امیررضا پوررضایی
زندگی در زمانها و ابعاد گوناگون ما را با پدیدههایی مواجه میسازد که آنها را متناقض میبینیم؛ ما را در موقعیتهایی قرار میدهد که برای درکشان و صد البته عبور پیروزمندانه و نتیجهبخش از آنها باید «متناقضنمایی» (پارادوکس) را بشناسیم و با درک دقیق از این مفهوم، بتوانیم خود را از گرفتارشدن به سرابهایی که درک غیرصحیح و غیردقیق از متناقضنمایی برای ما به همراه دارد، در ببریم.
مثل بسیاری از زمینههای زندگی، ادبیات فارسی و بهویژه نگاه کاربردی به ادبیات، میتواند یکی از یاوران مهم و مفید به انسان در این مواقع باشد؛ اما نکته شایان توجه این است که ما در خود ادبیات فارسی هم با متناقضنمایی مواجه هستیم! پس خوب است تلاش کنیم که با این مفهوم بیشتر آشنا شویم. این برخوردها و بالارفتن آشنایی از مفهوم متناقضنمایی، علاوه بر کمک به درک بهتر و کاربردی از ادبیات فارسی، کمک معتنابهی خواهد بود که متناقضنماییهای زندگی را نیز ببینیم، بشناسیم و با این شناخت بهتر، زاویه درستی با آن اتخاذ کنیم و این احتمال که متناقضنمایی برای ما خطر ایجاد کند و باعث شود راه را از چاه نشناسیم، به کمترین حد نزدیک شود. در این نوشته با توجه به هدفگذاری فوق، در حد امکان به شعر حافظ میپردازیم و میکوشیم نمونههایی را بررسی کنیم.
ما در شعر حافظ، و در اصل در اندیشه حافظ، با چند گونه متناقضنمایی مواجه هستیم. متناقضنمایی را میتوان گونهای آرایه ادبی دانست و بسیاری از مواردی را که در شعر حافظ با آن برمیخوریم، با همین نگاه بررسی کرد و به نتیجه و معنا رسید. تناقضنمایی اثری تکاندهنده و توجهآور بر مخاطب دارد که از آن میتوان برای رساندن بهتر پیام استفاده کرد.
خوب است پیش از ورود به بحث اصلی، تا حدی به مفهوم متناقضنمایی بپردازیم. اصل و ریشه واژه پارادوکس (paradox) که ما در فارسی «متناقضنما» را برایش ساختهایم، برگرفته از paradoxum در لاتین است که منشأ آن واژه یونانى paradoxon است. این واژه مرکب از para به معناى «مقابل» یا «متناقض با» و doxa به «معناى عقیده و نظر» است.
بر پارادوکس یا متناقضنمایی در حوزههای گوناگون مفاهیمی بار شده که تا حدی با هم متفاوت است. ما در این نوشته به این مفهوم از نگاه ادبی میپردازیم؛ ولی اشاره به مفهوم آن در چند حوزه دیگر خالی از فایده نیست. در علم «منطق»، پارادوکس را عبارت از قضیهاى مىدانند که از یک مقدمه قابل قبول تشکیل و به نتیجهاى نادرست و مطلقاً غیرقابل قبول یا متناقض با خود منجر شود. در علم «بلاغت» پارادوکس سخنى است که متناقض با خود و نامعقول به نظر مىرسد؛ اما مىتوان آن را از طریق تفسیر و تأویل به سخن معنادار و یکپارچه تبدیل کرد.
در فرهنگها و زبانهای دیگر نیز این گونه متناقضنماییها که باعث درک بهتر و رساندن پیام تأثیرگذارتر هستند، دیده میشود. این ضربالمثل انگلیسی که در فارسی هم مشهور شده، نمونه خوبی از متناقضنمایی است: «ما آنقدر ثروتمند نیستیم که جنس ارزان بخریم». برای ذکر نمونهای از متناقضنمایی در ادبیات فارسی که در زبان عامه مردم نیز رواج یافته باشد، شاید این مصراع مشهور نظامی مناسب باشد که: «در نومیدی بسی امید است».
با ذکر این نمونهها معلوم میشود که در این مقاله چه مفهومی را دنبال میکنیم. میخواهیم به متناقضنماییها در شعر و اندیشه حافظ بپردازیم. تلاش میکنیم تا حدی از ادبیات محض فاصله بگیریم و از پنجره ادبیات کاربردی به این مفاهیم نزدیک شویم.
شخصا از اعماق وجودم به سعدی عشق میورزم و کلام او را روشن و روشنگر و دلنشین میدانم و شاید به همین دلیل میخواهم این تفاوتسنجی را میان حافظ و سعدی مطرح کنم. سعدی در اوج فصاحت، دید و دانش حیرتآور خود را مطرح کرده و برای این منظور به هنرمندانهترین شکل زبان را به کار گرفته است؛ اما حافظ نه تنها چون سلف ارزشمندش زبان را به طور هنرمندانه به کار گرفته، بلکه در بسیاری از موارد، برای مفهوم مورد نظر خود، واژهسازی و واژهپردازی کرده است. این امر تنها در دایره واژهپردازی محدود نیست و میتوان گفت که حافظ دستگاه زبانی مخصوص به خود را دارد. اگر بخواهیم این مفهوم را در قالب ماشین و رانندگی و جاده بیان کنیم، باید بگوییم سعدی رانندهای است بسیار بسیار خوب، با یک ماشین بسیار خوب، که آن را به بهترین شکل هدایت میکند و جادهها و کوچهها را بهخوبی میشناسد و ما را درست میبرد به همانجا که مورد نظر اوست؛ اما حافظ نه تنها این امتیازات را دارد، بلکه هر جا لازم بداند، از جادههای ساختهشده خارج میشود، خود جاده میسازد و از جادهای که میسازد ما را به موقعیتهایی میبرد که مورد نظرش است.
در این گونه واژهپردازیهای زبانسازانه است که حافظ بیشترین بهره را از ترکیباتی میبرد که متناقضنما هستند. به بیان دیگر در دستگاه زبانی حافظ، عمده بار زبانسازی و مفهومپردازی بر دوش واژگان متناقضنماست.
واژگان ترکیبی متناقضنما
نخست به واژگان ترکیبی متناقضنما در شعر حافظ بپردازیم. در شعر حافظ با ترکیبات مشهوری برمیخوریم که متناقضنما هستند و شاید ما به دلیل عادت و اُنسی که با او داریم، به تناقضی که در آنها هست توجه نکنیم: خرابآباد، دیر مغان، خرابات مغان، نظم پریشان، مغبچه، دولت هجر، دولت فقر،…
حافظ با این ترکیبات متناقضنما در مواردی مضامین جدیدی را مورد نظر داشته و در موارد دیگری نیز منظور خود را بر این ترکیبات، که خود او ساخته است، بار کرده؛ برای مثال در ترکیب «خرابآباد» اشاره به نوعی آبادی در خرابی دارد، ما را دعوت میکند در خرابیها و خرابهها، آبادی یا چیزی شبیه به آن را ببینیم. به عبارتی ما را دعوت میکند در هر فضایی که هر پدیدهای غالب است، سایر ابعاد و پدیدههای آن فضا و موقعیت را نیز ببینیم و در نظر داشته باشیم. بیاموزیم که فضاها، مثل انسانها یکدست نیستند حتی اگر پدیدهای در فضایی غلبه داشته باشد. گاهی این غلبهها ظاهری است و در درون، رگهها و لایههای دیگری وجود دارد که شایسته است به آن توجه داشته باشیم.
به عنوان مثال در نظر بگیریم که تخت جمشید، که از یک نگاه و در معنای دقیق کلمه، یک خرابه است، نه تنها برای مرودشتیها و شیرازیها، و نه تنها برای ما ایرانیان، بلکه برای همه جهانیان یک ثروت و میراث به حساب میآید. البته که منظور حافظ ارزش باستانشناسانه خرابهها نیست، اما این مثال را به عنوان یک نمونه ملموس مطرح کردم. درک و دریافت ارزشها در آن فضاهایی که به ظاهر خرابه و بیارزش به نظر میرسند، نه تنها ساده نیست، بلکه بسیار مشکل است. حافظ این ارزش را درک کرده و با ساختن چنین ترکیبات غریبی مخاطب را دودستی تکان داده تا بیدار شود و از آنچه در آفاق و انفس خرابه میبیند، بهراحتی نگذرد.
«دیر مغان» ترکیب دیگری است از این دست که از مختصاتی میگوید با مشخصات متناقض؛ بنایی متعلق به یک دین و افرادی از پیشوایان دین دیگر! ناگفته پیداست که در اینجا «دیر» تنها ساختمان نیست. به بیان دیگر دیر مغان نمادی از جمع کردن و به کارگرفتن آن دسته از داشتههای انسان است که قابل جمع به نظر نمیرسند.
از دیگر متناقضنماییهای حافظ مواردی است که یک رفتار با فعلی به کار میرود که این دو در کنار هم متناقضنم هستند. با یک مثال این نمونه را بیشتر توضیح میدهیم و از آن میگذریم.
چو حافظ در قناعت کوش وز دنیی دون بگذر
که یک جو منت دونان، دوصد من زر نمیارزد
ذهن ما آموخته که فعل کوشیدن همراه سود، پیشرفت، به دستآوردن، بیشتر خواستن، میل به بیشتر داشتن و… است؛ اما حافظ در اینجا فعل کوشیدن را برای قناعت آورده و آن را از لوازم قناعت دانسته است. برای بسیاری از ما اینطور به نظر میآید که قناعت تلاش و کوشش لازم ندارد. حتی شاید بتوان گفت عدهای این تصور را دارند که اهل قناعت از سر تنبلی قناعت را برگزیدهاند، چون تلاش و کوشش لازم ندارد. حافظ با این متناقضنمایی بیدارکننده نشان داده که قناعت نیز به کوشش وابسته است و نه تنها آن را توصیه کرده، بلکه روشن کرده قناعت درجاتی دارد و سفارش کرده خوب است با کوشش به درجات بالای آن دست یابیم. درجهای که از این دنیا، که آن را دون و کمارزش دانسته بگذریم و چرایی این پیشنهاد را نیز از نظر خود در مصرع بعد روشن کرده است.
تعدادی دیگر از متناقضنماییها را میتوان در داخل یک بیت دید:
پیر ما گفت: خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
*
در خلافآمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
*
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ازرد به صدهزار درست
*
یک دم غریق بحر خدا شو، گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
*
چندان که زدم لاف کرامات و مقامات
هیچم خبر از هیچ مقامی نفرستاد
*
خرد که منع مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
*
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
*
عقل دیوانه شد، آن سلسله مشکین کو؟
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
*
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که: می حرام، ولی بهْ ز مال اوقاف است
*
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
بهرغم اینکه ممکن است این توقع وجود داشته باشد که انسانی در رده حافظ هر آنچه میگوید صریح و ساده بوده و نیازی به تفسیر نداشته باشد، اما چنین نیست. حافظ درباره زندگی و انسان صحبت کرده و پیچیدگیهای زندگی و انسان چنین امکانی را نمیدهد. گفتن از مفاهیمی چون انسان، زندگی، درک انسان از زندگی، خوشبختی و شادی، بهویژه در ژرفنایی که حافظ به آن پرداخته، پیچیدگیهای اجتنابناپذیری دارد که با تمام نبوغ او در جای جای شعر و اندیشهاش دیده میشود. متناقضنماییهای شعر حافظ را به چند دسته میتوان تقسیم کرد. یک دسته متنافضنماهایی که معنای متفاوت و ایهام باعث آن میشود، که این نوع از متناقضنمایی با دقت در ایهام و معنا رفع میشود.
از ننگ چه گویی؟ که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی؟ که مرا ننگ ز نام است
*
دولت فقر خدایا، به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
*
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو، از ماه بوَد تا ماهی
میتوان نگاه حافظ را در این دو بیت در امتداد حدیث مشهور «الفقر فخری و به افتخر» از پیامبر اسلام(ص) دانست که صوفیه در کتب خود آن را آوردهاند و به آن استناد میکنند (سفینه البحار، چاپ نجف، ج۲، ص۳۷۸). در بیت اول اشاره به مفاهیمی از همین دست است. آنچه در نزد عامه مردم ننگ است، مثل فقر، برای یک انسان در رده بالا چنین نیست؛ چرا که او میتوانسته با دستزدن به کارهایی که درست نمیدانسته به ثروت کلان برسد و چنین نکرده، پس فقر که برای بسیاری مایه ننگ است، برای او مایه خوشنامی است.
از سوی دیگر آنچه باعث میشود انسان بین عامه شهرت پیدا کند، برای خود ننگ دانسته؛ زیرا این شهرت با داشتن امتیازات پست، مثل ثروتی که از دزدی و تصاحب مال دیگران به دست آید قابل دستیابی است. به عبارت دیگر در این مثال، حافظ ما را دعوت میکند که به یک مفهوم ثابت از دیدگاه دیگری بنگریم و تلاش دارد به ما این پیام را برساند که دید خودمان را دگرگون کنیم و ارزشداوری بدنه جامعه را که برای ما نیز عادت شده و جاافتاده کنار بگذاریم. آنگاه و از این دید جدید آنچه پیشتر باعث ننگ بود، سبب خوشنامی و آنچه باعث شهرت بود، ننگآور خواهد شد. حافظ به هنرمندانهترین شکل در این بیت برای تأثیرگذاری بیشتر از متناقضنمایی استفاده کرده و با زنهار و سرزنشی که در «چه گویی» وجود دارد و آن را در هر دو مصراع آورده است تلاش دارد پیامش را تکاندهنده و تأثیرگذار برساند.
دسته دیگر متناقضنماییهایی است که زبان شعر و در مواردی اغراق شاعرانه آن را بر میتابد و یا حتی ایجاب میکند.
من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
*
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
*
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
*
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کمآزاریست
*
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت
شرط لازم و شرط کافی
دسته دیگر از متناقضنماییهای شعر حافظ را میتوان در اشاره او به یک مفهوم ثابت، یک بار در مقام شرط کافی و بار دیگر در مقام شرط لازم دید.
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقدر ای دل که توانی بکوش
حافظ در این بیت به زیبایی آنچه تمامتر میگوید برای رسیدن به معشوق کوشش به تنهایی کافی نیست، اما جزء لوازم بسیار مهم است. یا از منظری دیگر میتوان گفت منظور شاعر این بوده که گرچه وصال معشوق با کوشش دست نمیدهد، اما کوشش در این راه چنان لذتبخش و پرثمر است که تا میتوانی خود را در این مسیر قرار بده و در آن راه کوشش کن. بهخوبی پیداست که حافظ در اینجا برای ایجاد جاذبه بیشتر، این مفهوم مهم را به شکلی متناقضنما آورده است.
عقل، جبر، اختیار
گونه دیگری از متناقضنمایی در شعر حافظ، مواردی است که بین ابیات یک غزل با ابیاتی از غزل دیگر و یا حتی ابیات یک غزل با یکدیگر، متناقضنمایی دیده میشود. این گونه متناقضنمایی در موضوعات مختلف دیده میشود ولی ما آن را در خصوص سه مفهوم عقل، جبر و اختیار که اهمیت چندگانه دارند دنبال میکنیم.
این گونه از متناقضنمایی در اندیشه حافظ، برخورد به نظر دوگانه او با مفاهیمی مثل عقل، جبر و اختیار است. بازکردن ابعاد مختلف این موارد خارج از موضوع مقاله حاضر است؛ اما در حد مقدور در اینجا به مقوله عقل، جبر و اختیار که به نظر میرسد حافظ برخورد متناقضنمای با آنها داشته است، می پردازیم.
میتوان گفت که در اندیشه حافظ اشاره به دو گونه عقل دیده میشود: یکی «عقل معاشاندیش» که دیدش نادرست قلمداد شده و پیروی از آن مذموم دانسته شده و دیگری «عقل مآلاندیش» که نگاهش درست است و سفارش شده به پذیرش نظرات آن. در پی چند نمونه از برخورد حافظ با «عقل معاش اندیش» میآید که در آن واژه عقل با بار منفی سنگین آمده است:
ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد؟
*
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
*
بهای باده چون لعل چیست؟ جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
*
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
*
هشدار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدمصفت از روضه رضوان به در آیی
در موارد بالا عقل از نگاه حافظ بار منفی دارد. این عقل وسوسهگر و وسوسهپذیراست. به حریم عشق نمیرسد و به آن راه ندارد و همان عقل حیوانی است که جانوران همه دارند. در عقل معاشاندیش که ما و حیوانات در آن مشترک هستیم، تنها و تنها خود و منافع خود مطرح است، آنهم در یک بازه زمانی کوتاه و با در نظر داشتن و تحلیل دادههایی محدود؛ اما در عقل مآلاندیش، دادههای بسیار بیشتری بسته به توان عقلی شخص مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد. بازه زمانی، بسیار بلندتر است که طول این بازه نیز به توان عقلی شخص بازمیگردد و مجموع دو عامل بالا باعث میشود شخص به این درجه از درک و دریافت برسد که لازم و به نفع خود اوست که منافع دیگری را در نظر بگیرد و حتی در مواردی دیگری را بر خود ترجیح دهد.
ممیّز بین انسان و غیر انسان درست در همین نقطه ترجیح دیگری بر خود است. این درست است که انسان نیز مثل تمام موجودات تنها و تنها به خودش علاقه دارد و علاقهاش به هر چیز دیگر یا هر کس دیگر، بخشی از علاقهمندی او به خودش است؛ اما اگر این علاقه از مسیر انسانی دیگر یا پدیدهای دیگر به خود او بازگردد، یک رفتار دیگرخواهانه و زیباست.
برخورد دیگری از حافظ میبینیم که با همین واژه «عقل» صورت گرفته است، اما از مفهوم پیدا میشود که گرچه واژه یکی است، اما حافظ منظور دیگری داشته است. در اینجا عقل محترم است و در لزوم توجه تام به آن سفارش شده و نه تنها لازم نیست به دنبال اسبابی باشیم تا از آن رهایی یابیم، بلکه لازم است از تشخیص آن تبعیت کنیم. این عقل، یعنی «عقل مآلاندیش» است که آن را میتوان مراد اصلی از آنچه عقل خوانده میشود دانست. در شعر و کلام بزرگان دیگری مثل مولانا نیز این سوءبرداشت محتمل است. این بزرگان که خود نماد عقل پیشرو و پیشرفته هستند و انسان که تمام ارزشهای انسانیاش به پشتوانه عقل است، چگونه میتوان پذیرفت که این تنها سرمایه خود و سرمایه انسانیت را به هیچ بگیرد؟!
حافظ برای عقل به معنای دقیق کلمه، و نه آن عقل معاشاندیشی که در همه موجودات عالم میبینیم، جایگاه بسیار بالایی قائل است:
ـ زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدارر که عقل کل به صدت عیب متهم دارد.
ـ مشورت با عقل کردم، گفت: حافظ، می بنوشر ساقیا میده به قول مستشار مؤتمن!
ـ من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشر که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی.
ـ ای که انشاء عطارد، صفت شوکت توستر عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد.
حافظ در خصوص دو گونه عقل صحبت کرده است: یکی عقل کوتاهبُرد که فقط منافع نزدیک، زود، دمدستی، کماهمیت، کمارزش و… را میشناسد و آنها را دنبال میکند و در این مسیر به منافع اصلی، کلان، پرارزش و پراهمیت لطمه میزند. این عقل را عقل «معاشاندیش» خواندیم. دیگری عقلی که منافع کلان، بلندمدت، پراهمیت و بزرگ را میبیند و آن را دنبال میکند که این را عقل «مآلاندیش» خواندیم و مورد تأیید حافظ است. حافظ بدون اینکه در واژهای که به کار میگیرد تفاوتی ایجاد کند، با توجه به مفهوم، نظر خود را به ما رسانده است. به نظر میآید او خواسته است با این متناقضنمایی نشان دهد که بین عقلی که دایره بررسی محدود دارد و عقلی که دایره بسیار بزرگتری را برمیرسد و میتواند راهنمای خوبی برای ما باشد، شباهت بسیار است. در ظاهر هر دو عقل هستند، هر دو دادههایی را در نظر میگیرند، منافعی را در نظر میگیرند و رأیی را صادر میکنند. پس این بر ماست که با به کار گرفتن همان عقل دوربرد و عقل مآلاندیش راه درست را بیابیم و در آن حرکت کنیم.
جبر، اختیار
حوزه جبر و اختیار نیز از مواردی است که نگاه حافظ متناقضنما دیده میشود. از سویی ابیات و نشانههای روشنی از نگاه جبرگرایانه و از سوی دیگر نشانههای روشنی از اختیارگرایی در شعر و اندیشه حافظ دیده میشود. امروز نیز بعد از گذشت قرنها از عصر حافظ، بشری که دید و دستاوردهایی به مراتب بیشتر از آن روزها دارد، هنوز برایش گفتمان جبر واختیار باز است؛ هم دلایل روشنی بر جبر وجود دارد و هم اختیار.
شاید خوب باشد از این زاویه به شعر و اندیشه حافظ نگاه کنیم که او به جبر و اختیار هر دو اشاره داشته تا مخاطبش را به هر دوی این مفاهیم متوجه کند. تلاش داشته نشان دهد جبر و اختیار هر دو در زندگی انسان حضور دارند. لازم است هر دو را بشناسیم و با داشتن شناخت از آنها و تشخیص و تفکیک آنها در هر موقعیت، بر اساس آن امکان که در زندگی برای ما وجود دارد، انتخاب و حرکت کنیم. در مواقع جبری، مشت به سندان نکوبیم و در مواقع اختیار، دست روی دست نگذاریم.
اگر ما در زندگی با یک واقعیت واحد و شناختهشده مواجه باشیم و ببینیم که با آن برخوردهای متفاوت صورت میگیرد و هر بار نظر متفاوت داده میشود، این تناقض خواهد بود؛ اما جبر و اختیار به شکلی کاملا درهم و برهم و با ظاهر و علائمی پیچیده و نامشخص در زندگی ما حضور دارد و این باعث شده تا از حافظ نیز مواردی بسیار ارزنده و دیدهگشا بشنویم که ظاهرشان متناقضنماست.
اشعریان و البته عرفا که بیشتر آنها نیز اشعریمذهب بودهاند، هر اختیار و ارادهای را برای خداوند قائل هستند و برای انسان اختیار و قدرتی نمیبینند، بر خلاف معتزله که قائل به اختیار تام یا تفویض بودند.
با پذیرش اینکه حافظ اشعریمذهب بوده، انتظار میرود که جبرگرایی تام در اندیشه حافظ باشد، ولی ابیات حاکی از جبر و ابیات حاکی از اختیار در دیوان حافظ تقریبا برابرند (حافظ نامه؛ بهاءالدین خرمشاهی، ج۲، ص۱۰۴۹). میتوان گفت حافظ اشعریمذهبی است که اشعریگری اعتدالی دارد و نگاهش به عناصری از اندیشههای کلامی «اعتزالی ـ شیعی» آمیخته است. در زیر نمونههایی از اشعاری را که اشاره صریح به جبر دارند، ذکر میکنیم و پس از آن اشعاری که اشاره روشن به اختیار دارند.
ـ در کوی نیکنامی ما را گذر ندادندر گر تو نمیپسندی، تغییر کن قضا را.
ـ برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیرر که جز این تحفه ندادند به ما روز الست.
ـ مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودندر هر آن قسمت که آنجا رفت، از آن افزون نخواهد شد.
ـ بارها گفتهام و بار دگر میگویمر که: من دلشده این ره نه به خود میپویم + در پس آینه، طوطیصفتم داشتهاندر آنچه استاد ازل گفت: بگو، میگویم + من اگر خارم و گر گل، چمنآرایی هستر که از آن دست که او میکشدم، میرویم.
ـ گناه اگر چه نبود اختیار ما، حافظر تو در طریق ادب باش، گو: گناه من است!
ـ می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیارر این موهبت رسید ز میراث فطرتم.
ـ عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیمر کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم.
ـ آنچه سعیست، من اندر طلبت بنمایمر اینقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد.
ـ نیست امّید صلاحی ز فساد حافظر چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم؟
ـ چو قسمت ازلی بی حضور ما کردندر گر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر.
ـ جام می و خون دل، هر یک به کسی دادندر در دایره قسمت اوضاع چنین باشد + در کار گلاب و گل حکم ازلی این شدر کاین شاهد بازاری و آن پردهنشین باشد.
ـ برو ای ناصح و بر دُردکشان خرده مگیرر کارفرمای قدر میکند این، من چه کنم؟
ـ در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیمر لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی.
ـ فکر خود و رای خود، در عالم رندی نیستر کفر است در این مذهب، خودبینی و خودرایی.
ـ نقش مستوری و مستی نه به دست من و توستر آنچه سلطان ازل گفت بکن، آن کردم.
ـ کنون به آب می لعل، خرقه میشویمر نصیبه ازل از خود نمیتوان انداخت.
ـ در خرابات طریقت ما به هم منزل شویمر کاینچنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما.
ـ بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی:ر خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی.
ـ رضا به داده بده، وزجبین گره بگشایر که بر من و تو در اختیار نگشادهست.
ـ مکن به نامهسیاهی ملامت منِ مستر که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت؟
ـ من ز مسجد به خرابات نه خود افتادمر اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد.
ـ حافظ! مکن ملامت رندان که در ازلر ما را خدا ز زهد ریایی بینیاز کرد.
ـ در طریقت هر چه پیش سالک آید، خیر اوستر در صراط مستقیم ای دل، کسی گمراه نیست.
ـ گفتم: این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟ر گفت: آن روز که این گنبد مینا میکرد.
ـ آنچه او ریخت به پیمانه ما، نوشیدیمر اگر از خمر بهشت است وگر باده مست.
قبل از پرداختن به اختیار، شاید ذکر این نکته خالی از فایده نباشد که توجه حافظ به تقدیرگرایی و جبرگرایی را شاید بتوان برای آرامشدادن به انسان و دعوت او به گذران امور بدون تحمل فشار مازاد از زندگی دانست. برای بسیاری از افراد داشتن این باور که زندگی مسیری جبری و از پیشنوشته و تعیینشده است، میتواندآرامشبخش باشد؛ چرا که در این صورت نه لازم است دنبال راه یا راههایی بهتر بگردیم و نه اینکه سختی و مشقت پیمودن مسیرهای ناپیموده را بر خود هموار کنیم و نه خطرپذیری رفتن مسیرهای نارفته را بپذیریم. پس خوب است به این نکته توجه کافی داشته باشیم که انسان انگیزههای پنهان کافی برای پذیرش جبری دانستن زندگی داشته است.
حافظ از سوی دیگر با ابراز عقاید اختیارگرایانه تلاش دارد تا با انگیزهسازی و حرکت دادن انسان برای داشتن زندگی بهتر در چهارچوب مقدورات، او را به داشتن و ساختن آنچه میتواند داشته باشد، ترغیب کند. به بیان دیگر آنچه از نگاهی نوعی تناقض در شعر و فکر حافظ به نظر میرسد، ارائه نسخهای ترکیبی است برای داشتن زندگی بهتر، با توجه به شناخت عمیق، چندلایه و چندوجهی که حافظ از زندگی و انسان داشته است. اشاره به اختیار نیز در ابیات زیر دیده میشود:
ـ بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمر فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم+ اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدر من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم.
ـ چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گرددر من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.
ـ آدمی در عالم خاکی نمیآید به دستر عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی.
ـ فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهندر غلمان ز روضه، حور ز جنت به در کشیم.
ـ قومی به جدّ و جهد نهادند وصل دوستر قومی دیگر حواله به تقدیر میکنند
ـ کمتر از ذره نهای، پست مشو، مهر بورزر تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان.
ـ عاقبت منزل ما وادی خاموشانستر حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز٫
علاوه برابیات بالا، در سراسر غزلهایی که در زیر به آنها اشاره میشود، نگاه اختیارانگارانه دیده میشود:
ـ چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
ـ مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
ـ عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
ـ من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
ـ دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
ـ به عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم
ـ حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
ـ من ترک عشق و شاهد و ساغر نمیکنم
ـ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
ـ خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
ـ ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
بحث متناقضنمایی در شعر و اندیشه حافظ بحثی نیست که در اینجا یا در پایان اینگونه مقالهها به انجام برسد؛ اما به نظر نمیرسد حافظ را بتوان درگیر تناقض در اندیشههایش دانست. خوشبختانه در این سالها بحث حافظ و شناخت بیشتر و کاربردی از حافظ در جریان است و آموزههایی از آن برای انسان امروز و فردا در دسترس خواهد بود و خواهد ماند.
برای پایان عرایضم این بیت او را، که در متن نیز آمده، و اوجی از حکمت در آن است، مجددا پیشکش میکنم به محضر حافظدوستان. به نظر میرسد راه دریافتن اندیشههایش نیز در این بیت آمده است:
گرچه وصالش نه به کوشش دهندر آنقدر ای دل که توانی، بکوش.
منبع: روزنامه اطلاعات