزنامه اسلام به عرضش می رسد، فرض خواهد گردید. علاوه بر این اگر امر چنین شود، حکام شرع، غیر اجله و اعاظم که دامن طهارت ایشان را از لوث عیب و آلایش بحمد الله تعالی منزه پاک است، ولی مجال اصلاحی از حالت دیگران ندارند، در پی هوی و هوس که در این دوره دایر شده، نخواهند بود، و دولت بلکه دول از مفاسد احکام متناقضه و نواقض گرگان به صورت میش و متلبسان به لباس کیش، آسوده خواهند شد. مگر نبود که همیشه علمای ربانیین از صدر اسلام تا زمان میرداماد و شیخ بهایی و حجة الاسلام و کلباسی و والد ماجد و شیخ مرتضی اعلی الله مقامهم هر یک تابع سلطان عصر خود بودند، و در اعانت دولت اسلام به قدر مرجوع و مقدور صرف غایت قدرت می نمودند، و به نظر حقیر چنین می رسد که زبان قلم را به السنه متداوله جاری و به مجاری زبان مأنوس و مألوف ادای مطالب نمایم تا استفاده دستور العمل بر حکام متقاربه و متباعده آن نیز گردد. علاوه بر این که معتقد حقیر آن است که به السنه متروکه چون فرس قدیم و امثال این عصر از اسلوب بلاغت خارج  و داخل در مخالفت مقتضای حالند، و چنان می نماید که این کتاب «محکمه شورای محمدی» نامیده شود تا به نام نامی ختم رسالت و ولایت هر دو باشد. «محکمه شورای ناصری» نیز منافاتی با آن ندارد. پس بعون الله و تأیییده به عرض حضور اعلی حضرت ظل الله می رساند که باب اوّل در توحید، و آن مشتمل است بر مقدمه …. (فریم 7 ـ 12).

خاتمه کتاب در پاره اخلاق ذمیمه و صفات ناپسندیده که در شریعت مطهّره انوار حکمت خداپروردهای «ما ینطق عن الهوی» پیغمبر بلکه پیغمبران و ائمه هدی، چه تأکیدات در ترک آنها و تخلّق به اضدادشان فرمودند، و چند سالی است که علمای حقه کم شدند، و پاره گرگان به لباس میش درآمدند، و چون این لباس را لباس دائری دیدند به انواع حیَل خود را به اوصاف صاحب این لباس به نظرها جلوه دادند، و دوره آخر مائه نحس سیزده مقتضی بود، شیطان رجیم فرصت یافت.

علمای حقه چون طالب ریاست نبودند و نیستند، به عذر فقدان امر به معروف مختفی شدند، و پادشاه اسلام با اینکه اسمی از علماء اعلام شنیده بود، آنچه ملاحظه فرمود خداپرستی که مصلح دین و دولت اسلام، و مُعرض از هوا و هوس دنیویه، و در پی اصلاح مبدء و معاد عباد باشد، نیافت، و به سبب استیلای شیاطین، کم کم کلمات حقّه از میان مردم رفت، و تدلیسات انتشار یافت، مردم زیرک فهمیدند اینها داعیه ریاست دارند، نه درد دین و ملت، لهذا اگر در گوشه و کنار، اهل حقی کلامی می گفت، از آن تدلیسات می پنداشتند.

 این بود که طالبان کمال مائل به ممالک خارجه شدند، شاید از آنجا کسب کمالات کنند. غافل از یک نکته که این کتاب گنجایش شرح آن ندارد، و باید به مذاقات مختلفه، از هر کسی به زبان مناسب حال او، کم کم رفع مانع برایش و احداث مقتضی بود، مثل طبیب حاذق با بیمار مزمن.

ان شاء الله به همّت پادشاه اسلام پناه، از اوّل شروع در این کار تا آخر تکمیل امور معاش و معاد، و آسودگی عباد، و افول فضول و حصول فراغت از برای عموم ناس، خصوصا پادشاه اسلام، چهار سال بیش طول نخواهد کشید، و حقیر نیز در این مدت، اگر خدا بخواهد، این دو کتاب را می نویسم، واستدعای اذن می نمایم که تتمه عمری اگر باقی داشته باشم، در عتبات عالیات یا مدینه مشرّفه، اشتغال به خدمات معنویه این دولت ابد مدّت یابم.

در خاتمه این کتاب اقتصار می کنیم به ذکر عمده اشرار اخلاق سیئه که اسباب اختلال امور دولت اسلام شده تا بعون الله در کتاب کبیر شرّ مفاسد آنها تحریر یابد، و در مدارس مقرره، به جهت این کار به مقام شهود رسد، با ذکری مختصر از ضدّ آن؛ چه یقینا به محض بروز میل پادشاه مردم اسلام فطرت، مشغول به تجلی و تحلّی آنها خواهند شد تا زمانی که کتاب کبیر در مدارس مقررّه تکمیل گردند، و در اینجا به توسل به عدد خمسه، به ذکر پنج صفت اقتصار می شود با اضداد آنها که شاید این معدود کامل به برکت اعداد کمّلین در اثر کامل گردند؛ و هم در اینجا به زبان متداول تکلّم می کنم به دو دلیلی که در صدر کتاب به عرض اولی الالباب رسید:

صفت اوّل حرص، و آن عبارت است از دوست داشتن چیزی زیاده از قدر حاجت، و مراد در اینجا حرص در دنیا است. هر بیچاره که در این چاه افتاد خلاصی نیافت، و پایان این بیابان ضلالت را کسی ندید، و هر کس در این کشتی هلاکت نشست به منزل نرسید. پس قدم در آن ننهد مگر احمق؛ چه بسیار دیدیم اشخاصی که نود سال از عمرشان گذشته، هر چند پیر می شوند، حرص ایشان جوان ….

ضد حرص، قناعت است که اکتفاء به قدر ضرورت باشد، و این صفت از اخلاق حسنه و سبب نجات و درجات و قلّت اشتغال و کثرت عمر و مجالست. به خدای بی زوال قسم که یکی از صواعق عظیمه خرابی دولت، ترک این صفت، و تبرّک به ضد آن شده. در این کتاب اطناب در کلام مناسب نیست. این کتاب عنوانی و نمونه و متن دو عالم فکر و ذکر است از برای پادشاه، و حدیث «عزّ من قنع و ذلّ من طمع» در صورت تخلیه و تجربه با استفاده خوب به مقام شهود می رسد. خدای ممالک و ملوک، ملوک را شبان گوسفندان خود قرار داده، بر تربیت آنها اجر، و بر مساهله با آنها سؤال مترتب است.

ان شاء الله به همّت پادشاه به سیاسات دینیه و مدنیه، کتاب کبیر به اعانت امام عصر در اندک زمانی [خواهم نوشت] ناچار هر کسی به نصیب خود قانع خواهد شد؛ چه منشأ این حرص زیاد که در ایرانیان رسید، هرج و مرجی است که هر که هر چه توانسته کرد، مؤاخذه ندید در طمع و حرص شدید گردید، و شب و روز در پی زیاد کردن اسباب کلاه برداری یا نحو آن دوید، و کم کم این مرض انتشار یافت، و قبحش برداشته شد، همه یکرنگ شدند، منع و مذمت را موقوف کردند، این فسادها روی کار آمد، این عرایض کلمه کلمه معانی دارند، همان قدر بشود که به عرض برسند، ابدا فضولی کس ندارد، مقصود آن است که پادشاه خواستن، جبّلی حیوانات است، چه رسد به ذی شعور! هر کسی به قدر شعورش طالب شوکت دولت خود است، استماع عرایض بی غرضان را عطاء مجال غرض از برای ایشان لازم است که بعد از التفات ذهن سلطنت جمع شتات فرماید. شرح این عرایض موکول به اعطا فکر ملوکانه است.

صفت دویم دروغگوئی و نفاق و صدق و صفا است در دو فصل.

فصل: از جناب عقل کلّ ختم رسل مروی است که فرمود: چون مؤمنی بدون عذر دروغی گوید، تعفّنی از دهان او به عرش می رسد که هفتاد هزار ملک در آن آن، او را لعن می کنند؛ و خداوند گناه هفتاد زنا در نامه او می نویسد که پست تر آنها زنای با مادر باشد.

به خدای لایزال قلم در اینجا مستی می کند، مدتی است متحیّرم که چگونه بگذرم، و جواب خدا را چه بگویم که بفرماید پادشاه که دین خواه است، تقیّه از دیگران چرا، پس واجب است که این ران ملخ عقل ناقص را که غایت مقدور این مور مهجور است، به ارمغانی پیشگاه سلیمان این رأس مائه سعد عرضه دارم. پس اگر بخواهم اخبار این باب را بنگارم، این کتاب گنجایش ندارد، و اگر مفاسدی که مترتّب شده به سبب متداول شدن دروغ و پولتیک و دوروئی در میان اولیاء دولت بلکه علماء ملت، بلکه عموم ناس بخواهم احصاء نمایم اوّلا مجال بیان، ثانیا پادشاه را مجال تبیان نیست، و ثالثا عرض کردن اذن و جرأت و فرصت می خواهد، و رابعا حقیر همراهی ندارد که بتواند آنچه حق دولت خواهی است به عرض رساند، خامسا البلیّة اذا عمّت طابت، اثبات خلاف آن تجربه لازم دارد اگر میل و فرمان باشد به کمال اطمینان التزام مال و جان را امتنان دارم، …. لمؤلفه:

پادشاها! من یکی درویشِ تو /دوستم با دولت و با کیش تو

نیستم طالب مگر شاه نجف /بوسه می خواهم به درگاه نجف

گر ریاست خواستم بودم به دست /دست دادم غول بر جانم نشست

عالمان را چه به افعال ملوک /پادشاهان را خدا آموخت کوک

پادشاهی عالمی دارد دگر /عالم اندر علم باشد غوطه ور

حکم عالم را شهان جاری کنند /پادشاهان دینشان یاری کنند

 ناصر دین است بالله شاه ما /در ولایت والی و همراه ما

من نمی خواهم شها جاه و جلال /می نخواهم جز که باشم پایمال

 طالب مال و ریاست نیستم /لیک محکوم خداوندیستم

از خدا شه را امانت داشتم /خوش ادا کردم فرو نگذاشتم

وقت کم جا مختصر مطلب زیاد /باید اندر گفتگو رمزی نهاد

گفتنی ها را تماما گفته ام /رمزها در گفتگو بنهفته ام

حدت فهم سلاطین موهبی است /شرح بهر عامی و فهم غنی است

گر خدا خواهد که شه فرمود پی /خدمتم خواهد شدن معلوم وی

فصل: بهترین پولتیک ها راستی و صداقت است بیان این مطلب در کتاب …  [در اینجا نسخه ناقص تمام می شود]

منبع: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.