حكايات اهل نظر
(نمونهاي از هنر ساخت كتاب در عصر حاضر!)
نقد و بررسي اجمالي كتاب: حكايات اهل نظر، گردآورنده اسماعيل ناظم، نشر احياي ميراث مكتوب طب سنتي ايران: دانشگاه شاهد، با همكاري ستاد توسعة فناوري گياهان دارويي و طب ايراني وزارت بهداشت، شهرداري تهران، انجمن طب ستني ايران، المعي، تهران، چاپ اوّل، 1389.
حسامالدين پرهام
a.parham1357@yahoo.com
ميخواهيم كتابي را در اين مقال بررسي كنيم كه در نظر اوّل بايد گفت كه بود و نبود چنين آثاري در فرهنگ و تمدن اسلام و ايران، چه در نماياندن فرهنگ اعصار پيشين و چه در توليد دانش براي عصر حاضر، نه تنها هيچ تأثيري ندارند، بلكه ماية اتلاف وقت خوانندگان است – اگر مخاطبانمان را جامعه علمي امروز بدانيم، نه افراد كوچه و بازار- و خسارتي جبران ناپذير به جامعه از حيث تضييع انرژي و كاغذ و سرماية ملي و غيره و غيره است؛ آن هم وقتي چند ناشر دولتي –مثل وزارت بهداشت و دانشگاه شاهد و شهرداري تهران و غيره- اقدام به نشر آن نمايند و مستقيماً سرماية ملي و بيتالمال را صرف اين كار نمايند.
حال شايد اين سؤال پيش آيد كه چرا چنين ديدگاه منتقدانة آشتيناپذيري در بدو پرداختن مقاله پيش گرفتهايم؟ و همواره از منظر مخالف به قضيه مينگريم؟ اين امر وقتي بر ما قابل درك خواهد بود كه به كارهاي مشابه كشورهاي عربي در اين حوزه بنگريم و آثاري چنين را با كتابهاي منتشره در بيروت و قاهره و دمشق و غيره در ترازوي قياس نهيم؛ و بدانيم كه مثلاً مهمترين آثار در حوزة طب اسلامي در همين كشورها سالهاست كه منتشر شده و ما هنوز در پي آنيم كه كشكول قصص جمعآوري كنيم و اوقات شريف خود و ديگران را به خواندن اين حكايات عمدتاً بياساس سپري نماييم!
از طرح جلد كتاب كه بگذريم –يك فنجان چايي و قاشق درونش!- كه گوياي محتواي علمي كتاب است! از همان صفحة اوّل كتاب شروع نماييم: از عبارت ابن نفيس: «لو لم اعلم ان تصانيقي تبقي بعدي عشرة آلاف سنة ما وضعتها» -بدون ترجمة فارسي و منبع ذكر آن- كه بگذريم، عنوان اصلي كتاب در صفحه عنوان فراموش شده و عنوان فرعي (در شناخت طب و طبيب) به چشم ميخورد. جالبتر آنكه عنوان مؤلف «استاد اسماعيل ناظم»! آمده؛ شايد تا به امروز ديديم كه مؤلف براي خود دكتر و مهندس بنويسد، اما اولين بار است كه ميبينيم كسي –در زمان حياتش- در كتابش خود را «استاد» خطاب كند، و اين هم از عجايب روزگار است؛ اگر ديگران هم اين لقب را به وي دادهاند، البته فضلا از چنين القابي بر خود كراهت دارند، آن هم در عنوان كتابي كه در زمان حياتش منتشر شود!
جالب اين كه اين استاد ما! در طول كتاب حتي خود يك سطر هم خودش به قلم مبارك خويش به رشتة تحرير در نياورده و از همان مقدمه (براي مقدمه) گرفته تا انتهاي كتاب تدوين و گردآوري است. آنچه به عنوان مقدمه آمده، نقل بعينه از حفظالصحة ناصري (چاپ سنگي، تهران، ص19-20) است.
اما همة تلاشي كه اين استاد فاضل در تدوين اين كتاب نمودهاند، لغتنامهاي است كه به جاي حاشيه در ذيل اوراق گنجاندهاند و به زعم خود لغات مشكل را توضيح دادهاند، آن هم لغات سخت و دشواري چون: عنيف (سخت، شديد)، مقيء (قيآور)، حجّام (بر وزن نجّار، كسي كه شغلش حجامت باشد)، ملتحمه (لاية بيروني چشم)، سنگ هموار (سنگ صاف و بدون برآمدگي و تيزي)، قريحه (فهم و درك و عقل) و…. !
حال ببينيد آيا اينها توهين به خواننده نيست. ايشان فكر كردهاند كه خوانندة اين كتاب شعور و فهم دانستن لغاتي چنين را هم ندارد! آن هم چنين لغات و اصطلاحاتي كه حتي در يك فرهنگ لغت درجة سه هم پيدا ميشود.
اما منابعي كه استاد مزبور از آنها نقل قول نموده، خلاصه ميشود در كمتر از 10 عنوان كتاب: ابن سينا نابغهاي از شرق (به مؤلف اشاره نكرده است)؛ چهارمقاله (1مورد كه شماره صفحه هم ذكر نكرده)؛ تاريخ طب در ايران از نجم آبادي، تاريخالحكماي قفطي، ترجمة قصص و حكايات المرضي (بدون نام مؤلف و مترجم و اطلاعات چاپي)، ايراننامه مرحوم مهرين (كه هويتش بر مخاطب معلوم نيست)، نزهه الارواح، بستان الاطباء، طب در دورة صفويه، لغتنامة دهخدا.
از منابع درجه سه و چهار و غير قابل اعتماد در اين حيطه مثل كتاب تاريخ طب نجمآبادي و ابن سينا نابغة شرق و ايران نامه و غيره كه بگذريم، عمدهترين منبع مهم اين كتاب، تاريخ الحكماي قفطي است كه منبع بيش از دو سوم حكايات كتاب است! حال آيا واقعاً چه نيازي به ساختن اين كتاب بود؟! مخاطب فاضلي كه كتاب تاريخالحكماي قفطي را بشناسد -كه اغلب محققين را كتاب دمدستي محسوب ميشود- چه نيازي است كه اين ترجمههاي پرغلط و تحريفشده را مطالعه نمايد و يا احياناً منبع و مرجع تحقيقات خود قرار دهد؟!
از منابع دست و پا شكستة كتاب كه بگذريم، جالبتر اين كه برخي از حكايات اصلاً منبع و مأخذي ندارند؛ از آن جمله است: سهل بن سابور (ص141) و جبرئيل كحال (ص144) و غيره. برخي منابع دست دوم و سوم دربارة برخي پزشكاني كه بارها كتب متعدد در كشورهاي عربي دربارة آنها منتشر شده، از جمله ابوالقاسم زهراوي (ص236) كه فقط از كتاب ابن سينا نابغهاي از شرق استفاده نموده است.
يكي از كمبودهاي چشمگير و غير قابل انكار اين كتاب، نبود فهرست منابع و مآخذ مورد استفاده است. خوانندة اين كتاب مثلاً اگر بخواهد بداند نويسندة نزهه الارواح يا بستان الاطباء يا طب در دورة صفويه كيست، البته موفق نخواهد شد، و اگر مدققي بخواهد مراجعه به اين كتب نمايد و صحت و سقم قضيه را متوجه شود، مثلاً نخواهد دانست كه شمارة صفحة چهارمقاله چيست و از دهها چاپ اين كتاب به كدام چاپش مراجعه كند، و يا نويسندة ابن سينا نابغهاي از شرق كيست؛ و قس علي هذا.
پس با اين اوصاف اين سؤال به ذهن خطور ميكند كه پس مخاطبين اين كتاب چه قشري از جامعهاند و به درد چه كساني ميخورد؟ اگر مخاطبين اهل فضلند، كه واي به حال فضلا! اگر عوامالناس و مردم كوچهبازارند، پس چرا اين همه تلاش چند سازمان دولتي در احياي آثار مهم طب اسلامي كه از افتخارات ما ايرانيان هستند، مصروف نميشود و در عوض بيتالمال را صرف چنين آثار سخيف و ساختگي ميكنند؟ آيا وقت آن نرسيده كه آثار رازيها و ابنسيناها و جرجانيها و بيرونيها و اهوازيها و غيره و غيره در خاكي كه افتخار بودنشان را به غاشيه ميكشيم و هنوز آثارشان را هم نميشناسيم، منتشر نماييم و حداقل به نسل آينده بشناسانيم؟
با تورقي در اين كتاب البته هر عقل سليمي گواهي خواهد داد كه از عهدة ساختن اين كتاب يك دانشآموز مدرسهاي هم بر خواهد آمد، چه برسد به فلان «استاد»! و انتشارش هم دردي از جامعة علمي ما دوا نخواهد نمود و گرهي از مشكلات علوم عصر حاضر و حتي تاريخ علم باز نخواهد كرد.
والسلام