سیدعلی محمدنقوی
اشاره: با فتح بخشهایی از هند، مسلمانان با مسائلی نظیر احکام رفتار با بومیان هندو مواجه شدند و از این نظر فقها مجبور شدند به استنباط احکام بپردازند. نویسنده در کتاب «فقها و مکاتب فقهی در هند» به این موضوع میپردازد و مکاتب فکری مختلف و فقهایشان در هند را معرفی میکند. آنچه در پی میآید، بخشهایی از این کتاب است که سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به چاپ رسانده است.
آغاز فقه و مکاتب فقهی در هند
در شبهقاره هند، تکامل و توسعه علم فقه از زمانی آغاز شد که محمدبن قاسم با قشون خود در زمان خلافت ولیدبن عبدالملک، ایالت سند را تصرف کرد. حکومت نوپای مسلمانان، با مسائلی نظیر احکام رفتار با غیر مسلمانان هندو مواجه شد. جمعیت محلی سند، مشتمل بر هندو بوداییها بود؛ آنها بتپرست بودند و مانند اهالی مصر و شامات (سوریه) اهل کتاب نبودند. از این نظر مفتیان و مجتهدان مجبور شدند نسبت به مسائل و واقعیتهای جدید این دیار، به استنباط احکام بپردازند. فقهای آن زمان، به هندوان و بوداییها همان تسهیلات را دادند و همان احکام را جاری کردند که در فقه و شریعت برای یهود و نصاری در نظر گرفته شده بود. بلاذری در فتوحالبلدان این قول نخستین فاتح هند، یعنی محمدبن قاسم را نقل کرده است که: «معبدهای هند و بودایی برای ما همان حالت کنیسه و کلیسا و آتشکدههای یهود، نصاری و مجوس را دارند». در مأخذ قدیمی دیگر فتح سند، یعنی در چچنامه نیز این گفتار محمدبن قاسم نقل شده است.
در چچنامه تصریح شده است که محمدبن قاسم این احکام را پس از رأیگیری از فقهای سند و اعراب و با دستور حجاجبن یوسف اجرا کرد. چچنامه به زبان فارسی نگاشته شده است و در آن ماجرای دیگر، با این کلمات نقل شده است: «مردم محل خواستند امیر عادل ما را بفرماید تا عمارت تعمیر کنیم و در عبادت معبود خود باشیم.» محمدبن قاسم از حجاج استصواب کرد؛ پاسخی که او از عراق دریافت کرد، روش استنباط احکام را درجهان تسنن پیش از تدوین چهار مذهب فقهی نشان میداد. حجاج نوشت: «مکتوب عزیز دریافت شد که مردم برهمن آباد جهت عمارت بلده و ملت خود التماس مینمایند. وقتی آنان اطاعت ما را پذیرفتند و به پرداخت مالیات نیز متعهد شدند، دیگر در زمرۀ اهل ذمّهاند و در جان و مال آنان دیگر… بر ما حقی نیست».
درچچنامه درباره برخی از احکام، تصریح شده است که حجاج پیش از ابلاغ آن به محمدبن قاسم در هند، از خلیفه ولیدبنعبدالملک و از علمای کوفه و بصره استصواب کرد و از آنها فتوا گرفت. احتمالا پس از این استصواب از علما، بوداییها و هندوهای سند را در زمرۀ ذمیها قرار دادند.
در دوره بعدی، در خود سند محدثان قد علم کردند. در آن زمان، محدثان استنباط احکام را انجام میدادند؛ زیرا مذاهب حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی هنوز تشکیل نشده بود. از جمله این محدثان برجسته ابومعشر نجیح سندهی بود. وی که از ائمه فن و علم مغازی و تاریخی سیَر بود و در حدیث نیز دستی داشت، در سال ۱۷۰ق در بغداد درگذشت.
دومین عالم، محدث و فقیه سند رجاء السندی بود که به دلیل اقامت در ایران، به نام اسفراینی معروف شد. در مآخذ اصلی رجال و کتابهایی نظیر الفهرست ابنندیم و کشفالظنون حاجی خلیفه، از برخی علما و محدثان برجسته هندیالاصل نام برده شده است. البته در آغاز علم حدیث و فقه در هم آمیخته بود و فصول و ابواب کتب فقه بر مبنای ابواب فقه (نظیر کتاب الطهاره، الصلوه و…) بود، چنانکه در صحیح بخاری، مسلم، ترمذی، اصول کافی، منلایحضرهالفقیه، تهذیب و الاستبصار شیخ طوسی دیده میشود. از جمله نخستین فقها و محدثان هندی، ابومعشر نجیع سندی است؛ وی از خانوادهای هندو و از نومسلمانان بود. علمای رجال او را «رکن من ارکان الحدیث» نامیدهاند. فرزندش نیز از علما بود و در بغداد درس میداد.
در واقع منطقۀ سند یکی از مراکز علم حدیث و فقه بود. چنانکه ابوالقاسم ـ جهانگرد و بزرگ عرب ـ که بیست و پنج سال پیش از حمله محمود غزنوی از سند دیدار داشته است، مینویسد: «و اکثرهم اصحاب الحدیث».
علامه سمعانی از محدثان و فقهای متعددی نام برده است که در شهرهای مختلف سند سکونت داشتهاند. مَقدسی در سفرنامه خود نگاشته است: من در شهر منصوره، قاضی ابومحمد منصوری را دیدم که از علمای برجسته فقه ظاهری (مکتب فقهی امام داود ظاهری) است. او امام مذهب فقهی خود است و تصانیف بسیاری دارد.
مسلک فقهی حنفی در هند
مذهب فقهی حنفی در هند، مسلک غالب فقه است و بیش از هفتاد درصد مسلمانان هند، پیرو و هوادار این مسلک هستند. یکی از علتهای توسعۀ مسلک فقهی حنفی در میان اهل سنت هند، آن بود که شمال هند به تصرف سلطان محمود غزنوی و محمد غوری درآمد و هیأت حاکمه در دورۀ سلاطین مسلمان، ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر بودند. این مناطق در آن زمان، مرکز فقه حنفی بود و ساکنان آن از این مذهب پیروی میکردند.
بنیانگذار مذهب فقهی حنفی، امام ابوحنیفه بود که گفته میشود در هفده سالگی به تحصیل عالی علوم اسلامی پرداخت و طولی نکشید که بر قرآن و حدیث مسلط شد. در آن زمان، فقه اهمیت بسیاری داشت؛ زیرا عمّال حکومت، قاضیان و نیز مردم عادی در اجرای نظامات اسلامی به فقه نیاز داشتند. از این رو، ائمۀ شیعه بهخصوص امام باقر(ع) و امام صادق(ع) فقه شیعه را تدوین کردند؛ این درحالی است که این کار در میان اهل سنت، صورت نگرفته بود.
ابوحنیفه فتواهای امیرالمؤمنین(ع) و ابنمسعود را از استاد خود، ابراهیم نخفی فراگرفت و چون فقه رابطهای تنگاتنگ با علم حدیث داشت، علم حدیث را نیز از محدثان کوفه و بصره و شام آموخت و از محدثان مکه و مدینه نیز استفاده کرد. او فعالیتهای علمی خود را در دورۀ عمر بن عبدالعزیز آغاز کرد. در همین زمان، امام بخاری، مسلم، ترمذی و… به تدوین حدیث پرداختند. به این ترتیب این دوره، دورۀ زرّین علم حدیث و فقه نامیده شد.
وقتی ابوحنیفه به تدوین فقه پرداخت، با هزاران مسئله روبرو شد که دربارۀ آن نص قرآن یا حدیث وجود نداشت؛ از این رو نظریۀ «قیاس» و «رأی» را طرح کرد. او قیاس را به صورت یک روش استنباط احکام درآورد و برای استنباط از آیات و احادیث به ظواهر اکتفا نکرد؛ لذا به کاربستن عقل و درایت را لازم دانست و برای «درایت» نیز اصول و ضوابطی تعیین کرد و بسیاری از احادیث را به علت مطابقتنداشتن با اصول درایت رد کرد.
او دستهای از متخصصان فقه را پرورش داد که در کنار وی، از نظریهآفرینان حنفی به شمار میآیند. از جملۀ اینان، امام محمد است که پس از ابوحنیفه نگرشهای فقهی این مکتب را تدوین کرده است. به این ترتیب، ابوحنیفه با کمک محمد و برخی شاگردان دیگر، گروهی از متخصصان را تشکیل داد. این گروه پس از بیست سال، نخستین مجموعۀ بزرگ فقهی اهل سنت را تدوین کردند که بر ۸۳هزار مسئله مشتمل بود. حتی زمانی که ابوحنیفه به زندان افتاد، شاگردانش مسائلی را تدوین کردند که گفته میشود به ۵۰۰هزار مسئله میرسید. غیر از محمد، دومین شاگردش ابویوسف بود که او نیز از پایهگذاران و تدوینکنندگان این مکتب محسوب میشود؛ از جمله استادان حدیث نیز که در مجلس وی حضور داشتند، یحییبن زکریا و حفصبن غیاث بودند.
روش ابوحنیفه این بود که نخست به نصّ قرآن متوسل میشد و مسائل را از آن استنباط میکرد؛ ولی اگر رهنمودی از آیات به دست نمیآمد، به حدیث مراجعه میشد و فقیه در احادیث تحقیق میکرد. او بهخصوص تلاش میکرد عمل اخیر پیامبر اکرم(ص) را به دست آورد. همچنین اگر در میان احادیث مرفوع صاحبنظران حجاز و عراق اختلاف دیده میشد، مجتهدان حنفی حدیث آن راوی را ترجیح میدادند که در تفقه و تفحص در فقه برتری داشت.
اگر استنباط حکم از احادیث نیز ممکن نمیشد، به بررسی فتاوی و عمل صحابه و تابعان میپرداختند. اگر در این مرحله نیز استنباط حکم ممکن نمیشد، به «قیاس» و «استحسان» روی میآوردند و مجتهد «رأی» خود را به کار میبست. گفتنی است مکتب فقهی ابوحنیفه در میان عامۀ مسلمانان هند رواج داشت.
دلایل غلبۀ رواج مکتب ابوحنیفه
۱- از زمان محمود غزنوی، تمام دودمان و سلسلۀ سلاطین در هند، از جمله سلسلۀ غلامان، خلیجان، تغلقها و گورکانیان پیرو مکتب فقهی حنفی بودند.
۲- علمای دربار، مفتیان و قاضیان، احکام فقه حنفی را اجرا میکردند و این فقه، گونهای نظام حقوقی حاکم را در هند تشکیل میداد.
۳- هیأت حاکمه مشتمل بر اشراف، سرداران ترک
(از ماوراءالنهر) و ایرانیان بود و در دورۀ پیش از صفویها، مکتب فقهی حنفی بر ایران نیز حاکم بود؛ از این رو هیأت حاکمه در هند، پیرو و هوادار مسلک فقهی حنفی شد.
۴- فقه حنفی در مسئلۀ معاملات در میان سایر مکاتب فقهی اهل سنت، گستردهتر و دامنهدارتر بود.
۵٫ فقه حنفی بیشتر بر بهکار بردن عقل تکیه داشت. این مسئله برخلاف حجاز بود که در آن، افراد بر نقل تکیه داشتند. برای علمای هند عقل نیز جاذبه داشت که ممکن است این عامل، ازجمله عوامل توسعۀ مکتب فقهی حنفی در هند باشد.
فقه حنفی در هند توسعۀ بیسابقهای پیدا کرد و از دورۀ «غزنوی»ها تا زمان شاه ولیالله، فقهای بیشماری قد علم کردند که آن فقه را توسعه دادند.
فقه و فقهای شیعه در هند
تشیع در هند در همان دوران اولیۀ حکومت امویان، به سند وارد شد. در عصر حجاجبن یوسف، شیعیان در عراق و خراسان بهشدت شکنجه و سرکوب میشدند و به مناطق حاشیهای جهان اسلام مهاجرت میکردند. هند نیز از جملۀ این مناطق بود؛ اما در ایالت سند در دورۀ اول، سادات حسنی و زیدی و اسماعیلی نسبت به شیعیان امامیه بیشتر قدرت یافتند. دومین موج ورود تشیع در هند، وقتی بود که در «گولکندا» و «بیجاپور» در دکن (جنوب هند) حکومتهای شیعی تأسیس شدند. در این دوره بسیاری از علما و فقهای شیعه از ایران به هند وارد شدند. برخی از آنان حتی به عنوان وزرای اعظم به قدرت رسیدند.
سومین موج ورود شیعه به شمال هند، پس از استقرار صفویه در ایران است. دومین شاه گورکانی هند، همایون از شیرشاه سوری افغان شکست خورد و به دربار شاهتهماسب صفوی در ایران پناهنده شد. در ایران، همایون و سردارانش تحت تأثیر تشیع قرار گرفتند. سپس همایون با کمک قشون شاه تهماسب، تخت خود را در دهلی بازپس گرفت. این امر هم سبب شد نفوذ تشیع در هند توسعه یابد. وقتی همایون به هند بازگشت، علما و فضلای ایرانی که شیعه بودند، همراهش به هند آمدند. وزیر اعظم همایون، «بیرمخان» شیعه بود و این شعرش در مدح امیرالمؤمنین(ع) معروف است:
شهی که بگذرد از نه سپهر افسر او
اگر غلام علی نیست، خاک بر سر او
وقتی در ایران، شاه اسماعیل دوم به اهل سنت گرایید، بسیاری از علمای شیعه به هند مهاجرت کردند. در دورۀ اکبرشاه، ابوالفتح شیرازی برجستهترین مجتهد شیعه در هند بود.
ملا فتحعلی شیرازی عالم و حکیم بزرگ نخستین بار در هند، نظام درسی ایران را رایج کرد. در این نظام، در کنار فقه و اصول و حدیث، علوم عقلی، منطق و حکمت نیز تدریس میشد.
البته بزرگترین عالم و فقیه دورۀ گورکانی، قاضی نورالله شوشتری است که در هند به «شهید ثالث» معروف است و قبرش در شهر آگرا زیارتگاه است. قاضی در زمان «اکبر» وارد هند شد. هرچند در این دوره علمای شیعه به شمال هند آمدند، اما هنوز دورۀ تقیه بود و قاضی نورالله نیز تقیه میکرد؛ اما آگاهان میدانستند که وی شیعه است و به علمش ارج مینهادند.
او نه تنها در فقه شیعه مجتهد بود، بلکه عالم بزرگ همۀ مذاهب فقهی اسلامی بود. وقتی اکبرشاه قضاوت لاهور را به وی پیشنهاد کرد، قاضی نورالله به این شرط پذیرفت که مقید به مذهب خاص از مذاهب چهارگانه سنی نخواهد بود و هر بار، مطابق یکی از این مذاهب حکم خواهد کرد. او استدلال کرد چون خود صاحبنظر و مجتهد است، باید این حق را داشته باشد. وی در تمام قضایا، مطابق مذهب فقهی جعفری داوری میکرد؛ اما هر حکم، با یکی از مذاهب چهارگانۀ سنی مطابقت داشت. از این رو، کسی مجال خردهگیری نمییافت.
وقتی اکبر درگذشت و پسرش جهانگیر به سلطنت رسید، به او شکایت کردندکه قاضی نورالله شیعه است و فتاوایش همیشه بر حسب مذهب فقهی جعفری است؛ اما با یکی از مذاهب چهارگانه سنی نیز مطابقت دارد. جهانگیر به این شکایت وقعی ننهاد و گفت که از این، تشیع وی ثابت نمیشود؛ چون از اول شرط کرده است. در همین زمان، قاضی نورالله مشغول نگارش کتابها بود. او آثار زیادی به جا گذاشت که معروفترینش «احقاق الحق» در چندین جلد است. کتاب دیگرش «مجالس المؤمنین»، در شرح حال رجال و علمای شیعه است.
او نه تنها فقیهی بزرگ بود، نخستین کسی هم بود که متخصص فقه تطبیقی مذاهب پنجگانه بود و گذشته از فقه جعفری، بر مذاهب فقهی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی نیز مسلط بود. سرانجام برخی با شگرد، کتاب «مجالسالمؤمنین» را به دست آوردند و به عنوان سند تشیع وی پیش شاه جهانگیر بردند. پادشاه دستور داد با چوب خاردار قاضی را شکنجه دهند و او در حین این عمل در شهر آگرا شهید شد.
اگرچه قاضی نورالله شیعه بود، اما حتی مخالفانش به سبب جایگاه علمی او تجلیلش میکردند؛ برای نمونه «بدایونی» که مورخ متعصبی است و نسبت به شیعیان موضع خشنی دارد، دربارۀ قاضی مینویسد: «شوشتری اگرچه شیعه است، اما بسیار به صفت عدالت و نیکنفسی و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدیث طبع و صفای قریحه و ذکا مشهور است. صاحب تصانیف لائقه است، توقیع بر تفسیر مهمل شیخ فیضی نوشته که از حیز تعریف و توصیف بیرون است. به وسیلۀ حکیم ابوالفتح، به ملازمت شاهی پیوست.» دربارۀ مدیریت وی به عنوان رئیس دادگاه مینویسد: «الحق که مفتیان و محتسبان بدنفس لاهور را که به معلم ملکوت سبق میدهند، خوش به ضبط درآورده و راه رشوه بر آنان بسته است و در پیوست بسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست».
قاضی نورالله سال ۱۵۴۹م متولد شد، در مشهد تحصیل کرد و سال ۱۵۸۷م به هند وارد شد و در شصت و سه سالگی به شهادت رسید، سال۱۶۱۰م در شهر آگرا. تقریبا صدوپنجاه سال بعد، وقتی دولت شیعی در لکهنو برقرار شد و شیعیان از تقیه درآمدند، بر قبر وی، یک مقبره بنا شد و در قرن گذشته، این مقبره به صورت زیارتگاه عمومی درآمد.
قاضی نورالله پیش از سید دلدارعلی غفرانمآب، بزرگترین مجتهد و عالم شیعی بود. تفاوت وی با سید آن است که قاضی نورالله اساسا یک ایرانی است که به هند مهاجرت کرد؛ اما دلدارعلی نخستین مجتهد هندی است. همچنین قاضی نورالله در حجاب تقیه میزیست؛ اما سید حوزه فقهی شیعه را در شهر لکهنو دایر کرد و نخستین نمازجمعه شیعه را در هند اقامه کرد. وی نخستین مجتهد بومی هند و بزرگترین عالم و مجتهد تاریخ هند محسوب میشود.
منبع: روزنامه اطلاعات