دکتر غلامرضا دركتانیان
بررسی یک خیزش مهم سیاسی- اجتماعی در کرمان روزگار ناصرالدینشاه از دریچه یک سند مهم تاریخی
دوران ٥٠ ساله سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، در کنار درازی زمان حکومت وی و جنبههای گوناگون سیاست خارجی که زیانهایی جبرانناپذیری برای ایران همراه آورد، از نظر دگرگونیهای باورهای سیاسی و اجتماعی مردم اهمیت بسیار دارد. شاه قاجار پس از قتل امیرکبیر، هرچند اعتمادالدوله نوری را به صدارت برگزید، اما از آنجا که طبعا استبدادطلب، مغرور و پایبند به باورهای خویش بود، استبداد رأی پیشه کرد و نفوذ خود را در میان درباریان گسترش داد. حکمرانان ولایتها نیز به پیروی از استبداد مطلقه شاه، بر استبداد و نفوذ رأی خود افزودند.
شورش شالبافان، یکی از رخدادهای مهم سیاسی و اجتماعی شهر کرمان در این روزگار به شمار میآید. در زمان حکمرانی مرتضیقلی خان وکیلالملک ثانی (١٢٩٥ تا ١٢٨٥ قمری) در کرمان، خشکسالی، قحطی و بیسیاستی حاکم، گرانی گندم و آرد را در پی آورد. او به جای این که بکوشد گندم و آرد را از انبارها یا شهرهای دیگر خریده، به نانواها دهد تا نان مردم را تامین کنند، خود عامل اصلی گرانی گندم و آرد بود. حاکم کرمان، گندم و غله را با بهایی اندک از کشاورزان خریده، به چند برابر به خبازان شهر میفروخت. این کار در زمان خشکسالی و قطحی موجب شد قشرهای آسیبپذیر که بیشتر کارگران کارگاههای شالبافی بودند، با فشار زیادی روبهرو شوند. این وضعیت، زمینه را برای شورشی به رهبری شخصی به نام علیمحمد شالباف از صنف شالبافان فراهم آورد. قیام با شورش کارگران شالبافخانهها و یورش به انبارهای گندم و غله آغاز شد و رویکرد ضدحکومتی یافت. در این قیام که چندسال به درازا کشید، میرزا یوسفخان مستوفیالممالک، صدراعظم شاه ناگزیر وکیلالملک ثانی را برکنار کرد و حاج غلامرضا خان شهابالملک (١٢٩٦ تا ١٢٩٥ قمری) را به حکومت کرمان گماشت. شورش اما با بیکفایتی حاکم جدید بهویژه در تهیه نان شهروندان، با کشتهشدن یحییخان کلانتر شهر که در پاسخ به اعتراض مردم، با آنها به درشتی رفتار کرده بود، به اوج رسید.
قیام شالبافان کرمان، نخستین قیام کارگری ایران بود که در واپسین سالهای سده سیزدهم قمری رخ داد. این خیزش، هرچند به دلیل رهبری ضعیف، زود سرکوب شد، اما نقطه عطفی در رویارویی مردم با استبداد پادشاهان و حکمرانان قاجار به شمار میآید؛ حتی شاید آن را به گونهای، از زمینههای رخداد انقلاب مشروطه بتوان به شمار آورد. پایه تاریخی این نوشتار، سندی به شمار میآید که در مدیریت اسناد و کتابخانه ملی کرمان وجود دارد. این سند، نامه مستوفیالممالک صدراعظم وقت به شیخ ابوجعفر از روحانیان پرآوازه و معتمد مردم كرمان است. مستوفی از شیخ خواسته است بر پایه تكلیف شرعی و حفظ خونها و نفوس مردم، آنها را آرام کرده، به حکومت یاری رساند تا امنیت ولایت برپا شود. این نامه تاریخی، گوشههایی از ظلمستیزی و مبارزههای مردمی را در نقطهای دور از مرکز ایران در میانههای روزگار قاجار بازمیگوید.
اهمیت شال و شالبافی در کرمان
شال، کالایی سبکوزن و سنگینقیمت مثل ابریشم بود، یک پشتوانه سرمایهای و ذخیرهای برای مردم در آن روزگار به شمار میآمد، به همین دلیل کمکم به یک کالای سیاسی- اجتماعی بدل شد. حکومتها از اینرو، تولید و تجارت شال را به انحصار درآورده، آن را وسیلهای برای بکارگیری نفوذ سیاسی کرده بودند. مناسبات میان اولیای امر، ماموران و ایالتها نیز بر همین پایه استوار میشد. این كالا همچنین عامل ارتباط مالی و اقتصادی میان مردم و ماموران حکومت به شمار میرفت. شالبافی در کرمان پیشینهای دراز داشته است. جرجی زیدان، در میان داراییهای برجایمانده از المکتفی خلیفه عباسی، به یک رقم «هیجدههزار طاقه شال کرمانی» اشاره کرده است. این روایت تاریخی، پیشینه سال شال کرمان را دستکم به هزارسال پیش بازمیگرداند. محصول صنعت شالبافی در دوره قاجار، از مهمترین مالالتجارههای کرمان به شمار میآمد و به سراسر ایران، ماوراءالنهر، اروپا، عربستان و ترکستان صادر میشد. اعتمادالسلطنه، نگارنده کتاب «مرآت البلدان» در بیان رخدادهای سال هفتم سلطنت ناصرالدینشاه به سال ١٢٧٠ قمری دراینباره نوشته است «شالبافی کرمان خیلی ترقی کرده است». کرمان در آن زمان حدود ١٥هزار نفر شالباف داشته است.
کارگران کارگاههای شالبافی از هفت سالگی در زیرزمینهای تاریک و متعفن از دو ساعت پیش از برآمدن آفتاب تا یک ساعت پس از غروب کار میکردند. این ساعت کار روزانه در تابستان به ١٧ ساعت نیز میرسید. ظرافت انگشتان کودکان، از دلیلهایی به شمار میآمد که تولیدکنندگان و صاحبان کارگاههای شالبافی را برمیانگیخت آنها را به کار گمارند؛ همین ظرافت بود که شالهایی ظریف و پُر میآفرید. كار سخت، عفونت درون كارگاهها و هوای بد، از عاملهایی به شمار میآمد که موجب میشد بیشتر شالبافها در جوانی بمیرند؛ اگر هم نمیمردند، همواره ناخوش و بدحال بودند. ادوارد براون، ادیب و جهانگرد انگلیسی که در دوره ناصرالدینشاه به ایران سفر کرده است، در کتاب «یكسال در میان ایرانیان» درباره كارگاههای شالبافی مینویسد «ای كودكان بدبخت كرمانی كه تمام عمر از نور آفتاب و هوای آزاد و بازیها و تفریحاتی كه از مختصات زندگی كودكانه شماست محروم هستید، شما باید در تمام عمر زحمت بكشید تا ثروتمندان بتوانند شالهای گرانبهای كرمانی را به سر یا كمر ببندند و یا لباس كنند».
هرات و ناحیههای شرقی خراسان در دوره حکمرانی ناصرالدینشاه، بر پایه قرارداد پاریس از ایران جدا و ریشه نفوذ ایران از آسیای مرکزی رفتهرفته برچیده شد. اقتصاد ایران در سال١٢٧١ قمری به ورشکستگی رسیده و خشکسالیهای پیدرپی مردم را از پای درآورده بود. ناصرالدینشاه با آگاهی از خطر افت و نابودی صنعت شالبافی کرمان در دوم محرم ١٢٨٦ قمری، دستورالعملی به کرمان فرستاده، به مرتضیقلی خان وکیلالملک ثانی دستور داد «کمال مراقبت و مواظبت در تربیت و ترقی صنعت شالبافی نموده تا محصول آن زیاد شده و معایبی را که موجب سلب میل مشتری و نقصان خریدار و یا کمی محصول خواهد شد رفع نماید». خشکسالیها اما قحطی پرآوازه سال١٢٨٨ قمری را در پی آورد. وضع به اندازهای بحرانی شد که مردم در پارهای منطقههای کشور به مردارخواری روی آوردند. فقر همگانی و اختلاف گسترده و ژرف طبقاتی، رخدادهایی پدید آورد که نخستین آن در کرمان بود؛ مسأله شال و اقتصاد شالبافان که یک شورش بزرگ به شمار میرفت.
بررسی قیام از دیدگاه منابع گوناگون
همت کرمانی، نگارنده «تاریخ کرمان» خشکسالی را دلیل قحطی و کمبود غله و نان در آن منطقه دانسته، مینویسد «در زمان حکومت مرتضیقلیخان ملقب به وکیلالملک ثانی در کرمان بارندگی به حد کافی نشد، به همین لحاظ غله کمیاب و قحطی مختصری پدید آمد و چون نان به حد کافی به مردم نمیرسید، جلوی دکان خبازی آشوب میشد … در این هنگام فردی الواط و فتنهجو به نام محمدعلی عدهای را تحریک نمود تا به اتفاق به منازل زرتشتیها رفته و انبارهای گندم آنها را تصرف و غله را به مردم بدهند. توده مردم چون اطلاع یافتند دنبال آنها به راه افتاده، چند خانه و انبار را گشوده و تمام غله موجود در آن انبارها را به رایگان به مردم دادند». محمدابراهیم باستانیپاریزی در کتاب «فرمانفرمای عالم» نیز دراینباره نوشته است «برای وکیلالملک آرد خرواری یک تومان و هشتهزار دینار یا کمتر تمام میشد. اما وی خرواری ده تومان و بیشتر به خبازان میداد. به سبب همین گرانی آرد، پخت نان کم شده و به قدر کفایت به مردم نمیرسید. مردمی که اکثر آنها در صنعت شالبافی مشغول به کار بودند از گرسنگی به فریاد آمده، راه بر مسجد و منبر علما و اعاظم شهر بسته و درخواست رسیدگی به وضع نان کردند. علما نزد وکیلالملک رفته، استیصال مردم را نقل کردند و همت خواستند. وکیل الملک حضرات را اطمینان داد که میفرستم آرد آورده و مردم را از این وضع خلاص میکنم. اما این کار را نکرد و به تهران نوشت که اهل کرمان یاغی شده و فتنه و آشوب مینمایند». اربابهایی که انبارهایشان غارت شده بود، به ناصرالدینشاه شکایت برده، هدیههایی نیز گرد آورده، به پیرامونیان شاه تقدیم کردند تا به شکایتشان زود رسیدگی کنند. دربار بدینترتیب مرتضیقلی خان را به تهران احضار کرد. او اما پیش از رسیدن به دربار، در برف سنگین گردنههای قم بیمار شد و در تهران درگذشت. حاج غلامرضا خان شهابالملک، به جای وی بر حکومت کرمان نشست. او دستور داد محمدعلی شالباف را که زمینهساز و برانگیزنده رخداد غارت انبارها به شمار میآمد، تعقیب کرده، چوب مفصل زده و دست و گوشش را بریدند. شیخ یحیی احمدی درباره قیام محمدعلی شالباف مینویسد «در سنه١٢٩٤ اجامره شهر فتنهای برپا کردند و به اسم «حیدری و نعمتی» و گاهی هم به اسم شیخی یا بالاسری دعواها کردند، شرارتها نمودند، بالاخره بهعنوان تنگی و کمی غله بر حکمران خود بشوریدند و گدای بینام را «علیمحمد خان» نام نهادند و دستاویز خود قرار دادند و فرمانش را گردن گذاشتند، روزی خانه محمدحسین خان نایبالحکومه را پست کردند و آنچه یافتند بردند، و شبی انبار خباز و بقالی را کنده، هر چه دیدند خوردند، تجار گرفتار فجار، ابرار دچار اشرار، از هیچ هرزگی آزرم نداشتند». واقعیت اما به گونهای دیگر بود؛ فقر و بیعدالتی در این سال مردم را در فشاری سخت گذاشت و شالبافان كه مهمترین قشر اجتماعی كرمان بودند، بر اثر این فشار بر حكمران وقت شوریده، به اقامتگاه وی یورش بردند.
وکیلالملک پیش از فراخوانی به تهران و مرگ، از پایتخت برای سرکوب قیام شالبافان یاری خواست. مرکز بر این پایه، حسینقلیخان، سرتیپ سواره زرینکمر را برای نظم کرمان مامور کرد. او در ١٦ جمادیالاخر ١٢٩٤ قمری به حسینیه مشهور به دَفه در مزرعههای رفسنجان رفته، از شیخ ابوجعفر که در آنجا اقامت داشت، خواست كرمان را ترك گفته، به مشهد برود؛ درواقع وی را تبعید كرد. او به نفوذ علمی و اجتماعی شیخ آگاه بود و نمیخواست از راه زور وارد شود. حسینقلیخان پس از رسیدن به شهر کرمان همچنین محمدرحیمخان پیشوای شیخیه و میرزا مهدیخان کلانتر را که پایه این شرارت میدانست، به تهران تبعید کرد. حسینقلی خان سرتیپ، با آرامشدن اوضاع همه خبازان کرمان را فراخوانده، از انبار دیوان به آنها آرد داد و التزام گرفت هر دکان، روزی ٣٠٠ من آرد پخته، نان را ٢٥٠دینار بفروشند. او پس از تحقیق و بررسی دریافت فریاد مردم از بینانی، احجاف و تعدی، نه از آشوبطلبی است. حسینقلیخان بدینترتیب پس از بازگشت به دارالخلافه شرح پریشانی و بیتقصیری اهل کرمان را به اولیای دولت رساند. همین گزارش موجب شد وکیلالملک معزول شده، غلامرضاخان شهابالملک بر جای وی بنشیند.
شهابالملک در ربیعالاول سال ١٢٩٥ قمری به کرمان وارد شد. او یحییخان کلانتر را مامور کرد از عراق (اراک) و شیراز غله به کرمان برساند. یحیخان اما در انجام ماموریت تعلل میکرد. مسأله نان و کمیابی آن بدینترتیب بر وحشت مردم افزود. آنها به ارگ دولتی نزد حاکم رفته، از وضعیت موجود شکایت کردند. شهابالملک به آنان گفت مشکل نان و گندم را به یحییخان کلانتر واگذارده، مبلغی به وی داده است تا غله وارد کند. یحییخان اما وعده امروز و فردا میداد. وضع روزبهروز بدتر شد. نانواییها یکی پس از دیگری بسته میشد و این روند بر وحشت مردم میافزود.
آنان در بلوای نان، در چهارسوق برابر دکان نانوایی گرد آمده، فریاد میزدند «ما نان میخواهیم». یحییخان کلانتر که در همین هنگام سوار بر اسب از میان بازار میگذشت، با تندی پرسید «این فلانفلان شدهها چه میخواهند؟» گفتند «نان میخواهند.» باز با تلخی گفت «[…] اسب مرا بخورند!» این دشنام و تندی، مردم گرسنه را خشمگین کرده، بر طغیان آنها افزود. آنها خان را از اسب به زیر کشیده، بر او یورش بردند. او از ترس به دکان نانوایی پناه برده، پشت دیواره چاه آب پنهان شد، اما مردی با قمه چنان به گردن او زد که سر یحییخان به پیشخوان دکان نانوایی پرید. همت کرمانی در «تاریخ کرمان» در روایت این رخداد، به نقش زنها بیشتر توجه کرده، قاتل یحییخان را «نایبمریم» شناسانده است؛ هرچند دیگر تاریخنگاران با او همرأی نیستند. او مینویسد «یک روز عدهای از زنها که سر دسته آنها بانویی به نام نایبمریم بود در چهارسوق شهر به انتظار یحییخان مینشینند[.] وقتی که وی از ارک بیرون آمده و از چهارسوق به طرف خانه میرود، زنها راه او را بسته و دور اسب وی جمع شده و به وی میگویند که ما نان میخواهیم تکلیف ما چیست، اگر به انبارهای غله برویم دست و گوش میبرید. اگر هم بیصدا باشیم نان نداریم که بخوریم؟ تکلیف ما را معین کنید و الا نمیگذاریم از اینجا حرکت کنید. یحیی خان از حرف زنها عصبانی شده جواب میدهد که به فلان اسب من که گرسنه هستید. زنهای گرسنه نیز تاب شنیدن این حرف زشت را نیاورده، در همان حال او را از اسب به زیر انداخته با لنگه کفش، نیمه آجر و بعضیها هم با اسلحه سردی که همراه خود آورده بودند او را قطعهقطعه کرده، فرار میکنند». این تاریخنگار، سردسته این زنها را «نایبمریم» نامیده که چون همیشه قدارهای زیر چادر میبسته است به او نایب مریم میگفتند «بیشتر ضربات را این شخص به یحییخان زده بود».
احمدعلیخان وزیری در کتاب «تاریخ کرمان» قاتل یحییخان را نه زن و نه مرد میداند. او تنها عبارت «یک تن» را آورده و از جنسیت او نام نیاورده است. ناصرالدینشاه به روایت همت کرمانی پس از آگاهی از رخداد، گویا از شیوه برخورد کلانتر راضی نبوده، گفته بود کلانتر باید با زبان خوش با مردم سخن میراند و صحبت میکرد. ناظمالاسلام کرمانی نیز در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» درباره ستم شهابالملک (آصفالدوله) مینویسد «آصفالدوله اظهار تقوی و زهد میکرد، ریش نمیتراشید، مسکرات استعمال نمیکرد … اما از جوان امرد و بیریش بدش نمیآمد[.] آدمکشی میکرد و ظلم را بینهایت مینمود. در شب نماز نوافل را ترک نمیکرد اما در هر شبی جماعتی را بینان میگذارد. تعقیب نماز را طول می داد لیکن از اول شروع به تعقیب نماز تا فراغ از آن، یک بیچاره در زیر چوب فلک فراشهایش، جان میداد، تجارت میکرد اما تجارت احتکار گندم. در هر جا حکومت کرد، نخست گندم آنجا را احتکار و حبس میکرد مثلا گندم را از قراری دو تومان از خالصهی دولت و یا خالصهی رعیت میخرید و از قرار خرواری ده یا بیست تومان میفروخت. گاهگاهی هم در سایر اجناس از قبیل روغن و گوشت و سایر اقلام نیز همین رفتار را داشت». فردی در زمان حکومت آصفالدوله در کرمان، نزد او رفت و گفت «آقای حاکم، هیچوقت در کرمان قیمت ماست از یک من پنج شاهی زیادتر نبوده، در حکومت شما قیمت یک چارک که ربع یک من است به پنج شاهی رسیده. فورا حاکم عصبانی شده، میرغضب خواست و حکم داد سر عارض را بریدند که چرا فضولی کرده و در امر تسعیر که شأن حاکم است چون و چرا کرده است».
شهاب الملک نیز پس از این رخداد به سرنوشت وکیلالملک دچار و به تهران راهی شد. حکومت کرمان بدینترتیب به فیروز میرزا نصرتالدوله (فرمانفرما) رسید تا به وضعیت كرمان سامان داده، محركان و مقصران را تنبیه كند. ناصرالدینشاه هرچند از شیوه برخورد کلانتر با مردم راضی نبود، ولی از آنجا که آن را خیزشی بر دولت میپنداشت، فرمان داد محرکان تنبیه شوند. نصرتالدوله در اجرای فرمان شاه دستور داد فتنهجویان را شناسایی و معرفی کنند. ماموران و فراشها به تعقیب مقصران رفته، همه آنها را به غل و زنجیر کشیدند. چند زن نیز در میان دستگیرشدگان بودند که در اتاقی جداگانه زندانی شدند. شاهزاده دستور داد مقصران مرد را سر بریدند و نایبمریم را که مقصر اصلی میپنداشتند، به چادرنماز خودش خفه کردند. حاکم تازه سپس بهعنوان نخستین تدبیر، میزانی گندم به کرمان رساند تا فقر، بینوایی و گرسنگی زدوده شود.
درباره اهمیت این قیام سیاسی- اجتماعی، شاید جای پای ابریشم و شال را در مهمترین رخداد سیاسی میانههای قاجار نیز جست؛ قتل ناصرالدینشاه به دست میرزا رضاكرمانی! او دلال شال بود كه چند طاقه شال برای نایبالسلطنه گرفته بود، اما پولش را نداده و آزار رسانده بودند. پارهای پژوهشگران و تاریخنگاران، گلوله میرزا رضا كرمانی را در پیدایش مشروطه بیتأثیر ندانستهاند.
* منابع نوشتار در دفتر روزنامه موجود است.
قیام شالبافان، به باور باستانیپاریزی، نخستین قیام كارگری به معنی پرولتاریاست كه در دهههای پایانی سده نوزدهم میلادی در ایران، پنجسال پیش از مرگ كارل ماركس روی داد. هنگامه خیزش شالبافان کرمان بدینترتیب پایان یافت، اما مشکلهای شالبافان همچنان پیوستگی یافت تا اینکه پس از سال١٣١٥ قمری پیشه قالیبافی در کرمان رونق گرفت و رفتهرفته جایگزین صنعت شالبافی شد. قیام شالبافان هرچند زود سرکوب شد، اما یک امتیاز برای کرمان داشت؛ یک کرمانی صاحبذوق به نام حکیم قاسمی برای عبرت فرمانفرما و ثروتمندان، مالکان و خانزادگان شهر، یک کتاب ظریف و لطیف و اثری ادبی پدید آورد که سراسر، طعنه به طبقه کارگر شالباف بهویژه سردمدار این قیام، علیمحمد شالباف بود.
حکیم قاسمی، ادیب کرمانی گرچه کتاب خود را به طنز در حق یک طبقه محروم و برای تفریح و خوشآمد، محضر شاهزادگان نوشته و آن را به ظلالسلطان تقدیم کرده بود، اما درواقع با این کار بزرگترین خدمت را به نگهداری و حفظ کلی سلسله واژگان و اصطلاحهای ویژه فن شالبافی کرد. او گویی به چشم حقیقتبین خویش دریافته بود این صنعت ظریف از صحنه روزگار زدوده خواهد شد. این کتاب که «خارستان» نام دارد، اکنون مجموعه اصطلاحهای یک فن مهم و صنعت پرسود را دارد که خود آن صنعت از میان رفته است.
منبع: روزنامه شهروند