علیرضا عسگری
فیلمها و مستندهای تاریخی چگونه میتوانند هوشمندانه بر ذهنهای مخاطب اثر گذاشته، واقعیت را وارونه سازند
مارک فرو در نوشتار «Film as an Agent, Product and Source of History» درباره پیوند سینما و تاریخ چنین مینویسد: «فیلم در رابطه با جامعه و امر تاریخی، مدتها تنها بهعنوان اثری هنری شناخته میشد و تحلیل و شرح آن مسائلی مربوط به ارزیابی و فهم صرف آن بود». تاریخپژوهان اما اکنون از هر فرهنگ و تخصص متفاوت، سینما را یک منبع غنی برای پژوهشهای خود برمیشمرند. پیوند فیلم و تاریخنگاری، در گسترههای نقد تاریخی فیلم، تاریخ سینما و فیلم در جایگاه ابزار رشد خلاقیت مورخانه بررسی میشود. نقد تاریخی فیلم، به معنی تحلیل عنصرها و مفهومهایی در فیلم به شمار میآید که بهگونهای به تاریخ دورهای ویژه یا آن زمانهای که داستان در آن رخ داده، مرتبط است. برای مثال راستیآزمایی فیلم «گلادیاتور» (٢٠٠٠میلادی) یا «تروی» (٢٠٠٤میلادی) در بوته نقد تاریخی فیلم جای میگیرد؛ همچنین بررسی درستی و راستی رویدادها، حقیقیبودن شخصیتها حتی راستیآزمایی عنصرهای فنی مانند طراحی صحنه، لوکیشن و طراحی لباس از جنبههای همخوانی با ویژگیهای همان دوره تاریخی، در گستره نقد تاریخی فیلم میگنجد. بررسی اندیشه پشت متن و احتمالا تحریفها، جعلها و جرحها و تعدیلهای کارگردانها و فیلمنامهنویسان، مهمترین وظیفه نقد تاریخی فیلم است. تاریخ سینما یا تاریخنگاری سینما، یک رشته علمی به شمار میآید. برای مثال «کارشناسی فیلم و تاریخ» در دانشگاههای ساوتهمپتون و کِنت تدریس میشود. این رشته علمی، هم به معنای نگارش تاریخ سینما، رویدادها و شرح جریانها و مکتبهای هنری آن و خطهای زمانی فیلمها و کارگردانهاست، هم به معنای درک پیوند میان فیلم در جایگاه اثری هنری و تاریخ چونان رشتهای علمی است. بخش دوم به نقد تاریخی فیلم نزدیک میشود، با این وصف که یک مورخ نیز میتواند از نظر درستی و اعتبار تاریخی، فیلم را ارزیابی کند، اما دانشآموخته رشته «فیلم و تاریخ» به درک پیوند پدیدارشناسانه میان این دو میپردازد و میکوشد تاریخ را از منظر فیلم بهتر بفهمد. فیلم همچون ابزاری برای رشد خلاقیت مورخانه، یعنی اساسا فیلم در جایگاه اثری هنری، در هر ژانری با یا بدون زمینه تاریخی، چگونه سبب تحریک و تقویت نیروی تخیل، تحلیل و خلاقیت فرد میشود؟ افرادی که با هنر همنشیناند، ذهنی بازتر و پویاتر در تحلیل مسائل دارند و اصولا دنیا را به رنگی متفاوت از روزمره دیگران میبینند. تاریخنگاری همانند وظیفه کارآگاهان است؛ مورخ از این نگاه، درحال حل پروندهای است که برای آن به ابزارها و تواناییهای گوناگون نیاز دارد، برای رسیدن از نقطهای به نقطهای دیگر، مسیری باید بپیماید که در آن کارآگاه به تواناییها و دستاوردهای متخصصان گوناگون نیازمند میشود و خود ذهنی چند وجهی و پویا برای چیدن تکههای معما در کنار هم و حل آن باید داشته باشد. گستره هنر، از ادبیات و نقاشی گرفته تا موسیقی و سینما و تئاتر، ذهنی خلاق، پویا و چندوجهی رشد میدهد که میتواند مسائل را با نگاهی متفاوت و انتقادی بنگرد. دیدن فیلم، خود دریچهای به دنیایی از معناها، رمزها، بازیها و معماهاست و غیرمستقیم بر روند تاریخنگاری از نظر تقویت نیروی خلاقه تاثیر میگذارد؛ فیلمهای تاریخی یا دارای بافت تاریخی، البته در این میانه، خود از ابزارهای مهم پژوهش به شمار میروند. تاریخنگار در همه این گسترهها، خود را در یک موقعیت شناسایی یا ذهنی (Subjective) میگذارد. او میکوشد با فهم یک پدیده، آن را شناسایی و نقد کند. علاقه و زمینه کاری او در این میان مسلما شرطی مهم در برپایی پیوند مناسب عاطفی مورد نیاز با اثر است. پژوهشگری که در زمینه تاریخ ایران مطالعه دارد، عنصرهای تاریخی فیلم سقوط (٢٠٠٤میلادی) را به اندازه یک تاریخنگار اروپایی نمیتواند درک کند. رابطه واژگونه چنین مثالی نیز وجود دارد. این مانع اما حلناشدنی نیست؛ پژوهشگر علاقهمندی که درباره فیلم یا موضوع، آگاهیهایی اندک دارد، از دستاوردهای دیگر منتقدان و مخاطبان میتواند بهره برده، از فیلم آگاهی یابد. نوشتار پیش رو، پیوند میان پژوهشگر تاریخ با دو ژانر «تاریخی- زندگینامهای» و «مستند» را بررسی میکند.
ژانر تاریخی- زندگینامهای؛ حقیقت یا روایتی برای توده
آثار این ژانر برای مورخان، همچون ابزار مورد استفاده در کارهای تحقیقاتی به شمار میآیند؛ هم آنها را نقد میکنند، هم در کنار کار اصلیشان به این آثار رجوع میکنند. برای مثال پییر بریان، مورخ نامدار ایران هخامنشی، در ضمیمه کتاب «امپراتوری اسکندر بزرگ» به فیلم «اسکندر کبیر» (٢٠٠٤ میلادی) اشاره کرده است. یک فیلم با اینحال هیچگاه مانند سندی تاریخی نمیتواند مورد ارجاع باشد، زیرا منبع دست اول نیست، مگر آنکه خود موضوع تحقیق باشد. برای مثال، بریان فیلم اسکندر را یک سند یا منبع نپنداشته که در کنار تحقیق خود، بدان اشاره و آن را نقد کرده است، اما اگر موضوع کار یک پژوهشگر، بررسی آثار سینمایی درباره اسکندر بزرگ باشد، خود این فیلمها منبع اصلی تحقیق به شمار میآیند. بدینترتیب میان این دو سطح از رجوع به آثار سینمایی باید تفاوت گذاشت. پژوهشگر حوزه تاریخ اساطیر یا یونان، به آثار سینمایی بهعنوان منبعهایی برای نگاه امروزین ما به آن دوره میتواند رجوع کند یا آنها را به بوته نقد بکشد. این فیلمها معمولا اشکالهای فراوان محتوایی و فنی دارند و با وجود مشاوران تاریخی، باز به دلیل روایت هنری و جذابی که باید داشته باشند، به تحریف دچار میشوند؛ برخی نیز از اساس با جهتگیری ساخته میشوند، مانند فیلم دو بخشی «٣٠٠» یا «آرگو». پارهای فیلمهای این ژانر مدعیاند روایتی حقیقی از یک رخداد ارایه میکنند و همین پاشنه آشیل آنهاست، زیرا سازندگان آنها هنرمندند، نه مورخ و حلقه میانجی آنها با «تاریخ»، مشاوران اثر یا رجوع فیلمنامهنویسان و کارگردانها به کتابهای برجسته و معتبر در آن حوزه است. معمولا تعداد فیلمهایی که واقعا بیطرفانه به موضوع پرداخته باشند، اندک است، آثار این حوزه یا به قصد سرگرمی ساخته شدهاند که در آن صورت، کیفیت درستی تاریخی اثر پایین میآید یا در پی هدفی ویژه میگردند که بار معنایی بر آن درستی تاریخی میگذارد. تاریخدان در برابر چنین آثاری باید اثر را هم از نظر محتوایی، یعنی داستان، دیالوگها، رخدادها و پیامهایی که دربردارد، هم از نظر فنی یعنی درستی طراحی صحنه و لباس واکاود. آثاری نیز البته در این ژانر تولید شدهاند که میزان وفاداریشان به واقعیتهای تاریخی و کوشش در بیطرفی قابلتوجه بوده است. سقوط (٢٠٠٤ میلادی) فیلمی آلمانی به کارگردانی الیور هیرشبیگل است که داستان واپسین روزهای آدولف هیتلر، پیشوای آلمان نازی را در پناهگاه زیرزمینیاش روایت میکند. فیلم با تکیه بر کتاب «درون پناهگاه هیتلر» نوشته مورخ نامدار یواخیم فست، با محوریت خاطرات ترودل یونگه، منشی هیتلر ساخته شده است. آثار زندگینامهای اما بیشتر رنگوبوی جهتگیری به خود میگیرند. «هیتلر: ظهور اهریمن» (٢٠٠٣ میلادی) همانگونه که از نامش برمیآید، در پی روایتی یکسویه از برآمدن هیتلر در گستره سیاست آلمان بوده و از اشتباههای روایی و تاریخی سرشار است. «حکیم» (٢٠١٣میلادی) داستانی کاملا پیش و پس از ایران سدههای نخستین و زندگانی ابنسینا به دست میدهد. آثار زندگینامهای همواره آسیب اسطورهسازی یا سیاهنمایی را فراروی دارند؛ آنها یا از شخصیت تاریخی یک قهرمان و اسطوره میسازند یا آنچنان چهره وی را سیاه مینمایند که تشخیصپذیر نباشد. با این وجود اثری همچون «روباه صحرا» (١٩٥١ میلادی) روایتی منصفانه از زندگانی فیلد مارشال اروین رومل به دست داده است و مخاطب آن درمییابد کارگردان کوشیده است روایتی حقیقی ارایه دهد. در ژانر تاریخی، کلیشههای غالب بر یک سینما نیز خطری دیگرند. جک شاهین در دسته پژوهشگرانی میگنجد که به مسأله تحریف چهره اعراب و خاورمیانه در سینمای هالیوود پرداخته است. نگرش غرب به شرق، عمدتا استعمارگرانه و برتریجویانه بوده است. این پدیده بهویژه از دریچه فیلمهای قهرمانی آمریکایی بیشتر به چشم میآید که در آنها ساکنان خاورمیانه، مردمانی تصویر شدهاند که هیچ نقشی ندارند. تاریخدان با ذهنی آماده با این آثار باید رویارو شود، زیرا جدا از اشکالها و جهتگیریها، فیلمها از نظر به تصویر کشیدن محیط تاریخی، نمایی بصری از موضوع تاریخی میسازند که همدلی بیشتر پژوهشگر را با آن درپی میآورد. فیلمها همچنین روایتگر درک امروزی ما از گذشتهاند؛ اینکه ما چگونه میخواهیم یا میتوانیم گذشته را بنگریم، علت جعلها یا کوشش برای اصلاح آنها چیست و اصولا یک فیلم کدام دغدغههای امروزی ما را بیانگر است که با تاریخ پیوند میخورد.
ژانر مستند؛ روایتی علمی اما جهتدار
اگر در برابر فیلمهای داستانی تاریخی سینمایی، موضعی انتقادی به خود میگیریم، معمولا در برابر مستندها محتاطتریم؛ علت آن است که هم تولیدکننده هم مخاطب اثر تاریخی سینمایی، سرانجام جرحها و تعدیلهای اثر و جنبه سرگرمکنندگی آن را درمییابند، درحالیکه مستندها کاملا داعیهای علمی دارند و با بهرهگیری از دانش متخصصان برآناند روایتی «مستند» به دست دهند. این آثار سینمایی بدینترتیب ویژگی اقتدارگونه مییابند و میتوانند خود را بر مخاطب بهویژه مخاطب عام مسلط کرده، پیامهای مورد نظرش را بر ذهن او تحمیل کنند. ممکن است مخاطب در برابر فیلم سینمایی واکنش نشان دهد، اما در برابر مستند منفعل است، زیرا «متخصصان» آن را تولید کردهاند؛ مشکل دقیقا از همینجا آغاز میشود، مخاطب منفعل در برابر هجمهای از نتیجهگیریها و روایتهای جهتدار جای میگیرد. در نقادی مستند اما چه عنصرهایی را باید در نظر داشت؟ نخست توجه به متخصصانی است که از آنها بهره بردهاند. پیشینه تحصیلاتی و علمی آنها را باید بررسی کرد، همچنین دیدگاههای پیشین آنان درباره موضوع و دریافت آیا به دلیل ستیزهگری در برابر موضوع یا طرفداری از آن شناخته شدهاند و اینکه کارگردان چرا آنان را برگزیده است! متخصصان میتوانند هم در نقش مشاوران پشت صحنه، هم در سکانسهای خود مستند حضور یابند. روایت آنها، دومین گام در نقادی یک مستند تاریخی است، برای مثال در مستندی درباره خانواده ملکه ویکتوریا که در بریتانیا پخش شد، راویان گرچه از استادان دانشگاههای معتبر مانند کمبریج بودند، اما روایتشان معلوم میداشت دیدگاهی بریتانیایی نسبت به آلمان داشته، با بیان داستانهایی از خطاهای قیصر ویلهلم در زندگی شخصی، میکوشیدند دستاوردهای او را بپوشانند. راوی هیچگاه منفعل نیست، هدفی دارد که میکوشد از راههایی گوناگون آن را بیان کند آنچنان که لوث نشود؛ با این حال آثاری نیز وجود دارند که جهتگیریهای معنایی آنها کاملا برای مخاطب روشن است. عکسها و فیلمهایی که در مستند به نمایش درمیآیند، راستیآزمایی باید شوند. گاه با بریدن چند قطعه عکس و تدوین آن، میتوان سندی تاریخی را جعل کرد. برای مثال تا سالها این باور وجود داشت که تصویر «زنی گریان در سودتنلند» (١٩٣٨ میلادی) بیانگر ناراحتی مردم از ورود نیروهای آلمان است، اما در این عکس تصویر سه زن خندان بریده شده و با بررسی منطق درونی عکس به این نتیجه میتوان رسید که زن از خوشحالی درحال گریستن است. جایگرفتن عکسها و فیلمها در موقعیتهای ویژه، شبهآگاهی یا آگاهی کاذب را میتواند در پی آورد. برای مثال اگر ساعتی درباره غرور و نخوت قیصر ویلهلم سخن گفته شود و سپس پرترهای باشکوه از او به نمایش درآید، مخاطب اینگونه میپندارد که وی به راستی مغرور بوده است. بهرهگیری از موسیقی، دیگر عنصر مهم در مستندها به شمار میآید که بار عاطفی به آنها میدهد تا جنبه «سینمایی» اثر نیز حفظ شود. معمولا مستندهایی درباره هولوکاست، با موسیقیهای حزنآلود همراهاند، در همانحال تصویرهایی از اردوگاه آشویتس به نمایش درمیآید و بدینترتیب قطعیت و بزرگی این رخداد تاریخی را برای مخاطب مسلم میسازد. نهاد و متولی سازنده مستند نیز میتواند هدفها و نیتهای ساخت آن را بیانگر باشد. همه اینها در بررسی آثار ژانر مستند باید مورد توجه باشد. با این حال همانند ژانر تاریخی- زندگینامهای، مستندهایی فراوان نیز وجود دارد که میتوان بهویژه از آرشیو عکس و سندهای آنها بهره برد، حتی اگر به تحریف دچار شده باشند. عمده مستندها به دلیل نمایش این سندهای کمتر دیدهشده، مورد توجهاند و به دلیل رخدادهایی مانند جنگ دوم جهانی، به دلیل نمایش فیلمهای آن دوره از میدانهای نبرد یا زندگی روزمره مردم. مسأله ارجاعدهی علمی به یک مستند اما همچنان برای تاریخدانان با تردید روبهرو است؛ اگر تاریخنگار یک فیلم تاریخی را نقد میکند، به آن اشارهای داشته یا از آن همدلی با موضوع را میآموزد، اما مستندها داعیه ارجاعدهی همانند یک کتاب یا سند معتبر را دارند، درحالیکه چنانچه مورد ارجاع نیز باشند، باید مورد نقادی تطبیقی قرار گرفته باشند.
* جای این رشته مهم در دپارتمانهای تاریخ ایران حقیقتا خالی است.
منبع: روزنامه شهروند