
تألیف: مرحوم استاد دکتر رحیم نیکبخت
يكي از تجار ايراني كه ساليان زيادي در قفقازيه به امر تجارت مشغول بود، ميرتقي الحسين الحسني كاشاني است كه تخلص «عندليب» را در شعر انتخاب كرده بود. در ديوان وي كه نخست در سال 1312ق در استانبول با چاپ سربي منتشر شده است، چند ماده تاريخ از اقدامات ايرانيان در قفقازيه وجود دارد كه شايسته دقت و توجه است.
پيش از پرداختن به اين ماده تاريخها مروري كلي بر سرگذشت عندليب كاشاني ضروري است. وي از سادات كلهر كاشان و يكي از شعراي متوسط دوران ناصري است كه از نوجواني به شعر و ادبيات علاقهمند بود و در انجمنهاي ادبي زادگاهش- كاشان- شركت ميكرد. در اوايل حكومت ناصرالدينشاه براي تجارت راهي تهران شد و در تهران نيز دوستان خود را از جمع شعرا و سخنوران برگزيد. پس از اطلاع از تخلص محمدحسينخان ملكالشعراي كاشاني كه عندليب بود بر آن شد تخلص خود را تغيير دهد ولي بهار شيرواني دوست شاعرش، او را از اين كار بازداشت.
عندليب پس از دو سال اقامت در تهران راهي كاشان و از آنجا عازم شهر شيروان در اران ميشود و بعد از پنج سال به داغستان ميرود و سالهاي متمادي در شهرهاي مختلف قفقاز به تجارت و رفت و آمد ميپردازد.[1] در اين مدت او با برخي از روشنفكران ايراني از جمله عبدالرحيم طالباوف دوست ميشود و طالباوف نيز بر تحصيل فرزند عندليب، سيدمحمد دهگان* نظارت ميكند. ناگفته نماند وي عموزاده سيدجلال كاشاني مدير روزنامه معروف حبلالمتين بود.[2]
عندليب كاشاني پس از سالها اقامت در قفقاز در سال 1304 قمري به زادگاهش كاشان بازگشت و اشعار خود را جمعآوري و تدوين كرد و به دست چاپ سپرد. ديوان عندليب در 208 صفحه شامل غزليات، قصايد، مثنوي، رباعيات و مرثيه است كه در سال 1312 قمري در استانبول به چاپ رسيد. در اين ديوان دو غزل تركي آذري از سرودههاي خود وي وجود دارد كه نشان ميدهد در معاشرت با شعراي اين سامان علاوه بر يادگيري زبان تركي آذري همچون سخنسرايان ايراني اران علاوه بر فارسي- زبان همگاني ايرانيان- در اين زبان هم نغمهسرايي كرده است. تحول زير از سرودههاي اوست:
اي دل بوقَدَر ياركم ايتدي جفا سنه! | ||
هرگز شكايت ايلمدون مرحبا سنه | ||
سن چكمدون محبت و مهر و وفادن ال | ||
هر چند يار قيلدي دمادم جفا سنه | ||
مشتاق دورگويول سَركُويونْ مِنا سينه | ||
اي يوز مينم تك عاشق مسكين فدا سنه | ||
اولسام غلام هندوي خالون دگول عجب | ||
سن شاه سن جمله عالم گِدا سنه | ||
عشقونده بيرگون اولمادي آرام و راحتيم | ||
اول وقتيدن كه اولدي گويول مبتلا سنه | ||
يارب نولور كه حال دل بيقراريمي | ||
ممكن الويدي سويلمك اي دلربا سنه | ||
لازم دي من كي اولام بيگانه خلقدن | ||
اي سرو نازكيم كه اولور آشنا سنه | ||
بيلمم نه ايتميسن بويوزي قاره گويلومه | ||
يوزبيله جفا گُروب گينه ايلر وفا سنه | ||
گور عندليب سجده رويون قيلور مدام | ||
آزقالدي عشقيدن ديسون اي بُت خدا سنه[3] | ||
تركيببندي از عندليب كاشاني در مرثيه حضرت علياكبر(ع)
بند اول | ||||
در كربلا چو گشت لواي جفا بپا | ||||
شد سرنگون سرادق سلطان كربلا | ||||
آه از دمي كه كوفي شامي زهر طرف | ||||
صفها ز كين زدند بدامان نينوا | ||||
از بهر خوشدلي زنا زاده اي به جور | ||||
بستند آب بر رخ طفلان مصطفي | ||||
تا عشرت يزيد بكلي شود تمام | ||||
كردند سور قاسم نو كدخدا عزا | ||||
اول اگر بدست نبودش حنا عروس | ||||
آخر ز خون ببست بدست از جفا حنا | ||||
كار نبرد تنگ شد از بس به شاه دين | ||||
از جان گذشت و كرد جوانان خود فدا | ||||
همت نگر كه چون بنمودند جاننثار | ||||
طفلان شيرخواره و پيران پارسا | ||||
تا بود زينب از غم سلطان دين گريست | ||||
در كربلا و يثرب و در مكه و منا | ||||
در حيرتم چرا نشد از آه اهل بيت | ||||
اجزاي آسمان همه از يكدگر جدا | ||||
شد منقلب اساس جهان آنچنان كه شد | ||||
زينب اسير و عابد بيمار مبتلا | ||||
زهرا بِخُلد مويه كنان موي سر گشود | ||||
زينب چو كرد معجري از شمر التجا | ||||
آن بضعهي بتول بمقتل به چشم تر | ||||
ميگفت كاي شهيد ره دوست يا اخا | ||||
بنگر به ياد طرهي اكبر نهادهام | ||||
زنجير دوستي همه بر گردن از وفا | ||||
آمد حديث طرهي اكبر چو در ميان | ||||
گو عندليب نغمه اي از نو به صد نوا | ||||
نماند چون بشه دين دگر معيني و ياور | ||||
به غير اكبر گلگون قبا شبيه پيمبر | ||||
بند دوم | ||||
گرفت دامن سلطان دين و گفت پدرجان | ||||
مرخصم بنما تا شوم به كوي تو قربان | ||||
تويي خليل حقيقي كه كرده آتش عشقت | ||||
زخون گل بدنان هر طرف هزار گلستان | ||||
نيم به كوي وفا كمتر از ذبيحِ بهمت | ||||
زبهر دوست نباشد اگر چه فايده از جان | ||||
عنايتي كن و اِذنم بده پدر كه نمايم | ||||
زالتفات تو يك جان فدا به راه دو جانان | ||||
بِه يك تجلي عشق تو همگنان همه يكسر | ||||
فتادهاند به خاك و به خون به معركه غَلطان | ||||
ز كاروان سعادت روا مدار بمانم | ||||
كه در طريق محبت نيم كم از ايشان | ||||
نمانده طاقت و صبرم دگر به خيمه ببينم | ||||
سكينه را بچنين حالتي گرسنه و عطشان | ||||
فكنده بيكسيت آتش به خرمن جانم | ||||
چگونه صبر كنم در ميان آتش سوزان | ||||
نظر نمود برخسار اكبر آن شه بيكس | ||||
بناله گفت كه اي نو نهال و نوخط و نورس | ||||
بند سوم | ||||
مرا تو نور دو چشمي و قوت روح رواني | ||||
چسان رضا شودم دل به مرگ چو تو جواني | ||||
از آن به پيش تو سهل است درد محنت دوري | ||||
كه حال زار دل من به مرگ خويش نداني | ||||
اگر به جسم تو يك تير آشكار نشيند | ||||
هزار ناوك دلدوز مي خورم به نهاني | ||||
مزن بريش دلم نيشتر كه فرقِت عباس | ||||
دو تا نموده قدم را زغصه همچو كماني | ||||
مگو نيم به وفا كمتر از ذبيح بهمت | ||||
كه در كمال و جمال و وفا تو خوشتر از آني | ||||
تو را به سر، سَر سر باختن بود به ركابم | ||||
مرا اميد كه در مرگ من تو جامه دراني | ||||
چگونه ديده تواند كه اين معالمه ببيند | ||||
چنين بديع جمالي بِزير تيغ عياني | ||||
چه عاجلي كه به مقتل روي براي شهادت | ||||
صبور باش كه سيرت كنم نظاره زماني | ||||
بُدم اميد كه چينم اساس عيش برايت | ||||
هزار حيف كه نبود به اين اميد اماني | ||||
بس آرزو كه بدل داشتم براي زفافت | ||||
ولي چه سود ندارم بدست خويش عناني | ||||
چگونه صبر كنم در عزاي چون تو عزيزي | ||||
كه هست بار فراق تو سخت بار گراني | ||||
به گلستان رسالت نمانده جز گل رويت | ||||
به بوستان امامت نه جز تو سرو رواني | ||||
بگريه گفت علياكبر اي چراغ هدايت | ||||
هزار جان چو اكبر هزار بار فدايت | ||||
بند چهارم | ||||
خجالتم مده ديگر كه نيست طاقت و هوشم | ||||
عزيز خويش مخوانم غلام حلقه بگوشم | ||||
سعادتست شدن كشته در ركاب جنابت | ||||
من اين سعادت عظمي به عالمي نفروشم | ||||
براي كشته شدن بيسبب عجول نباشم | ||||
كه در خصوص شهادت رسيده دوش سروشم | ||||
نويد خلد برين داده دوش هاتف غيبم | ||||
هنوز چشم به راه نويد هاتف دوشم | ||||
بآب تيغ چنان تشنهام كه در عوض او | ||||
زدست خضر نَبي بادهي حيات ننوشم | ||||
به مقتلي كه شده جلوهگاه حضرت بيچون | ||||
چگونه چشم توانم ازين مقاتله پوشم | ||||
اگر چه پيش سليمان وجود مور ضعيفست | ||||
ولي باين همه خوردي بقدر وسع بكوشم | ||||
هر آنچه از تو رسد عين مدعيا من آنست | ||||
بجاي رخت عروسي كفن بيار بپوشم | ||||
چون ديد جانفشاني اكبر شه شهيد | ||||
گفت اي نهال عيش مرا ميوهي اميد | ||||
بند پنجم | ||||
اكنون كه هست شور شهادت ترا بسر | ||||
اكنون كه عزم جزم نمودي باين سفر | ||||
رو كن به سوي خيمه وداع حرم نما | ||||
زينب مگر ببيندت اين آخرين نظر | ||||
ليلي به كنج خيمه نشسته حزين و زار | ||||
دارد هزار ناوك دلدوز بر جگر | ||||
چشمش به روزن است همي بنگر ترا | ||||
ترسد ز جور دهر ز دستش رود پسر | ||||
از يك نظر به ريش دلش مرهمي گذار | ||||
تا توشهي زروي تو بردارد او مگر | ||||
عباس شد شهيد شوي چون تو كشته نيز | ||||
دستي بدل گذارم و يك دست بر كمر | ||||
اي عندليب از غم سلطان كربلا | ||||
در آهن و ناله كُوش چو مرغ شكسته پر | ||||
اكبر ز بعد اِذن جهاد از شه شهيد | ||||
آمد به پشت خيمه و فرياد بركشيد | ||||
بند ششم | ||||
كاي ساكنان پردهي ناموس كبريا | ||||
وي اهل بيت بيكس سلطان كربلا | ||||
آمد زمان آنكه علياكبر جوان | ||||
گردد شهيد از ستم و ظلم اشقيا | ||||
آمد زمان آنكه به راه خليل دين | ||||
ذبح عظيم گردم و جان را كنم فدا | ||||
آمد زمان آنكه به خون دست و پا زنم | ||||
چون لاله زار سرخ كنم دشت نينوا | ||||
آمد زمان آنكه به هيجا زهر طرف | ||||
بر چشم خصم شور قيامت كنم بپا | ||||
آمد زمان آنكه به ميدان ز تيغ تيز | ||||
تنها ز سر نمايم و سرها ز تن جدا | ||||
اي عمههاي بيكس و مظلوم و مضطرم | ||||
اكبر ز جان گذشت و برفت از بر شما | ||||
اي مادر حميدهي مظلوم و ممتحن | ||||
آخر زكنج خيمه زماني برون بيا | ||||
اين دم ببين به اكبر خود يكدم دگر | ||||
بيني بزير خنجر و شمشير و نيزهها | ||||
اهل حرم ز گفتهي اكبر شدند جمع | ||||
بر گِرد ماه روش چو پروانه گِرد شمع | ||||
بند هفتم | ||||
بر سر زدند جمله و كندند روي و مو | ||||
گشتند با غزال حرم گرم گفتگو | ||||
زينب به ناله گفت كه اي سرو خوشخرام | ||||
از من شنو مرو سوي اين قوم كينهجو | ||||
اين نخل قد كه برده ز سرو چمن گِرو | ||||
ترسم ز تيشهي ستم اندازدش عدو | ||||
زخمي ست داغ هجر تو بر دل كه صد مسيح | ||||
با رشتهي نفس نتواند كند رفو | ||||
اي يوسف عزيز بكن ترك اين سفر | ||||
صد چاه در ره است و دو صد گرگ روبرو | ||||
كلثوم گفت حجلهي عيشت نچيدهام | ||||
صد حيف رفتي و بدلم ماند آرزو | ||||
چون ميروي به جانب قربانگه اي ذبيح | ||||
بنشين كه شانه كنم آن زلف مشكبو | ||||
شيرين زبان سكينه بيبال و پر بگفت | ||||
بهر خدا تو حال دل زار من بجو | ||||
كوچكترم من از همه و نيست طاقتم | ||||
داغ تو بينم از پس هجران شش عمو | ||||
از آن وداع اهل حرم را زرود چشم | ||||
شد چشمه چشمه اشك روان همچو آب جو | ||||
اي شيعه ريز اشك بصر «عندليب» وار | ||||
ديوان جرم را كند اين آب شست و شو | ||||
چو شد بر رخش همت جلوهگر آن ماه خوشمنظر | ||||
عنان توسنش ليلا گرفت و گفت اي مادر | ||||
بند هشتم | ||||
علياكبر الا اي طرهات هر تار زنجيري | ||||
به اين مجنون سرگشته از آن زنجير تدبيري | ||||
تمناي مناي كربلا داري به قرباني | ||||
نميآيد فدا مادر مكن تعجيل، تأخيري | ||||
ز بس هوشت ز سر برده تمناي بهشت و حور | ||||
نميگويي كه خود دارم به عالم مادر پيري | ||||
به بالينت نخوابيدم چه شبها با دو صد زحمت | ||||
به اميدي كه در پيري به عالم دست من گيري | ||||
ز دستم ميروي اكنون نماند بر من دلخون | ||||
بجز يك جان پرحسرت به غير از آه شبگيري | ||||
مگر شيرت براي تير و شمشير و سنان دادم | ||||
كه بگرفته سنان بر كف سنان با تير و شمشيري | ||||
ستاده حرمله بر كف كمان با تير زهرآلود | ||||
خدا ناكرده ميترسم زند بر حَنجرت تيري | ||||
كمند زلف تو در خواب ديدم دوش دانستم | ||||
ندارد جز سيه بختي پريشان خواب، تعبيري | ||||
سخن بامن نميگويي دل زارم نميجويي | ||||
ز مادر اي پسر گويي به تقصيري تو دلگيري | ||||
نبستم حجلهي شادي نچيدم بزم دامادي | ||||
براي چون تو شمشادي جز اينم نيست تقصيري | ||||
اسيري رفتن من هوشت از سر برده يا از ناز | ||||
بخيلي ميكني با من ز معشوقي به تقريري | ||||
سخن سر كن دمي با من وگرنه بركشم شيون | ||||
از آن آهي كه در آهن كند چون نار تأثيري | ||||
منم آن ليلي مجنون كه بر زلف توام مفتون | ||||
به ياد او بهر هامون نهم بر پاي زنجيري | ||||
ز دستم شد علياكبر منم بيچاره و مضطر | ||||
ندارم ياوري ديگر الا اي چرخ تغييري | ||||
خزان ار گلشن دين عندليبا شد مشو نوميد | ||||
كه باشد هر خرابي را زپي البته تعميري | ||||
بعد از وداع اكبر گل پيرهن چو ماه | ||||
شد سوي قتلگاه چو يوسف به سوي چاه | ||||
بند نهم | ||||
يعقوب وار شاه شهيد از قفاي وي | ||||
آهي كشيد و گفت كه اي واي يابُنَي | ||||
رفتي تو از جهان و جهان شد به من سياه | ||||
بعد از تو خاك بر سر دنيا و تخت كي[4] | ||||
دادم تو را بهشت گرفتم به خونبها | ||||
نادان عُمَر[5] بِهشت بِهشت[6] از براي ري | ||||
اينك چو نور ميروي از چشم من علي | ||||
آهستهتر وگرنه دوان آيمت ز پي | ||||
از رفتن تو طرهي طومار عمر من | ||||
چون زلف تابدار تو شد از زمانه طي | ||||
دستي بريده باد كه خنجر كشد به تو | ||||
آن يد شكسته باد كه يازد به سوت ني | ||||
از تشنگي منال كه در غرفههاي خلد | ||||
حوران به كف گرفته ز بهر تو جامِ مي | ||||
با گلشن جمال تو خاطر بهار بود | ||||
اكنون ربيع عيش مرا شد زمان دِي | ||||
كر آن زمان به چشم تر آن شاه بيقرين | ||||
رو سوي آسمان و بگفت اي خدا ببين | ||||
بند دهم | ||||
عهدي كه بود با تو مرا در ازل ميان | ||||
كردم وفا به عهد خود اي خالق جهان | ||||
گفتي گذشت بايدت از جان به راه من | ||||
اينك ببين گذشتم از اكبر جوان | ||||
خود نيز اين زمان زقفا ميرسم به شوق | ||||
اين شمر در مقابل و اين تيغ و اين سنان | ||||
خشگيده گر به كام زبانم زتشنگي | ||||
از آب تيغ شمر و سنان تركنم دهان | ||||
اندر مناي حب تو كردم به عهد خويش | ||||
قربان تمام قوم خود از پير و از جوان | ||||
خواهم به خونبهاي علياكبر اي خدا | ||||
در يوم حشر بگذري از جرم عاصيان | ||||
اي عندليب موسم طوفان ناله است | ||||
گلزار دين ز كشتن اكبر شود خزان | ||||
شرح ميدان رفتن اكبر بيار | ||||
تا زِ خون دل كنم جيحون كنار | ||||
[1]. ديوان عندليب كاشاني، شامل قصايد، غزليات مثنوي و رباعيات و مرثيه، تهران، انتشارات فروغي، چاپ دوم، 1363ش، مقدمه چاپ نخست در استانبول به صورت سربی منتشر شده است و نسخههایی از آن در کتابخانۀ شماره 1 وزارت امور خارجه موجود است.
* سيدمحمد دهگان مدير مسئول روزنامه حقيقت در اوايل قرن چهاردهم شمسي بود كه در سال 1320 شمسي در همدان درگذشته است. (ابراهيم باستاني پاريزي، تلاش آزادي، تهران، 1354، ص347).
[2]. شكرالله ماني، تاريخچه نهضت كارگري در ايران، تهران، چاپ دوم، 1358، ص18.
[3]. ديوان عندليب كاشاني، پيشين، ص55.
[4]. کيخسرو
[5]. عُمر سعد
[6]. به هشت، از دست داد.
منبع :
جستارهايي در ميراث اسلامي(مجموعه مقالات، يادداشتها، اسناد و متون)
دفتر ششم (ویژهنامۀ مرثیهپژوهی)
تألیف: رحیم نیکبخت، یوسف بیگ باباپور