ایرج شهبازی
خواجوی کرمانی در سال ۶۸۹ به دنیا آمده و بخش اصلی عمرش در نیمه نخست قرن هشتم گذشته است. تقریبا میتوان گفت دوره جوانی حافظ برابر است با دوره پیری و پختگی خواجو و از این نظر هیچ بعید نیست که خواجو الگوی شاعری حافظ بوده باشد. خواجو از آن دسته شاعرانی است که جا دارد اصالتا مورد توجه و بررسی قرار گیرد. در فرهنگ ما این مشکل وجود دارد که آدمهای خیلی بزرگ مثل خورشیدی هستند که ماهها و ستارگان فراوانی را به فراموشی میبرند که مولانا، سعدی و حافظ هم همین کار را کردهاند. در پرتو نور درخشان حافظ در قرن هشتم، تعداد زیادی ماه و ستاره فروزان از دیدهها پنهان شده که خواجو یکی از آنهاست.
مرحوم علامه محمد قزوینی که از مفاخر درجه اول فرهنگ ما و از بنیانگذاران تحقیقات نوین مطالعات زبانی و ادبی است، در مقدمه «تاریخ عصر حافظ» دکتر غنی مینویسند: «عمر ما محدود است و این عمر محدود را باید صرف خواندن شاهکارها کنیم و از رفتن دنبال شاعران و نویسندگان درجه دو و سه پرهیز کنیم.» وی نمونههای آن را گوشزد میکند و میگوید انسان عاقل که قدر وقت را میداند، نباید دقایق کوتاه عمرش را که هیچ عوض و بدلی برای آن وجود ندارد، در چیزهایی صرف کند که حائز درجه اول یا فایده یا لطف و زیبایی نباشد، و اگر این امر را مسلم داشت، نباید در جایی که آثار، افکار، اشعار امثال رودکی، عنصری، دقیقی، فردوسی، فرخی، منوچهری، ناصرخسرو، خیام، معزی، سنایی، عنبری، خاقانی، ظهیر فاریابی، جلالالدین رومی، سعدی، حافظ و نظایر ایشان از بزرگترین شعرای درجه اول در میان است، اوقات گرانبهای خود را در مطالعه یا بحث و تحقیق و کاوش در اشعار شعرایی مانند ازرقی هروی، رشید وطواط، فریدالدین ابوحامد، نجیبالدین سمرقندی، قوامی گنجهای، مجد همگر، امامی هروی، خواجوی کرمانی، سلمان ساوجی و امثال ایشان که از شعرای درجه دوم و سوم و به پایین هستند، بیهوده تلف کند.
این سخن استاد علاقه قزوینی که میگوید عمر خیلی کوتاه است و ما بهتر است آن را صرف مطالعه شاهکارها کنیم، واقعا درست است؛ اما اشتباهی که شادروان قزوینی مرتکب شده، این است که کسی مثل خواجوی کرمانی را در کنار کسانی مثل ازرقی، هروی و امثال آن قرار داده و آثار خواجو را از منوچهری، فرخی و ظهیر فاریابی فروتر دانستهاند. با نهایت احترام به جایگاه والای مرحوم قزوینی باید بگویم این سخن نادرستی است. از جهت ایضاح مفهومی با قزوینی موافقیم، اما در تعیین مصداقها به خطا رفته و خواجو را به نادرست در این گروه قرار داده است.
غزلیات و برخی از مثنویهای خواجو مثل کمالنامه، گوهرنامه، گل و نوروز، روضةالانوار و خود همای و همایون بسیار ارزشمند و دارای فواید تاریخی، لغوی، ادبی و فرهنگی هستند که اگر خواجو را کنار بگذاریم، یک جای خالی در ادبیات فارسی ایجاد میشود که هیچ چیز دیگری نمیتواند این جای خالی را پر کند.
یک حلقه از زنجیره خمسهسرایی در ایران
در فرهنگ ما شاعران و نویسندگانی هستند که اگر آنها را کاملا کنار بگذاریم، شاید هیچگاه جای خالی آنها احساس نشود؛ اما کسانی هم هستند که حتی به اندازه یک پارهآجر در این بنای شکوهمند، سهم و نقشی دارند؛ اگر آنها را برداریم، آنجا خالی میماند که به نظر من خواجو از این گروه است و حیف است که مورد توجه قرار نگیرد. اگر به چاپهای مختلف آثار خواجو مراجعه کنیم، متوجه میشویم که چقدر کم روی خواجو مطالعه و کار شده است و میراث ما درباره خواجو و اهتمامی که در حق او ورزیدهایم، بسیار اندک است و شایسته مقام والای وی نیست.
نظامی گنجوی پنج مثنوی به نامهای مخزنالاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، اسکندرنامه و هفتپیکر دارد که به «خمسه نظامی» یا «پنج گنج» معروف هستند. از زمان نظامی تا اواخر دوره صفویه، شاعران فراوانی از نظامی تقلید کردند و نظیرههای فراوانی برای آثار وی پدید آمد که تا آنجا که مطالعه کردهام، بیش از صد خمسه به تقلید از نظامی سروده شده که این عدد بزرگی است و با اطمینان میتوان گفت از این حیث، هیچ شاعری به اندازه نظامی، جریانساز نبوده که بیش از صد مقلد داشته باشد. در بین تمام مقلدان نظامی در طول تاریخ، امیرخسرو دهلوی، خواجوی کرمانی و جامی، سه نفری هستند که فرد اعلا به نظر میرسند و استادان ادبیات هیچ تردیدی ندارند که این سه نفر، بزرگترین نظیرهگویان خمسه نظامیاند و توانستهاند خمسههای زیبایی را پدید بیاورند.
در بین این مقلدان، خواجوی کرمانی یک موقعیت خاص دارد و مقلد صرف نیست. اگر به مجموعه کسانی که از نظامی تقلید کردهاند، توجه کنیم، متوجه میشویم برخی از این شاعران، حتی نام کتابها و روال و اشخاص داستانها، تقلید از نظامی است، اما خواجو انصافا این کار را نکرده و برای خود شأنی قائل بوده است که در عین حالی که میخواسته نظیره برای آثار نظامی بگوید، استقلال خود را نیز کنار نگذاشته است. مهمترین دلیل برای اینکه خواجو مقلد صرف نظامی نیست، تطبیق آثار خواجو با خمسه نظامی است. «روضهالانوار» خواجو کاملا کپیبرداری از «مخزنالاسرار» نظامی است، «گل و نوروز» و «همای و همایون»، تقلید و شبیه و نظیری برای «خسرو و شیرین» نظامی است، اما «گوهرنامة» خواجو هیچگونه شبیه و نظیر در بین آثار نظامی ندارد. گوهرنامه تقریبا یک اثر ادبی تاریخی است و خواجو در آن، هفت وزیر از نسل خواجه نظامالملک طوسی را که در ایران به وزارت رسیدهاند، با نسبنامههای آنان معرفی میکند و یک سند ادبی و تاریخی گرانبها را پدید میآورد که در بین آثار نظامی بهکلی مفقود است؛ یعنی هیچگونه نظیری برای گوهرنامه نمیتوان پیدا کرد.
«کمالنامة» خواجو هم دقیقا کپیبرداری از نظامی نیست و گذشته از این، خواجو به تقلید از «هفت پیکر» و «اسکندرنامه» نظامی، هیچ کتابی نسروده است؛ بنابراین با اطمینان خاطر میتوان گفت درست است که خواجو یک حلقه از زنجیرة خمسهسرایی در ایران است، اما به هیچ وجه نباید او را مقلد صرف آثار نظامی به شمار آورد.
تصویرگری یک دوره از تاریخ ایران
خواجو علاقه فروانی به تاریخ دارد، مثلا در «گل و نوروز»، روز و ماه و سال تولد خود را به صراحت گفته یا در آثارش با دقت و صراحت تمام، سال و ماه سرودن را ذکر کرده است که این عمل، کار محققان را بسیار راحت کرده و ما میتوانیم ترتیب تاریخی سروده شدن آثار او را به دقت تمام، تعیین کنیم که ای کاش حافظ یا سعدی یا مولوی هم این کار را میکردند.
خواجو پنج مثنوی دارد: «همای و همایون» اولین مثنوی اوست و در سیسالگی خواجو شروع شده و سرودنش سیزده سال طول کشیده. مثنوی بعدی «گل و نوروز» است که با فاصله ده سال از همای و همایون سروده شده است و مثنویهای بعدی یعنی «روضةالانوار»، «کمالنامه» و در آخر «گوهرنامه» هرکدام به فاصله یک سال سروده شدهاند. همای و همایون در بین مثنویهای خواجو وضعیت خاصی دارد، چون سرودن چهار مثنوی بعدی هرکدام تقریبا یک سال طول کشیده است و فقط سرودن آن سیزده سال طول کشیده و علت طول کشیدن آن مسئله مهمی است. به نظر من مطالعه تاریخ سروده شدن همای و همایون به تنهایی سندی است که یک دوره از تاریخ ایران را نشان میدهد.
این مثنوی مثل همه کتابهای فرهنگ ما با ستایش و مناجات با خدا شروع میشود و بعد در ادامه به نعت پیامبر گرامی اسلام(ص) و وصف مقربان درگاه الهی کشیده میشود که این توحیدیه و نعت پیامبر، نه صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده است. بعد شاعر در دو صفحه به مدح ابوسعید بهادر و سه صفحه به مدح وزیرش، غیاثالدین محمد رشیدی پرداخته است. در ادامه یک فصل مفصل در نکوهش روزگار و ساقینامه آورده که چهار صفحهونیم است. بعد از این مقدمات حدود شش صفحهونیم درباره سابقه نظم کتاب و احوال خود صحبت میکند و در ادامه داستان همای و همایون و آشنایی آنها، چگونگی به هم رسیدن دو عاشق را میآورد.
قصههای پریان تکرار کارکرد
ولادیمیر پراپ کتابی دارد به «نام ریختشناسی قصههای پریان». تئوری بنیادین او این است که قصههای پریان و افسانهها ظاهرا متنوع و متعدند، اما اگر با دقت بیشتری به آن توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که علیرغم تنوع ظاهری قصهها، یک رشته خویشکاری محدود در این قصهها وجود دارد که در تمامی آنها تکرار میشود؛ یعنی همه قصههای پریان یک قصه بیشتر نیستند، فقط افراد و بعضی از فضاها عوض میشوند. در واقع تمام قصههای پریان تکرار سیویک خویشکاری (کارکرد یا نقش ویژه) هستند که یکی از آنها نهی، دیگری نقض نهی و… است.
محققان بعدی تعداد این خویشکاریها را کم کردند و دکتر پگاه خدیش زیرنظر استاد مارزلف همین طرح را روی افسانههای جادویی ایران اجرا کرد و متوجه شد که طرح پراپ روی افسانههای جادویی ایران هم جواب میدهد. قصههای عاشقانهای که در زبان فارسی به شعر درآمدهاند، منشأهای مختلفی دارند که دکتر حسن ذوالفقاری در مقدمه «وامق و عذرای» خواجه شعیب جوشقانی چهار منشأ برای این قصهها ذکر کرده است. بعضی از قصهها منشأ ایرانی دارند مثل «خسرو و شیرین» نظامی، برخی منشأ عربی دارند که در صدر آنها، «لیلی و مجنون» و «ورقه و گلشاه» عیوقی است. برخی منشأ هندی دارد، مثل «کلیله و دمنه» و بعضیها هم ریشههای یونانی و امثال آنها را دارند، مثل «وامق و عذرا».
تفاوت اصلی قصههای عربی و فارسی
قصههای عربی دو سه تفاوت اصلی با قصههای عاشقانه فارسی دارند: یکی اینکه در قصههای عاشقانه عربی، معمولا عشق از زمان کودکی بر اثر مجالست و همنشینی طولانیمدت ایجاد میشود، یعنی ورقه و گلشاه از کودکی همبازیاند و این عشق در طی زمان بین آنها ایجاد میشود. لیلی و مجنون نیز همینطور؛ ولی در قصههای عاشقانه فارسی نوعا عشق در یک نگاه و یک لحظه ایجاد میشود، نه بر اثر همنشینی طولانیمدت.
تفاوت دوم اینکه عموما آخر قصههای عاشقانه عربی به فراق و مرگ منتهی میشود، ولی قصههای عاشقانه ایرانی عموما ختم به خیر میشوند و سر از ازدواج و بچهدار شدن درمیآورد. آنچه مورد نظر من است، قصههای عاشقانه فارسی که منشأ فارسی دارند است و فهرستی از آنها تهیه کردهام.
در قصههای عاشقانه که منشأ فارسی دارند، در صدر همه آنها بدون شک «ویس و رامین» قرار دارد که به نظر من برترین منظومه عاشقانه ادبیات فارسی است که حتی بر «خسرو و شیرین» نظامی برتریهای قاطع دارد. واقعگرایی که در ویس و رامین وجود دارد و توجهی که به روانشناسی زن و مرد میشود و انواع اتفاقهایی که در آن میافتد، واقعا بر خسرو شیرین نظامی برتری دارد و به جز در یک رشته تصویرسازیها و ارزشهای زمانی که نظامی برتر از فخرالدین اسعد گرگانی است، از حیث عشق و داستان عاشقانه گفتن ویس و رامین برتری قاطع دارد.
دوم داستانهای عاشقانه که در ضمن شاهنامه فردوسی آمده که به نظر من «بیژن و منیژه» و «زال و رودابه» از همه عالیترند که این دو در ریختشناسی منظومههای عاشقانه جای تحقیق فراوان دارند. داستانهای دیگر به ترتیب «خسرو و شیرین» نظامی، «همای و همایون» و «گل و نوروز» خواجو و داستان «جمشید و خورشید» سلیمان ساوجی است که این مجموعه فعلا مورد توجه من است.
چهارده خویشکاری قصههای عاشقانه
من معتقدم قصههای عاشقانه فارسی از ۱۴ خویشکاری یا کارکرد تشکیل شدهاند. اولین خویشکاری، تولد خارقالعاده عاشق و گاهی معشوق است. تقریبا در بیشتر داستانهای عاشقانه اینگونه است که پادشاهی، وزیری با بزرگان هیچ مشکلی جز بچهنداشتن، ندارد. با نذر و نیاز و صدقه و دعا خداوند به او فرزندی میدهد که از روز تولد در نهایت زیبایی است و معمولا از هنگام تولد او یک نشانههایی وجود دارد که نشان میدهد این شخص در آینده شخص بزرگی خواهد شد.
خویشکاری دوم، کودکی خارقالعاده قهرمان داستان است. قهرمان داستان زیبا به دنیا میآید و از همان دوران کودکی که او را به مکتب و مدرسه میسپارند، در یادگیری هنر، حرفه و دانش، چیرگی، مهارت، شوق و ذوق فراوانی از خود نشان میدهد، طوریکه معمولا تا قبل از ۱۰ سالگی به اوج دانش زمانه خود دسترسی پیدا میکند. از ۱۰ سالگی به بعد قهرمان داستان در رزم و شکار هم مهارتآموزی میکند و تا قبل از پانزده سالگی به بلوغ میرسد.
سومین و مهمترین خویشکاری، عاشق شدن ناگهانی است. تا آنجا که تحقیق کردهام، در منظومههای عاشقانه فارسی، عاشقشدن به شکل ناگهانی اتفاق میافتد و چند نکته جالب و قابل بررسی نحوه عاشق شدن است. در برخی از قصههای فارسی دو طرف یکدیگر را میبینند و عشق اتفاق میافتد، اما تا آنجا که تحقیق کردهام، در بیش از نود درصد قصههای عاشقانه فارسی، عشق از طریق دیدار مستقیم اتفاق نمیافتد، بلکه یا از طریق شنیدن اوصاف معشوق است یا از طریق دیدن تصویر معشوق اتفاق میافتد. در اینجا هم همایون، اصلا همای را ندیده، ولی از طریق توصیفهایی که خواهرش میکند عاشق همای میشود. رودابه و زال نیز همینطور. بنابراین در غالب اوقات، عشق در ادبیات فارسی یا از طریق گوش یا از طریق دیدن تصویر اتفاق میافتد.
هرچه از قرن پنجم به طرف حال میآییم، یک بنمایه دیگر هم اضافه میشود و آن هم این است که عشق از طریق خواب دیدن اتفاق میافتد.
چهارمین خویشکاری داستانهای عاشقانه فارسی که البته عمومیت ندارد، شروع عشق از سوی زن است که همهجا نمیتوان آن را دید، اما نمونهاش منیژه در «بیژن و منیژه» است. در همای و همایون این خویشکاری وجود ندارد.
پنجمین خویشکاری، عشق دوطرفه است. تقریبا در همه داستانهای عاشقانه فارسی عشق دوطرفه است و عشق یکطرفه نداریم، به جز استثناهایی که مهمترین و معروفترین آن عشق فرهاد به شیرین است.
ششمین خویشکاری موانعی است که بر سر راه وصال عاشق و معشوق پیش میآید که این موانع گرههایی در داستان ایجاد میکنند و این گرهها باعث میشوند خواننده در حالت بلاتکلیفی قرار میگیرد و هیجان بسیار زیبا و خوشایندی را تجربه کند و میتواند برای ادامه داستان تلاش کند. مهمترین این موانع، رقیب است که دو معنای مراقب و حریف میدهد که در داستانهای عاشقانه هر دو معنا ممکن است وجود داشته باشد. در همای و همایون مانع، پدر همایون است که همای را به دلیل کشتن نگهبان باغ خود قبول نمیکند.
هفتمین خویشکاری، اثبات وفاداری و شایستگی عاشق است. معمولا عاشق باید به طریقی اثبات کند که آدم شجاع و وفاداری است و لیاقت رسیدن به معشوق را دارد؛ مثلا کشور معشوق یک دشمن دارد که عاشق برای خود باید آن کشور را شکست دهد.
هشتمین خویشکاری که جالب هم است، عشق فرعی است که در اینجا عاشق در این ماجرای طولانی که بین عاشق و معشوق است برای مدتی سراغ یکی دیگر میرود که معروفترین آن در داستان «خسرو و شیرین» است که خسرو مدتی با شکر اصفهانی است که معمولا عاشق، توانایی ادامه این رابطه را ندارد و بعد از مدتی پشیمان میشود و سراغ معشوق اصلی خود میرود و نقش معشوق فرعی این است که معمولا عاشق برای فرار کردن از دلتنگی و دردهای دوران فراق، سعی میکند به این رابطه پناه ببرد که در «همای و همایون» هم این داستان اتفاق میافتد.
نهمین خویشکاری گفتگوست که ملالآورترین بخش قصههای عاشقانهاند که در ویس و رامین واقعا خواننده را کلافه میکند. در خسرو و شیرین نیز همینطور، در همای و همایون این گفتگوها خیلی طولانی است و یکی از آنها دوازده صفحه و نیم کش پیدا کرده است! مهمترین محتوای گفتگوهای عاشقانه گلهگذاری بین عاشق و معشوق است. این خویشکاری هم در «همای و همایون» دیده میشود.
دهمین خویشکاری، نامهنگاریهای عاشقانه است. این نامهها اگر شفاهی باشد، با باد انتقال مییافته و اگر مکتوب بوده، در نامه و به صورت معمول فرستاده میشده است. این خویشکاری در همای و همایون کاربردی ندارد.
یازدهمین خویشکاری غلبه عاشق و معشوق بر موانع و رسیدن وصال است که تقریبا در غالب قصههای عاشقانه فارسی این بنمایه وجود دارد.
دوازدهمین خویشکاری، عشقهای قهرمانان فرعی داستان است. همراهان قهرمانان اصلی در داستان وجود دارند که در همای همایون دو نوع از آن هست.
سیزدهمین خویشکاری تولد فرزندان عاشق و معشوق است که در مثنوی همای و همایون تولد جهانگیر از این نوع است.
و آخرین بنمایه هم مرگ عاشق و معشوق و به پادشاهی رسیدن فرزند ارشد آنهاست که این بنمایه در همای و همایون وجود دارد.
این چهارده خویشکاری، یک داستان ایدهآل و جامع و کامل را میسازند که داستان همای و همایون دوازده تا از این چهارده خویشکاری را دارد، یعنی پیرنگ یک داستان کامل عاشقانه را در خود دارد.
نُه شخصیت ثابت در قصههای عاشقانه وجود دارد: اول، عاشق و معشوق که قوام و رکن قصه با آنهاست، دوم یاور عاشق است، یاور معشوق سومین شخصیت است که مهمترین یاور معشوق در قصههای عاشقانه فارسی دایه معشوق است که هم نقش مشاور و هم نقش واسط و دلال را بازی میکند. چهارمین شخصیت واسط و دلال است که رابطه را جوش میدهد، شخصیت پنجم، رقیب است. شخصیت ششم معشوق فرعی است (مثل شکر اصفهانی). شخصیت هفتم عاشق فرعی است (مثل فرهاد). شخصیت هشتم ملامتگر است که همیشه وجود دارد و معمولا عاشق و معشوق را ملامت میکند.نهمین شخصیت هم ناصح است، یعنی نصیحتکننده که معمولا در قصههای عاشقانه یک یا دو ناصح وجود دارد که از عاشق و معشوق میخواهد دست از عشق بردارند.
منبع: روزنامه اطلاعات