
تألیف: مرحوم استاد دکتر رحیم نیکبخت
اي شه جود و در احسان حسين | مصدر عشق و ره عرفان حسين | |||
من كجا ذكر مصيبتهاي تو | شرح احوال قيامتهاي تو | |||
يك قيامت شد قيام هر شهيد | در حقيقت صد قيامت شد پديد | |||
ذات تو بالذات بيآفات شد | نفي اغيار و ثبات ذات شد | |||
تيغ لا را بركشيدي از نيام | در زدي اعناق اغيار و لئام | |||
چون شهيدان نام الاالله خواند | ثبت شد الله، الاهم نماند | |||
محو شد موهوم معدوم از وجود | صحو معلومي و مشهودي نمود | |||
من كجا و عشق بيانباز تو | شرح عشاق سرو جانباز تو | |||
عشق بايد تا شود دمساز عشق | كه زبان عشق گويد راز عشق | |||
كربلا شور نشور عشق تُست | نينواي نفخ صور عشق تست | |||
گر نبودي سرّ عشق اندر ميان | اينچنين شوري نبودي در جهان | |||
جنبش بحر محيط عشق بود | مار دور انداخت ماهي را ربود | |||
داستان عشق بُد اين سرگذشت | عشق بُد كه سروران از سرگذشت | |||
عشقبخشي كرد چون سلطان عشق | بر وفاداران فرزندان عشق | |||
عشق بد كاندر بلا نگريختند | خويش بر دار فنا آويختند | |||
در طرب آورد ذوق عشقشان | بيخبر گشتند از زخم سنان | |||
گر نبودي عشق تيغ آهنين | كي بريدي حلقهاي نازنين | |||
عشق ميبُرد سر قربان عشق | تير عاشق آيد از قربان عشق | |||
كس نشد در عشق حق اي عشق حق | كاندرين سودا برد بر تو سَبق | |||
فرد بودي اول اي سلطان عشق | ماندي آخر فرد در ميدان عشق | |||
عشق تو يك شورشي آغاز كرد | شاهد و مشهود را همراز كرد | |||
حسن معشوقّي اسم اعظمت | عاشقان را خواست سازد محرمت | |||
جلوه[اي] فرمود از غيب وجود | كه شهادت را بيارد در شهود | |||
جلوهاش را ديد هفتاد و دو طرف | كه اسم اعظم هست هفتاد و دو حرف | |||
پرتو حسن تو از غيب الغياب | در شهادت مينيامد بيحجاب | |||
شد در آن بزم شهود عشق يار | هر حجابي را شهيدي پرده دار | |||
غيرت عشق وحيد مستطاب | خواست تا خود را ببيند بيحجاب | |||
پردهاي وجه حق آن وجه حق | ز آتش عشقش نمايد محترق | |||
اتحاد آرد به اسما و صفات | در شهادت آورد توحيد ذات | |||
شاهد و مشهود را بينند يك | تا نماند در شهادت هيچ شك | |||
چون نظر كرد آن جمال ذوالجلال | ديدنش بر عاشقان باشد محال | |||
زانكه باشد با وجود عاشقي | ديدن معشوق بس نالايقي | |||
ديده[ي] معشوق ميبايد كه تا | عشق خود بيند جمال عشق را | |||
داد ايشان را شرابي چه شراب | كه تن و جان در نظرشان شد سراب | |||
كرد بر هر عاشقي يك جام جود | گرچه آن يك جام خونآشام بود | |||
آنچنان مست از مي بيرنگ كرد | كه شراب و جامشان يكرنگ كرد | |||
جور عدوان گرچه خونريزي نمود | چوشش مِي بُد كه لبريزي نمود | |||
ظلم عدوان گرچه بياندازه شد | از مي خونين حيات تازه شد | |||
تا ورا تيغي زد و خندان نمود | طلسم تن را شكست و جان نمود | |||
جوهر كل را به كُل اشكفته كرد | خون دلها را به خونها شسته كرد | |||
درّ و مرجان را به پيكان سفته كرد | خسته كرد اما ز هجران رسته كرد | |||
قبطيان[1] كردند خون گفتند خون | سبطيان[2] يا ليت قومي يعلمون[3] | |||
آن عشيقان جمال بيمثال | شاهدان مشهد قرب و وصال | |||
در جمال آن جمال ذوالجلال | محو گشتند و برستند از زوال | |||
در شهود آن جمال عشق مند | دست ببريدند و هم يوسف شدند | |||
اشارت به مصيبت اهلبيت عليهمالسلام | ||||
اهلبيت پاك در تطهير روح | صد بلا ديدند و صد طوفان نوح | |||
آن سفينة آب بود و گِلنشين | اين سفينة عشق بود و آتشين | |||
آن سفينه صنعت نجار بود | اين سفينة عشق آتشبار بود | |||
عرض آن هشتاد گز ميشد تمام | عرض اين از كربلا تا ملك شام | |||
موج آن از جوشش آب روان | موج اين از جوش خون عاشقان | |||
جوشش آن تا به بالاي جبال | جوشش اين تا به عرش ذوالجلال | |||
لنگر آن صنعت حداد بود | لنگر اين سيّد سجاد بود | |||
دختران شاه دين كشتينشين | ياورانش آه و افغان و حنين | |||
ناخدايش پايدار دار عشق | شاه زينالعابدين بيمار عشق | |||
لنگر صبر و توكل پيشهاش | ديدهباني عاجران انديشهاش | |||
آنكه او بُد پاسبان انس و جان | بر اسيران بلا شد ديدهبان | |||
خود سكينة[4] قلبهاي خسته بود | ليك بر زلف سكينه[5] بسته بود | |||
سلسلة ايجاد را سرسلسله | غلّ در پا گردنش در سلسله | |||
سلسلة عشق محبت بود اين | نه از اين زنجيرهايي آهنين | |||
گردن شير ارچه در زنجير شد | قوّت شيرانهاش بسته نشد | |||
سلسله مشكات را آهن بود | اندرون بيسلسله روشن بود | |||
بسته با تقدير بُد دست خدا | ميگشود آن دست هم هر بسته را | |||
او بود فتاح و مفتاحِ فتوح | او بود مشكات و هم مصباح روح | |||
او شفيع آمد به عصيان ذونوب | كاشف اسرار و ستار عيوب | |||
شرح رمزي از رموز عشق جان | در شهادتنامه آمد بيگمان | |||
كو زبان شرح عشق و كو دهان | كه نيامد عشق بر شرح و بيان | |||
يك شرر از آتش عشق وجود | ميبسوزد پرههاي ضّر و سود | |||
گر بتابد ذره[اي] از نور عشق | ظلمت هستي شود بالمرّه مُحِق | |||
من كجا شرح رموز عشق يار | كه شود پنهان كنوز عشق يار | |||
من كجا و شرح عشق ذوالمنن | عشق خود باشد مگر ستّار من | |||
خود بگويد رازهاي عشق خود | ||||
بشنود آوازهاي عشق خود | ||||
صفحه نخست مثنوی شهادت
[1]. بومیان مصر قدیم.
[2]. نوادگان حضرت یعقوب که در مصر سکونت نمودند.
[3]. سوره یس، آیه 36.
[4]. آرام.
[5]. نام دختر امام حسین (ع).
منبع :
جستارهايي در ميراث اسلامي(مجموعه مقالات، يادداشتها، اسناد و متون)
دفتر ششم (ویژهنامۀ مرثیهپژوهی)
تألیف: رحیم نیکبخت، یوسف بیگ باباپور