
دو رساله از یوسفی هروی (رسالۀ دلایل النبض و دلایل البول)
(از مجموعه خطی شماره (19) کتابخانۀ مدرسۀ خان یزد)
به کوشش:
سید محمد (عارف) موسوی نژاد
شرح حال مختصر مؤلف:
يكي از بزرگان صاحب نام ومشاهیر پزشكان که در قرن نهم در ایران زبان زد بود یوسفی هروی است (نک: تهامی، فرهنگ اعلام تاریخ اسلام، ج2، ص2165) وی اصلا از اهل خاف بود که قسمت زیادی از دوران زندگی خود را در هرات سپری کرد و گفته شده که در آخر عمر ظاهرا از هراس سرخ کلاهان به هند رفت و در دربار ظهیر الدین بابر (بابور) (937- 912 هـ. ق) و همايون (963- 937 هـ. ق) به سر ميبرد و به نام آن دو چند كتاب تأليف كرده و مدتی در همان ديار بود.
یوسفی اشعاری در خصوص جلوس بابرشاه و نیز در مدح وی و دیگران سروده است . این اشعار از اوست:
بابر شه داد کیش دادار پرست آن شاه همایون که در ظلم ببست
در نهصد و سی و هفت ناگه ز قضا آن شد ز جهان و این به جایش بنشست
(طباطبایی مجد، تعلیقات اکبرنامه، ج1، ص573)
بنا به گفته صاحب اکبرنامه، یوسفی را به خاطر فضل و دانشی که بالاخص در پزشکی و کتابت داشت، از هرات طلب کردند و به دیار هند به دربار بابرشاه بردند.(ناگوری، اکبرنامه، ج1، ص187)
برجستگی کار یوسفی به ويژه در آن است كه براي آسان كردن دانش پزشكي چند منظومه در اين فن سروده است. وي علاوه بر اشعار طبي در مضامين ديگری نيز شعر ميگفت و «يوسفي» تخلص ميكرد. وی بیشتر مطالب پرکاربرد طب را به شعر درآورده است. از این رو آثار او بسیار معروف و از قدیم الایام مردم آن را حفظ می کردند.(نک: نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران، ج1، ص282)
پدرش محمد پسر يوسف طبيب هروي، از مشاهير پزشكان قرن نهم هجري است. او در هرات ميزيسته و در پايان زندگي همراه ظهيرالدين بابر نخست، پادشاه مغول، به هندوستان رفته و رسالۀ غرايب و عجايب هندوستان را در آنجا تأليف كرده است.(نک: نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران، ج1، ص282؛ حقیقت، تاریخ نهضتهای فکری ایرانیان، ج2، ص1027؛ الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص425)
وي آثار خود را فقط به نثر مينوشت.(الگود، طب در دورۀ صفویه، ص135) رسالهاي دربارۀ امور پزشكي تأليف و آن را به نام ظهيرالدين محمد ارمك، كه از وزراي دربار هرات بود، تقديم كرد. يوسفي همراه با پدرش به هند رفت و چنان كه ذكر شد در شمار پزشكان و دبيران دربار بابر (932- 937 هـ. ق) و سپس پسرش همايون گوركاني (937- 963 هـ. ق) درآمد و چندين اثر به نام آن دو تاليف كرد.(گلچین معانی، کاروان هند، ص1558؛ الگود، تاریخ پزشکی ایران، ص425؛ دانشنامۀ ادب فارسی، ج23، بخش 2، ص1128)
یوسفی در تمام دوران حکمرانی صفویه، از آن چنان شهرتی برخوردار بود که بحق باید او را بزرگترین نویسندۀ مطالب پزشکی دورۀ مزبور محسوب داشت.(الگود، طب در دورۀ صفویه، ص135) چنان که گذشت، وی در شعر «یوسفی» تخلص می کرد. امیر علیشیر نوایی او را در ضمن شعرا آورده و گوید که مردی خوش خلق و جهانگشته بود و شعرش را پاکیزه دانسته است و این بیت را ذکر کرده است:
سپهر لاف ز رفعت به کوی او شد آفتاب گرم و برآمدی به روی
(نوایی، مجالس النفایس، ص156)
وی پس از کسب تجارب در فن طب، اصولی را که طب ایران بر آن مبتنی است، یعنی درمان بیماری ها از راه معالجه به ضد و پیشگیری از بیماری ها از راه معالجه بمثل شرح می دهد و به عبارت دیگر می گوید: یک بیماری با ماهیت گرم را می توان با یک داروی سرد درمان کرد. اما پیشگیری آن باید با داروی گرم صورت گیرد و در این باره می گوید:
یاد گیر از من اگر که می خواهی یا کنی در علاج نشو و نما
دفع هر علتی به ضد می کن حفظ صحت بمثل می فرما
از میان آثار یوسفی، کتاب طب یوسفی او بدون شبهه یک کتاب بسیار رایج بوده است. زیرا نسخ خطی فراوانی از آن وجود دارد.(الگود، طب در دورۀ صفویه، ص137-138)
وفات يوسفي را برخي 950 هـ. ق ياد كردهاند و صاحب هديهالعارفين (ج2، ص 564) مرگ وي را به سال 966 هـ. ق ذكر كرده (نوایی، اثرآفرینان، ج6، ص168) كه به احتمال زياد نادرست است.
امّا دو رسالۀ حاضر:
اما دو رساله که در پیوست تقدیم می شود نسخه خطی اش در کتابخانۀ مدرسه خان یزد در ضمن مجموعه ای به شماره 19 نگهداری می شود که قبل از این دو رساله یکی از آثار دیگر یوسفی یعنی «جامع الفواید» قرار دارد؛ معرفی خلاصه این دو نسخه:
1 – دلايل النبض رساله ای بسیار مختصر است در شناخت بيماريها به دلالت نبض كه در 942 ق تاليف شده است. این رساله برای طالبان این فن در ده جنس از انواع نبض، نوشته شده است:
جنس اول: مقدار انبساط که ده است؛ دوم، قرع نبض؛ سوم، زمان حرکت، چهارم، زمان سکون؛ پنجم، قوام تپش؛ ششم، کیفیت جسم عرق؛ هفتم، رطوبت مافی العروق؛ هشتم، استوا و اختلاف در احوال نبض؛ نهم، انتظام و عدم انتظام؛ دهم، وزن.
دلايل النبض به صورت چاپ سنگی در كانپور به سال 1291 ق. و در لاهور به سال 1924 م. منتشر شده است.
نسخه هایی از آن در دانشگاه تهران، کتابخانۀ اصغر مهدوی، مجلس، ملک، و مرعشی و غیره موجود است که نسخۀ مجلس در 1050ق. کتابت شده و قدیمی تر از نسخ دیگر است.(ارجح و دیگران، کتابشناسی نسخ خطی پزشکی ایران، ص127؛ منزوی، فهرست مشترک، ج1، ص575 و فهرست نسخه های خطی فارسی، ج1، ص537؛ مشار، مولفین کتب چاپی فارسی و عربی، ص904)
2 – دلايل البول دربارۀ شناخت بيماريها با رؤیت وآزمایش کردن پيشاب در هفت نوع یا جنس تنظیم شده است: 1- لون بول، در پنج اصل؛ 2- قوام بول؛ 3- صفا و کدورت بول؛ 4- رایحۀ بول؛ 5- زبد در بول؛ 6- رسوب آن؛ 7- مقدار بول.
اين اثر در 942 هجری نوشته شده است. یوسفی این اثر را پس از تالیف «دلایل النبض» به خواهش برخی از دوستان و بزرگان نوشت . این رساله در كانپور به سال 1291 ق. و در لاهور به سال 1934 م. منتشر شده است.
از این اثر نسخه هایی در دانشگاه تهران، دهخدا، مرعشی و کتابخانۀ خصوصی اصغر مهدوی و غیره موجود است که نسخۀ مهدوی در 1057ق. کتابت شده و قدیمی تر از نسخ دیگر است.(ارجح و دیگران، کتابشناسی نسخ خطی پزشکی ایران، ص126-127؛ منزوی، فهرست مشترک، ج1، ص572-573 و فهرست نسخه های خطی فارسی، ج1، ص536؛ گلچین معانی، کاروان هند، ج2، ص1559) .
در پایان جا دارد از عزیزانی که در نشر این دو رساله نقش داشتند و یاری رساندند، قدردانی کنم و خصوصاً از جناب استاد یوسف بیگ باباپور که مشوق اصلی این جانب در احیای آثار پزشکی بودند؛ و از جناب حجت الاسلام سید صادق حسینی اشکوری (ریاست مجمع ذخائر اسلامی – قم) که تصاویر نسخههای این دو اثر را در اختیار بنده قرار دادند.
(صفحه آغاز رساله)
(صفحه پایان رساله)
رسالۀ دلائل النبض
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله النافع الحکیم العلام و الصلوة علی زبدة الانبیاء و اولاده الکرام و اصحابه العظام.
وبعد، پوشیده نماند که این سطری چند است از صناعت طب در ادلۀ نبض برحال بدن که جهت طالبان این فن مرقوم شده و به دلایل النبض موسوم گشته.
مثنوی:
دارد امید یوسفی که مدام | فیض گیرند ازین چه خاص و چه عام |
خلق عالم شوند ازین محظوظ | ماند از آفت زمان محفوظ |
نبض: حرکت ابنیهای است از اوعیۀ روح مرکب از انبساط و انقباض جهت تعدیل روح به نسیم و اخراج فضلات او و اجناس ادلۀ نبض یعنی چیزهائی که به توسط آنها دلالت می کند بر حال بدن ده است.
جنس اول: مأخوذ است از مقدار انبساط و اقسامش نه است از برای آنکه اقطار سه است . طول، عرض ، وعمق و نبض در هیک از اینها یا زیاد است یا ناقص یا معتدل و از ضرب سه در سه حاصل می شود و آن نه این است:
طویل ، قصیر ، معتدل ، بینهما ، عریض ، ضیق ، معتدل ، بینهما ، مشرف ، محفض ، معتدل ، بینهما .
طویل: آنست که احساس کرده شود اجزای او در طول اکثر از مقیس علیه که نبض صحیح است لذالک الشخص و سببش کثرت حرارت است.
قصیر: آنست که احساس کرده شود اجزای او در طول اقل از مقیص علیه و سببش قلت حرارت است.
معتدل: آنکه احساس کرده شود اجزای او در طول مساوی مقیس علیه و سببش توسط حال بینهماست .
وعریض: آنست که احساس کرده شود اجزای او در عرض اکثر از مقیس علیه و سببش کثرت رطوبت .
. . [1]: آنکه احساس کرده شود اجزای او در عرض اقل از مقیس علیه و سببش توسط رطوبت است.
و ضیق: آنکه احساس کرده شود اجزای او در عرض مساوی مقیس علیه و سببس توسط حال بینهماست و مشرف آن است که احساس کرده شود اجزای او در ارتفاع اکثر از مقیس علیه و سببش کثرت حرارت است.
و محفض: آنکه احساس کرده شود اجزای او در ارتفاع اقلی از مقیس علیه و سببش قلت حرارت است .
و معتدل: آنکه احساس کرده شود اجزای او در ارتفاع مساوی مقیس علیه و سببش توسط حال بینهماست . و اقسام تسعه مذکوره به اعتبار مقدار انبساط بسایط هرگاه که ترکیب کرده شود هریک از ترکیب ثنائی و ثلاثی و هفت قسم می گردد و قید ترکیب ثنائی و ثلاثی جهت استحاله رباعی و مافوق اوست از برای آنکه چهار قسم از اقسام تسعه جمع نمی شود مگر آنکه دو قسم از قطر واحد باشد و اجتماع قسمین در قطر واحد مجالست چه اعتدال در هر قسم مع زیادت و نقصان در هرقسم ممتنع الاجتماع است.
و ضابط: در ثنائی آنست که گرفته شود سه قسمی که قطر طول است و ترکیب کرده شود با سه قسمی که در قطر عرض است پس حاصل شود نه قسم بعد ازان ترکیب کرده شود با سه قسمی که در قطر سمک است پس حاصل شود نه قسم دیگر مجموع بیست و هفت قسم باشد چنانکه درین جدول تصویر شود .
طویل عریض | طویل ضیق | طویل معتدل | قصیر عریض | قصیر ضیق | ||
قصیر معتدل | معتدل عریض | معتدل ضیق | معتدل معتدل | مشرف طویل | ||
طویل متحنض | طویل معتدل | قصیر مشرف | قصیر متحنض | قصیر معتدل | ||
معتدل مشرف | معتدل متحنض | معتدل معتدل | مشرف عریض | عریض متحنض | ||
عریض معتدل | ضیق مشرف | ضیق متحنض | ضیق معتدل | معتدل مشرف | ||
معتدل محفص | معتدل معتدل | |||||
وضابطه در ثلاثی آنست که دایم حفظ کرده شود دو قسم پس اعتبار کرده شود قسم ثالث یکی از سه وجه چنانکه گرفته شود طویل از قطر طویل و عریض از قطر عریض پس حاصل کرده شود طویل عریض پس این حاصل گرادنیده شود ثلاث از برای آنکه طویل عریض یا مشرف باشد یا متحنض یا معتدل و قس علیه الباقی پس حاصل کرده شود بیست و هفت قسم چنانچه درین جدول نموده شده:
طویل عریض مشرف | طویل عریض متحنض | طویل عریض معتدل | طویل ضیق مشرف | طویل ضیق متحنض | ||
طویل ضیق معتدل | طویل معتدل مشرف | طویل معتدل متحنض | طویل معتدل معتدل | قصیر عریض مشرف | ||
قصیر عریض متحنض | قصیر عریض معتدل | قصیر ضیق مشرف | قصیر ضیق متحنض | قصیر ضیق معتدل | ||
قصیر معتدل مشرف | قصیر معتدل متحنض | قصیر معتدل معتدل | معتدل عریض مشرف | معتدل عریض متحنض | ||
معتدل عریض معتدل | معتدل ضیق مشرف | معتدل ضیق متحنض | معتدل ضیق معتدل | معتدل معتدل مشرف | ||
معتدل معتدل متحنض | معتدل معتدل معتدل | |||||
جنس دوم: مأخوذ است از کیفیت قرع نبض و تقسیم می شود به قوی و ضعیف و معتدل.
قوی: آنست که قرع کند لحم انامل را که اکثر از مقیس علیه و سببش شدت قوت حیوانیه است .
و ضعیف: آنکه قرع کند لحم انامل را اقل از مقیس علیه و سببش ضعف قوت حیوانیه است .
و معتدل: آنکه مساوی مقیس علیه باشد و سبب توسط حال بینهما است .
جنس سیم: مأخوذ است از زمان حرکت و منقسم می شود به سریع و بطی و معتدل .
سریع: آنست که تمام کند حرکت را در زمان اقصر از مقیس علیه و سببش کثرت حاجت روح نسیم است .
و بطی: آنکه تمام کند حرکت را در زمان اطول از مقیس علیه و سببش قلت حاجت است .
و معتدل: آنکه مساوی مقیس علیه و سببش توسط حال بینهما است .
جنس چهارم: مأخوذ است از زمان سکون و منقسم می شود به متواتر و متفاوت و معتدل .
متواتر: آنست که زمان سکونش اقصر بود از زمان سکون مقیس علیه و سببش ضعف قوت حیوانیه است .
و متفاوت: آنکه زمان سکونش اطول بود از زمان سکون مقیس علیه و سببش شدت قوت حیوانیه است .
و معتدل: آنکه زمان سکونش مساوی مقیس علیه باشد و آن حالت بینهما باشد .
جنس پنجم: مأخوذ است از قوام عرق و منقسم می شود به صلب و لین و معتدل .
صلب: آنست که صلابتش اکثر از صلابت مقیس علیه باشد و سببش کثرت پوست است .
و لین: آنکه صلابتش اقل از صلابت مقیس علیه بود و سببش قلت پوست است .
و معتدل: آنکه مساوی مقیس علیه باشد و سببش توسط حال بینهما است .
جنس ششم: مأخوذ است از کیفیت جسم عرق و منقسم می شود به حار و بارد و معتدل .
حار: آنست که جسم عرق احر باشد از مقیس علیه و سببش کثرت حرارت است .
بارد: آنکه ابرد باشد از مقیس علیه و سببش قلت حرارت است .
معتدل: آنکه مساوی مقیس علیه بود و سببش توسط حال بینهما است .
جنس هفتم: مأخوذ است از رطوبت مائی العرق و منقسم می شود به ممتلی و خالی و معتدل .
ممتلی: آنست که احساس کرده شود درد رطوبت مقیس علیه و سببش کثرت رطوبت است .
خالی: آنکه احساس کرده شود رطوبت در دون مقیس علیه و سببش قلت رطوبت است .
معتدل: آنکه مساوی مقیس علیه باشد و سببش توسط حال بینهما است .
جنس هشتم: مأخوذ است از استوا و اختلاف در احوال نبض و مراد با حال نبض عظم و صغر و قوت و ضعف و سرعت و بطو و تواتر و تفاوت و صلب ولین است و عرق نابض موصوف به استوا و اختلاف در احوال مذکوره به یکی از سه چیز است .
اول محموع نبضات: یعنی ثلاث نبضات مثلا یا مشابه است در احوال مذکوره یا متخالف یا متشابه در بعض متخالف در بعضی دیگر ، پس اگر متشابه بود در احوال مذکوره مستوی علی الاطلاق گویند و اگر متخالف باشد مختلف علی الاطلاق و اگر متشابه باشد در بعضی متخالف در بعضی دیگر مستوی گویند در چیزی که حاصل شده تشابه در او و مختلف در چیزی که حاصل نشده .
دوم اجزاء نبضه واحده: یعنی چیزی که واقع شود از او در تحت اصابع اربعه تا متشابه بود در احوال مذکوره یا متخالف یا متشابه در بعضی متخالف در بعضی دیگر از متشابه بود در احوال مذکوره مستوی علی الاطلاق گویند و اگر متخالف باشد مختلف علی الاطلاق گویند و اگر متشابه باشد در بعضی متخالف در بعضی دیگر مستوی گویند در چیزی که حاصل شده تشابه در او مختلف در چیزی که حاصل نشده تشابه در او .
سیم اجزای جزء واحد است از نبضۀ واحده: یعنی اول چیزی که واقع شود در تحت اصبع واحده و واسط چیزی که واقع شود در تحت اصبع واحده و آخر چیزی که واقع شود در تحت اصبع واحده یا متشابه در بعضی متخالف در بعضی دیگر اگر متشابه بود در احوال مذکوره مستوی علی الاطلاق گویند و اگر متخالف باشد مختلف علی الاطلاق و اگر متشابه بود در بعضی متخالف در بعضی دیگر مستوی گویند در چیزی که حاصل شده تشابه در او مختلف در چیزی که حاصل شده و سبب مستوی حسن حال بدن است و سبب مختلف شدت ضعف یا ثقل ماده .
جنس نهم: مأخوذ است از انتظام در اختلاف و عدد انتظام درد و منقسم می شود به مختلف منتظم و غیر منتظم .
مختلف منتظم آنست که حفظ کند یک دور یا دو دور یا بیشتر را و متغیر می گردد ، مثال چیزی که حفظ کند دور واحد را آنست که سرعت مثلا در یک نبضه مقداری معین باشد و در نبضه دیگر مثل و ثلث آن مقدار و استمرار یابد بدین و مثال چیزی که حفظ کند دو دور را آنست که سرعت در نبضۀ اول مقداری معین بود در دوم مثل آن و در سیم مثل و ثلث مقدار اولی و برین استمرار یابد و سبب این قسم ضعف سبب اختلاف از برای آنکه اگر سبب قوی احداث تفاوت و تواتر کردی و باقی نماندی بر حالت واحده و مختلف غیر منتظم آنست که حفظ بکند دوری را و سببش قوت اختلاف است و این جنس داخل است در تحت مختلف و ازین جهت واجب است که اجناس نه باشد نه ده .
جنس دهم: مأخوذ است از وزن که عبارت است از مقایسۀ احداثین به دیگری جهت شناختن نسبتی که بینهما است ، بدانکه هر فردی را از افراد انسان در حالت صحت نبضی است که آن را وزن معین است. پس اگر آن وزن حاصل باشد مفید آن وزن گویند که سببش جری اسباب نبض بر مجری طبیعی است و اگر حاصل نباشد روی الوزن و روی الوزن منقسم می شود به سه قسم ، مجاوز الوزن و مباین الوزن و خارج عن الوزن ، مجاوز الوزن آنست که شاهد باشد وزن سنی را که یلی اوست چون صبی را که او را وزن شبان بود ، و مباین الوزن انکه مشابه بود سنی را که یلی آن نباشد چون صبی که او را وزن شیوخ باشد و خارج عن الوزن آنکه مشابه نباشد وزن سنی را چون صبی که او را سنی باشد و این قسم در غایت رذالت است از برای آنکه دلالت کننده است بر تغییر عظم در مزاج و چند نوع است از مرکبات نبض که مخصوصند به اسمائی که رقم ثبت می یابد: عظیم ، صغیر ، متشاری ، موجی ، دودی ، نملی ، ذنب الفار ، مطرقی ، ذوالعشره ، الواقع ، فی الواسط .
عظیم نبضی را گویند که زاید باشد در اقطار ثلاثه و سببش کثرت حرارت و رطوبت و مطاوعۀ آلت است ، و صغیر نبضی را گویند که ناقص باشد و سببش قلت حرارت و رطوبت و نقصان مطاوعۀ آلت است و متشاری نبضی را که سریع و متواتر و صلب و مختلف الاجزا در شهوق و عود و تقدیم و تأخر و صلابت ولین بودن معنی هریک از سرعت و تواتر و صلابت دانسته شد .
اما معنی اختلاف در شهوق و عود آنست که بعضی از اجزای عرق مرتفع شود و بعضی متحنض و اختلاف در تقدم و تأخر آنکه حرکت کند جزئی از عرق قبل از وقت یا بعد از وقت و در صلابت ولین آنکه بعضی از اجزای عرق صلب و بعضی لین گردد و سبب اختلاف دو چیز است .
اول اختلاف مصبوب در جرم عرق از اخلاط چون دم و صفرا و بلغم و سودا در عفونت و فجاجت و تصنح عقوبت موجب لین و کمال انبساط است و عدم عفونت موجب اضداد اینها .
دوم ورم اعضای عصبانیه است که موجب صلابت بعضی از اجزای عرق است دون بعضی و اختلاف در صلابت و لین موجب اختلاف در شهوق و عود است و این هم چنان است که اصحاب ذاتالجنب را بود، از برای آنکه محیط است به شرایین دو غشا: یکی از خارج و دیگری از واصل و اغشیهای از لیف عصبی و لیف رباطی پس ازین اعصاب منحدب می شود چیزی که متصل است به اعصاب موضع ورم به سبب زیادتی ورم در حجم عضو و چیزی که متصل نیست به آن اعصاب منحدب نمی شود پس متمدد نمی گردد و بعضی اجزای شریان دون ، پس چیزی که متمدد می شود صلب می گردد و چیزی که متمدد نمی گردد لین می شود.
و موچی نبضی را گویند که سریع و متواتر و لین مختلف الاجزا در شهوق و عود و تقدم و تأخر باشد و سببش شدت ضعف قوی است تا غایتی که استطاعت آن ندارد که بسط دهد عرق یا نبض را دفعۀ واحده بلکه بسط دهد شیئ را بعد شیئ و گاه باشد که سببش لین عرق بود .
و دودی نبضی را گویند که مشابه موچی باشد الا آنکه صغیر بود به خلاف موچی و سببش ضعف زاید بر موچ است .
و نملی نبضی را گویند که مشابه باشد موچی را لیکن اصغر باشد از روی تواتر و ضعف و سببش زیادتی ضعف بود بر چیزی که در دودی است ، و ذنب الفار نبضی را گویند که اخذ کند تدرجا از مقداری به سوی اعظم یا اصغر ازو پس رجعت کند بسوی مقدار اول و گاه باشد که منقطع شود قبل از وصول به مقدار اول و این قسم روی است وقتی که اخذ کند از زیاده به سوی نقصان از برای آنکه دلالت می کند بر ضعف طبیعت اما وقتی که اخذ کند از نقصان بسوی زیاده روی نیست بلکه جهدیست از برای آنکه دلالت می کند بر قوت طبیعت و قسم اول که احد است از نقسان بسوی زیاده مشابه زنب الفار است اگر گردانیده شود مبدا؟ طرف دقیق بدین صورت و قسم ثانی که اخذ است از زیاده به سوی نقصان مشابه زنب الفار است اگر گردانیده شود مبدا طرف غلیظ بر این هیأت مثال تدرج در اختلاف آنست که ماتحت اصبع اولی مثلا بر حدی باشد اعظم و ماتحت ثانیه و نقص ازو ماتحت ثالثه انقص از ماتحت ثانیه و ماتحت رابعه انقص از ماتحت ثالثه یا باشد برعکس این چنانکه مثلا ماتحت اصبع اولی بر حدی باشد اصغر[2] و ماتحت ثانیه اعظم ازو و ماتحت ثالثه اعظم از ماتحت ثانیه و ماتحت رابعه اعظم از ماتحت ثالثه و قیاس کن برین وقتی که اختلاف در سرعت یا غیر آن بود و قسمی را که رجوع می کند به حالت اول و [ز]نب راجع گویند و قسمی را که رجوع می کند اگر منتهی شود به حیثی که احساس کرده نشود حرکت او زنب منقصی گویند و الا زنب ثابت .
و مطرقی نبضی را گویند که قرع کند اصابع را، پس عود کند اندکی به جانب مرکز و قبل از وصول به مرکز نه عود کند، پس عام کند حرکت انبساط را تشبیه کرده شده به ضرب مطرقه که باز می گردد از مضروب پس مرتفع می شود ارتفاعی اقل از ارتفاع او در ید ضارب پس عود می کند مرۀ ثانیه ، جالینوس گفته که یافتم در نبض مطرقی عود را مرتین و اطبا اختلاف کرده اند که مطرقی نبضه واحده است یا نبضتان و اختیار کرده شیخ اول را و امام گفته که خلاف لفظی است از برای آنکه اگر شرط کنم در نبضه انبساط و انقباض تأمین مطرقی به نبضۀ واحده باشد و الا نبضتین و سبب مطرقی قوت قویه و حاجت شدیده و آلت صلبه است پس مطاوعت نمی کند در حصول کمال انبساط بلکه منقطع می شود قبل از وصول بسوی غایط پس شدت حاجت میخواند قوت را به اتمام فعل او، پس ملحق می شود ضربهای و گاهی سببش ضعف قوی باشد از برای آنکه چون قوت عاجز باشد از بسط شریان عارض شود او را توقف میان لفظ مرکزیۀ ذوالحیطه از جهت استراحت و گاهی از جهت شاغلی که مشغول دارد طبیعت را از کمال انبساط می باشد همچنانکه عارض شود در قرع مفرط پس نزدیک زوال و تمام کند حرکت را و ذوالقره بعضی را گویند که واقع شود ازو سکون وقتی که متوقع باشد حرکت چون پایین مسافت مثلا یا در مرکز بعد از سکون داخلی جهت مانعی از انبساط ثانی پس متصل شود سکونی دیگر به سکون اول یا در محیط بعد از سکون خارجی بمثل ذالک و سببش احیای قوت یا استراحت یا عارض مفافض که منصرف شود به سوی او طبیعت دفعتاً چون غم مفرط و الواقع فی الوسط نبضی را گویند که واقع شود در او حرکت وقتی که متوقع بود سکون کما بین الحرکتین و فرق میان الواقع فی الوسط و مطرقی آنست که قرعه ثانیه در الواقع فی الوسط بعد از اتمام انبساط اول و قبل از [ا]تمام انقباض اوست و در مطرقی جزویست از انبساطی که قرعۀ اولی اول اوست و سبب الواقع فی الوسط شدت حاجت است بسوی ترویج که محتاج گردانیده طبیعت را به انکه حرکت کند در وقت غیر حرکت و دلایل تنفس در سرعت و بطوء و قوت و ضعف و تواتر و تفاوت و غیرها نزدیک است به دلایل نبض بر حال بدن.
زد رقم خامه ام دلایل نبض | نظری کن تأملی فرمای |
تا شود نبض سال تاریخش | ده زصد کم کن و برو افزای |
بعون الله الملک الوهاب .
* * *
(صفحه آغاز رساله)
(صفحه پایان رساله)
رسالۀ دلائلالبول
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از سپاس حکیم مطلق جل ذکره و پس از درود رسول برحق – صلی الله علیه و آله – مخفی نماند که چون رساله دلایل النبض به اختتام انجامید به خاطر عاطر بعضی از مخادیم اعزه چنان رسید که در ادلّه بول نیز کلمۀ چند نوشته شود و حرفی چند نگاشته گردد ، لاجرم این مختصر که به دلایل البول موسوم است در حیّز عبارت و قید کتابت آمد و التوفیق من الملک الاحد.
بدانکه: اول اخلاط آب به طعام در معده است تا ترقیق آن کند و کیلوس گرداند او را پس جاری شود با کیلوس از باساریقائی که در جهت مغز کبد است و از عروق شعریه که در محدب اوست به سوی کبد ، پس جاری شود اکثرش از کبد به سوی کلیتین [در عروق نازله به سوی هردو پس جاری شود از کلتین[3]] بسوی مثانه و اندکی که در جگر باقی ماند جاری شود بادم در عروق پس رجعت کند قهقری به سوی مثانه و این جهت منصبغ شود بول کسی که خضاب کرده شود به حنا و کم گردد بول کسی که عرق کم کند و بعد از اجتماع مجموع آب در مثانه متصل شود از او به سوی احلیل و از احلیل یا فرج به سوی خارج و معلوم می شود از چیزی که مذکور شد دو امر :
امر اوّل: آنکه در بول دو چیز است مائیست منفصله که اکثرش در کبد است و فضلۀ هضم ثانی است و نقل که مصاحب اوست در عروق مائیت و فضلۀ هضم ثالث است و این نقل جوهر است مسمی به رسوب.
امر دوم: آنکه دلالت بول بر احوال کبد و مثانه او صحت است از دلالتش بر آلت غذا از جهت انفصال اکثر در کبد و کثرت مکس او در مثانه .
و اجناس بول: یعنی چیزهای که بول به توسط آنها دلالت میکند بر حال بدن هفت است .
جنس اوّل: لون بول است و اصول این جنس از اصول لون صفراست و محتویست بر پنج طبقه .
طبقه اوّل: مبتنی است که صفرتش چون آب بتن اندکست و مایل است به بیاض و دلالت بر برد از برای آنکه لون بتنی یا ازجهت کثرت مائیت است یا از جهت قلت صفرا و هر یک ازین هردو ، دلیل برد است و این حکم اکثریست از برای آنکه امکان دارد که لون بتنی ازجهت میل صفرا به جانبی دیگر باشد.
طبقه دوم: اترچی است که صفرت او شبیه است بصفرت قشور اترج و حادث میشود از مخالطت صفراوی زایده بر چیزی که در بتنی است و دلیل اعتدال است.
طبقه سیم: اشقر است که صفرتش مائیست بحمرت و دلالت کننده است بر حرارت.
طبقه چهارم: ناریست که صفرت او شبیه است به لون نار دلالت کننده است بر حرارت زاید بر چیزی که در اشقر است .
طبقۀ پنجم: احمر است که مسمی است به زعفرانی چه لونش مشابه شعر زعفرانست و دلالت کننده است بر حرارت زایده بر چیزی که در ناریست.
اصل دوم: از اصول لون احمر است و منطوب است بر سه طبقه.
طبقه اول: اصهب است که آن را حمرتیست نزدیک است به بیاض و دمعی که موجب آنست که بدست از آنکه رقیق باشد .
طبقه دوم: دردی است که او را حرارت زیاده بر حمرت اصهب است و دمی که موجب آنست که بدست از آنکه غلیظ باشد.
طبقه سیم: اقیم است که او را حمریت مایل به تیرگی و دمی که موجب آن است لابد است از آنکه غلیظ باشد و سبب جمع این طبقات ثلاثه غلبه دم و حرارت است علی مراتبها و گاهی بول با وجود برد احمر می باشد ، چنانکه در فالج و سوء القنیه به سبب ضعف کبد و قلت تمیز مائیت ازدم و لون ناری از طبقات صفرت اول است بر حرارت از طبقات حمرت از برای آنکه صفرت از جهت اختلاط صفراست و حمرت از جهت اختلاط دم و حرارت صفرا اشدست از دم و ایضا غالب بر صفرا جزو؟ ناری و بر دم جزو هوائی و حرارت نار اشد است .
اصل سیم: از اصول لون اخضر است و مشتمل بر چهار طبقه
طبقه اول: فستقی است که او را خضرتیست مایل به زردی و دلالت میکند بر برد مجمد از برای آنکه این لون حاصل می شود از اختلاط سواد برصفرت و غالب آنست که سواد از برد مجمد حاصل شود وقریشی در شرح کلیات آورده که لون فستقی نزدیک من دلالت میکند بر احتراق صفرا از برای آنکه سودائی که از برد حاصل می شود با کمودت می باشد نه با صفرت.
طبقه دوم: نیلجی است و آن لونیست که خضرت او فوق خضرت فستقی است و مشابه رنگ نیلی بود که در آب حل کرده باشند و این لون نیز دلالت میکند بر برد مجمد اما برد درین اقوی است و فستقی و نیلحی منذر اند در صبیان بفالج یا تشنج از برای آنکه در بدن های ایشان غالبست.
طبقه سیم: زنجاریست .
طبقه چهارم: کراثی و این هر دو لون دلالت میکند بر افراط حرارت محرقه و فرق بینهما آنست که زنجاری مایل است به بیاض از جهت شدت حرارت درد به خلاف کراثی .
اصل چهارم: از اصول لون اسود است و آن را اسباب بود:
سبب اول: فرط احتراق است باین طریق که یافت شود در بدن صفرائی حاده پس احتراق کند چیزی را که مخالط مائیت بول است اخلاط و سبب اسواد محترق بحرارت آنست که چیزی[4] که باقی ماند درو بعد از احتراق از رطوبت مانعه از تشتت متوجه سطح ظاهر او شود پس نفوذ نکند ضوء درو پس اسود او عارض گردد از برای آنکه کثافت سبب سواد است چنانکه در انگشت محسوس گردد و علامت سوادی که حاصل شود بسبب احتراق یکی از دو چیز است .
اول آنست که با صفرتی باشد که به زعفران زند ، دوم آنکه متقدم باشد او را بول قوی الرایحه با احمر.
سبب دوم: جمود است باین نوع که یافت شود در بدن ماده بارده که تجمید کند چیزی را که مخالطت مائیت بول است از اخلاط و جمود مسود است از برای آنکه انجره متراکم شود و سطح ظاهر او بس تکشیف کند حم را پس عارض شود اسوداد و ازین جهت حادث کرد سواد ثمره را که او را برد رسد و علامت سوادی که حاصل شود بسبب جمود یکی از دو امرست . امر اول آنست که مکودت باشد ، امر دوم آنکه متقدم باشد او را بول اخضر عدیم الرایحه یا دو رایحه که دلالت کند بر برد چون حموضت .
سبب سیم: حرکت ماده سوادیه است که تحریک کند طبیعت آنرا بر سبیل تنقیه و بحران و اخراج کند از طریق بول همچنانکه در حمیات سوادیه و علامتش آنست که در روز بحران باشد و از عقبش خنت حاصل شود و متقدم باشد او را علامتی که دلالت کند بر نضج ماده.
سبب چهارم: تناول شی صانع است چون شراب اسود که طبیعت تصرف کند درو پس بیرون آید به حالت خود مع بول و عدم تصرف طبیعت درو یا از جهت سقوط قوت کبد است و این در غایت ردائت است یا از جهت بودن اوست زاید بر قدر کفایت و درین خطری نیست .
اصل پنجم: از اصول لون ابیض است و منقسم می شود به دو قسم : اول آنست که مفرق بصیر است چون لون لین و غیر مشفت است و نفوذ نمی کند درو بصیر یعنی باز می دارد ما ورای خود از ابصار و یافت نمی شود در بول مگر به اغلظ و اطلاق برو حقیقت است و دلالت می کند یا بر غلبۀ بلغم و برد یا بر ذوبان شجم یا اعضای اصلیّه و علامت ذوبان شجم آنست که بول با بیاض وسمی باشد و سببش حرارت قویه است که اذابه رسومات بدن کند و این زاید منجمد می شود در قاروره و علامت ذوبان اعضای اصلیه چون عصب و عظم آنست که بول شدید البیاض بود و این در آخر دق می باشد و علامتش ذلول و طمور قوی است.
قسم دوم: لوذیست که مشف است و آن بر دو نوع است:
نوع اول: از مشف چیزی است که از امطلقان نیست چون هوا و اجرام فلکیه و باز نمی دارد ما ورای خود را اصلا از ابصار .
نوع دوم: از مشف چیزی است که آن را لونیست چون ماء صافی و این نیز باز نمی دارد ماورای خود را از ابصار مگر اندکی و نوع اول را بیض نمی گویند و اطلاق ابیض برو مجاز است از برای آنکه او غیر بیاض فی نفسه لونیست و این جهت ممکن است رویۀ او به خلاف هوا مثلا و منعکس می شود شعاع ازو و منعکس نمی شود از هوا و وجه مجاز آنست که چون مثل این مشف را عارض شود مکاشف یا تفرق بسوی اجزا صفار بسیار شود به سبب این اجزاء مذکوره سطوحی که . . شود ابیض اما مکاشف چون چیزی که عارض شود آب را وقتی که منجمد گردد ، اما تفرق چون چیزی که حادث گردد آب را وقتی که کف کند و مردم گمان برند که بیاض موجود است در آب و مظهر اوست مکاشف و تفرق و این غلظت و این قسم از بیاض در بول یا دلالت کند بر عدم تصرف در آب جهت بطلان متضم کبد از استیلاء برد یا برسدۀ که منع کند نفوذ صابع را پس بیرون آمدن بول به رنگ آب .
جنس دوم: قوام بول است و بول به حسب قوام یا رقیق است یا غلیظ یا معتدل بینهما از برای آنکه خالی از آن نیست که او را قوایی محسوس نیست زاید بر قوام مائیت یا هست اگر نیست رقیق است و اگر هست می رسد به عسر سیلان یا نه اگر می رسد غلیظ و اگر نمی رسد معتدل بینهما و سبب رقیق عدم نضج است یا کثرت آب یا سده و شناخته می شود موضع سده به ثقل و تمدد و سبب غلظ عدم نضج است یا نضج خلط مفرط الغلظ و علامتش تقدم افراط غلظ است و سبب معتدل بینهما نضج خلط است .
جنس سیم: صفا و کدورت بول است و صاف آن را گویند که مشابه الاجزا به آب باشد و منع بصر نکند از نعوذ و کدر آن را گویند که متشابه الاجزا نباشد و بعضی از اجزاء او منع بصر کند از نعوذ و صفا از علامت نضج و سکون مواد است و کدورت از امارت عدم نضج و ثور آن اخلاط و کدر اندکی از جهت سقوط قوت و از جهت ورم باطن می باشد و غلیظ مفارق کدر است به استواء قوام.
جنس چهار: رائحه بول است و بول به حسب رایحه یا نستن است یا عدیم الرایحه یا معتدل است اما نستن دلالت کننده است بر یکی از دوامر ، اول افراط عفونت اخلاط ، امر دوم قروح یا جرب در آلات بول و این اکثر در مثانه باشد از برای آنکه احتباس بول بیشتر در او بود پس تأثیر قروح مثانه در افساد رایحه اکثر باشد و فرق میان امرین مذکورین بوجوه است ، اول آنکه کاین از قروح آلات بول می باشد یا وجع در عضو منقرح به خلاف کاین از عفونت اخلاط ، دوم آنکه کاین از قروح یا قبح و قشور می باشد به خلاف کاین ازعفونت ، سیوم آنکه کاین از عفونت به حسب قوت مریض و ضعف او بیش و کم می باشد به خلاف کاین از قروح و اما عدیم الرایحه دلالت کننده است بر جمود اخلاط و فجاحت او و اندکی از جهت سقوط قوت می باشد و این وقتی است که عاجز شود طبیعت از خلط یعفسن البول پس اگر باشد این در عقب بول شدید انستن دلالت کند بر اعراض طبیعت از مقاومت مرض پس ناچار از انتظار موت و اما معتدل دلالت کند بر نضج ماده .
جنس پنجم: زبد بول است و زبد در بول حاصل می شود از رطوبت لزجه که مخالط اوست ریح خارجه مع البول و دشوار است برد این که فرق کند آن رطوبات را و بیرون آید پس متعلی شود بول را ره رعونت که امتلا در رطوبات لزجه چون روایح غلیظ است و هرچند این رطوبات لزجه ازفر و ریاح ممده او را اکثر باشد بول را زبد بیشتر بود و کثرت زبد و و کبر و بطول انفجار و زوال او دلالت کند بر کثرت مادۀ غلیظ لزجه و غلبه ریاح .
جنس ششم: رسوبست و رسوب در لغت استقرار اجزاء غلیظ در اسفل مایعات است و در اصطلاح هر جوهر اغلظ از مائیت بول که حاصل باشد در آن مائیت و متمیز باشد ازان و برابر بود این که در اسفل باشد یا در اوسط یا در فوق و اول را رسوب راسیت گویند و دوم را متعلق و سیم را غام و اطلاق می کند رسوب را بر غام و متعلق از برای انکه چیزی که از شأن اوست رسوب متصلی می شود و در وسط می باشد وقتی که منع کند مانعی از رسوب پس به جهت این صنعت که بالقوه دروست گفته می شود و او را رسوب و رسوب محمود یا دال است بر نضج و آن را رسوب محمود گویند یاغیر وال و آن را رسوب روی گویند و رسوب محمود را اوصاف است:
اول بیاض از برای آنکه نضج به هاضمه است و فعل هاضمه تشبیه به اعضا است و اعضا ابیض است پس مشابهت در لون تابع باشد نضج را و فضلات هضم کبدی احمر بود لیکن مثانه و غیر آن از مجاری تغییر می دهند حمرت را پس ظاهر نمی شود و در رسوب .
دوم ملاست از برای آنکه دلالت می کند بر آنکه تمامی اجزاء رسوب قبول کرده است نضج را .
سیم استوا که متشابه اجزا باشد یعنی بعضی اغلظ نباشد از بعضی.
چهارم اجتماع اجزا از برای آنکه تشتت آن ها از ریاح مانعه از اتصال بعضی به بعضی باشد و مخالطت ریاح به بول از فجاجت بود و رسوب محمود سه قسم است افضل و رسوب و اشبت پس متعلق پس غمام به دو وجه
وجه اول آنکه غالب بر اعضا اجزای ارضیه است تا صلب قوی بود و فضول مندفعه به بول وقتی نضج بود که شبیه بود به اعضا غالب باشد ارضیه بسی شانش آن بود که منتقل شود پس چیزی که ازو منتقل شود نزدیک تر بود به نضج
وجه دوم آنکه اکثر سبب تعلی ریح بود و هرچند که ریح بیشتر بود به تعلی بیشتر باشد و کثرت ریح دلالت کند بر عجز قوت از دفع ماده و رسوم مضموم آنست که یافت نشود درو اوصاف مذکوره و آن نیز سه قسم است و افضل او غام پس متعلق پس راسب و این وقتی است که طفو از جهت حرارت مصعده باشد از برای آنکه همچنانکه حرارت مصعدست ملطف نیز هست اما وقتی که طفو از مخالطت ریح قاهره اجزاء ارضیه را که از شان اوست تسفل باشد از جهت میل ریح به سوی فوق راسب افضل از متعلق افضل از غمام بود از برای آنکه هنگام ریح از مستفل کمتر باشد وفضولی مندفه در رسوب روی یا از اعضا باشد یااز رطوبات حریست در بدن جسمی که باشد ازو رسوب غیر آن هر دو و کان از اعضای اصلیه و آن را خراطی گویند یا ناشد ، پس اگر از اعضای اصلیه نباشد یا در او وسنیت باشد و او را وسنی خوانند یا نباشد پس اگر وسنیت نباشد او را لحمی گویند و خراطین یا از ظاهر عضو باشد آن را قشوری خوانند و اگر از باطن عضو باشد پس این منفصل اگر اجزای کبار عراض بیضا یا حمرا باشد آن را صفایحی گویند و ابیض از مثانه و احمر از کلیه یاکبد باشد و اگر نباشد اجزای کبار عراض پس اگر باشد احمر آن را کرسنی خوانند و اگر احمر نباشد یخالی گویند و کاین از رطوبات بعضی مایل به حمرتست دلالت کند بر احراق بعضی کمد است و دلالت کند بر احتراق بلغم و بعضی اصفر است و دلالت کند بر غلبه اصفرا و بعضی اسود است و دلالت کند بر احتراق سودا و تمامی این ها که مذکور شد در بول است که آن را رسوب بود .
اما عدم رسوب را اسباب است اول عدم نضج ، دوم سده ، سیم قلت ماده و رسوب در اضحا کمتر باشد از جهت خلو عروق آن ها از خلط واجب الاندفاع به بول و اگر باشد رسوب عدیم الهضم بود و باشد از فضل غذا و مهز و نیز رسوب کمتر بود از جهت قلت فضول آنها حصوصا وقتی که مرتاض باشند از جهت کثرت تحلیل به سبب ریاضت و مریض و فربهی را که تارک ریاضت باشد رسوب بسیار بود و آن را انواع رسوب است ، رسوب مدی که ثقل درد مده بود و رسوب مخاطی که ثقل درد و خلط خام غلیظ باشد و بسیار باشد که یافت شود ، در عرق النسا و وجع المفاصل ، و فرق بینهما بعد از مشاکلت هردو در لون و هیأت آب است که مدی منیتن بود و متقدم باشد او را ورم و آسان بود اجتماع سفل و تفرق در او به خلاف محاطی در این احکام .
جنس هفتم: مقدار بول است و بول یا اقل است یا از طبیعی یا اکثر از او یا مساوی او و اسباب کثرت بول بسیار است و از آن جمله است بسیار خوردن آب تنها یا مخمر و حکم خوردن ممزوج به مشروب دارد خوردن میوه های تر و از آن جمله است ذوبان اعضا و خروج ذایب به طریق بول چنانکه در حمیات محرقه و از آن جمله است استفراغ ماده محتبسه در بدن چنانکه در بحران ادراری و فرق میان بحرانی و ذوبان آن بود که بیمار در بحرانی به قوت بود و از عقب آن راحت یابد به خلاف ذوبانی و ایضا در ذوبانی حرارت قویه بود و بول رایحه عاده باشد ، در روز بحران نباشد و اسلم بول روی چون اسود و غلیظ چیزی بود که اغرر باشد یعنی استفراغ کرده شود دفعة کثیرا منقطعا قلیلا از برای آنکه اول دلالت کند بر قوت طبیعت و ثانی برضعف طبیعت و اسباب .
قلت بول تر بسیار است و از آن جمله است فرط تحلیل رطوبات از جهت شدت تخلخل بدن و اتساع مشام او به حرکت مفرط و از آن جمله است فنای رطوبات بدن از جهت فرط حرارت و این سبب غیر سبب اول است از برای آنکه اول زوال رطوبت است بعد از وجود او و ثانی انتفای اوست ابتدا و از آن جمله است سده که در مجاری بول مضیقه به سوی مثانه است پس بیرون نیاید مگر رقیق قلیل و باقی ماند غلیظ کثیر و از آن جمله است اسهال چه اسهال موجب انصراف مائیت به جانب معده و امعا است و افراط قلت بول با قلت تخلخل سند تر است به استسقا و دلایل براز در صفرت و سواد و بیاض و غیرها نزدیک است به دلایل بول فتأمل .
نظم:
احکام بول را زره فکر یوسفی | بهر تو جمع کرد و جمیع برادران |
تاریخ سال تاکه شود روشنت بگیر | قاروره و چهار صدو سی فزا بران |
* * *
[1] . عنوان نا نوشته !
[2] . نسخه «ازصغر».
[3] . برگرفته از مجموعه سالک الدین حموی.
[4] . «که چیزی» مکرر!