سیدمرتضی الهی قمشهای
دنیایی که در آن زندگی میکنیم، صد درصد با «قانون علیّت» کار نمیکند. حوادث در فضایی دوبعدی رخ میدهند که یک بُعدش علیّت (یا سبب) است و بُعد دیگرش «بیسببی» است. این مطلب درست برخلاف عقیده فیلسوفان کهن است. برخلاف فلاسفه، عرفای ما این فضای دوبعدی حوادث را درک میکردند؛ ولی زبان بیانش را به طور علمی نداشتند. زبان علم تحت سلطه منطق و فلسفه ارسطویی بود و هنوز هم هست. دکتر لطفیزاده۱ که به پدر «منطق تشکیک»۲ معروف است، متوجه شد که درک منطق تشکیک، مستلزم درک علیّت است. او به همین خاطر بحثهایی را در مورد تعریف علیت شروع کرد و کوشید نشان دهد که علیت را تا به حال نادرست یا ناقص فهمیدهاند و فلاسفه (و همینطور دانشمندان علوم جدید) به اشتباه تصور میکنند که علیت یک معنای روشن و غیر قابل تشکیک دارد. این اشتباه باعث میشود که بسیاری از دانشمندان معنی واقعی منطق تشکیک را درک نکنند و تصور نمایند که منطق تشکیک، بیان دیگری از بحث احتمالات است و گاه به این نتیجه میرسند که با وجود حساب احتمالات، دیگر احتیاجی به منطق تشکیک نیست!
من در بحثهای داغ علیت لطفیزاده شرکت میکردم و نهایتا متوجه شدم که علت مبهم بودن علیت، شاید آن باشد که علیت با بیعلتی مخلوط است؛ به عبارت هایزنبرگ۳ آلمانی: «قطعیتی در کار نیست و ذرات ابتدایی عالم (مثل الکترونها) در حرکت خود صد درصد محکوم به قوانین قابل پیشبینی علیت نیستند و به این خاطر نمیشود محل آنها را در یک فضای کاتزین (مختصات سهبُعدی) تبیین کرد.» در عین حال ذهن ما انسانها (علیالخصوص ریاضیدانها و فیزیکدانها) به دنبال علت و قطعیت میگردد. به این ترتیب فرضیه اختلاط علت و بیعلتی برای اولین بار چند سال پیش در مجامع ریاضی عرضه شد.۴
بر اساس این فرضیه، مسائل شبکههای پیچیده طبیعی بهتر حل میشوند. اگر هستی و زمان (یعنی عالم حوادث) را در یک فضای دوبُعدی یعنی سبب و بیسببی تعریف کنیم، به این معنی که بگوییم حوادث یک مؤلفه سببی دارند و یک مؤلفه بیسببی (مثل نمودار ۱). در این نمودار مؤلفة سبب به تنهایی نماینده چهار مؤلفه (مکان و زمان) در فضای علیت است و مؤلفه بیسببی (که ما آن را مؤلفة سراندیبی میخوانیم)، خود نماینده یک فضای چندبُعدی است که از آن خبر زیادی نداریم. آنقدر میدانیم که ربطی با عالم بینظمی دارد.۵
«بیسببی» را در زبان انگلیسی گاه سرندیپیتی۶ میخوانند. این لغت انگلیسی بعد از ترجمه «هزار و یکشب» در زبان انگلیسی وارد شد و مربوط میشود به سفرهای دریایی «سندباد» که برخلاف برنامهریزی قبلی، بر اثر حوادث غیرقابل پیشبینی، به یک سرزمینی افسانهای مثل «سراندیب» ختم میشود و در آن سرزمین ماجراهای غریب رخ میدهد که با تمام خطرهایش، نهایتا در جهت سعادت سندباد قرار میگیرند. این سرزمین که شاید در فضای جغرافیا همان سرزمین سریلانکا باشد، در فضای افسانه اشاره به عالم بیسببی دارد.
میدانیم که ریاضیدانها بیش از هر کس دیگر با عالم اسباب سر و کار دارند. در واقع میتوان گفت که «ریاضیات» منطق عالم اسباب است. در عین حال بسیاری از ریاضیدانهای بزرگ مثل لوئیز کارول۷ (که یکی از بزرگترین ریاضیدانهای قرن نوزدهم است) و نیوتن و از شرقیها، خیام و ابوریحان و شیخ بهایی علاوه بر تبحّر در ریاضیات، درعالم بیسببی هم صاحبنظر و نخبه بودهاند.
لوئیز کارول نویسنده داستان معروف «آلیس در سرزمین عجایب» مثل سندباد سفری به سرزمین بیسببی میکند و ازعجایب آن دیار رمزی میگوید. جالب اینکه سرزمین عجایب آلیس در آن سوی آینه است؛ یعنی جایی که از نظر ریاضیات کلاسیک به آن دسترسی نیست. یکی از هدیههایی که این ریاضیدان از سفرش به فراسوی آینه میآورد، «نظریه اعداد موهومی»۸ است که بُعد جدیدی به ریاضیات و فیزیک داد و در واقع ریاضیات را از بند مادیت سنتی رها کرد. اعداد موهومی هرچند که مسائلی را در علم فیزیک حل میکنند، ولی وجود فیزیکی ندارند.
به اعتبار دیگر نوعی مدلسازی هستند. لوئیز کارول با «تئوری اعداد موهومی» نشان داد که ریاضیات یک نوع مدلسازی است که فیزیکدانها از آن برای مدلسازی عالم خارج استفاده میکنند؛ ولی باید به خاطر داشت که از ریاضیات برای مدلسازی عوالم دیگر هم میتوان استفاده کرد؛ از جمله برای عالم سراندیبی (یا بیسببی) یا برای تلفیق عوالم.
من نمیدانم که چه عوالمی ورای عالم اسباب وجود دارد؛ ولی فعلا برای ساده کردن بحث تمام عوالمی را که ورای اسباب هستند، ما یک عالم به حساب میآوریم و اسمش را «عالم سراندیبی» (یا بیسببی) میگذاریم.
برخلاف کامپیوتر که تنها با عالم علیّت مرتبط است، فکر انسان با هر دو عالم (سبب و بیسببی) در تماس است. بعضی از کارهای انسان مثل بازی شطرنج یا ساختن موتور ماشین، صد درصد در عالم اسباب قرار دارد. بعضی از کارها هم مثل بازی تخته نرد یا روابط انسانی، از ترکیبی از دو عالم رخ میدهند؛ یعنی یک مؤلفه در عالم اسباب و یک مؤلفه در عالم سراندیبی دارند.
در «نمودار» حوادث هر قدر پیچیدهتر میشوند، منحنی آنها از مرکز دور میشود و هر قدر که سادهتر (یعنی نزدیکتر به عالم فیزیک باشند)، منحنی آنها به مرکز نزدیکتر است. در هر گروه از حوادث، حاصلضرب سبب (علیّت) و بیسببی (سراندیبی)، مقداری ثابت است. به این خاطر گروه حوادث بر روی منحنیهای هموگرافیک قرار میگیرند؛ مثلا عشق بر روی منحنی نزدیکتر به محور بیسببی است. و همه میدانیم که عشق دلیل و علت نمیخواهد. در مقابل، ازدواج هم احتیاج به عشق دارد (که از عالم بیسببی است) و هم باید مبتنی بر ضوابط عالم اسباب باشد؛ بنابر این تلفیق متعادلی است از سبب و بیسببی. اگر از کسی بپرسند چرا با فلان شخص ازدواج کردی، دلایلی را ذکر میکند، در عین حال اشاره به بیسببی عشق هم میکند. در نهایت منحنی (نزدیک به محور اسباب) طلاق قرار دارد که هیچکس آن را ناشی از تقدیر نمیداند. همه برای اینکه چرا از همسر خود جدا شدند، دلایل محکم و قاطع بسیاری عرضه میکنند.
گاو حسن و گاو جک
بعد از داستان «آلیس در سرزمین عجایب»، از داستانهای زیبای دیگری که در عالم بیسببی رخ میدهد، داستان «لوبیای سحرآمیز» است. در این داستان، حوادث در فضایی شبیه به آنسوی آیینة آلیس یا سراندیب سندباد رخ میدهند. از ابتدای داستان، فضای حوادث بوی سراندیب میدهد. مادر جک که با پسرش در فقر و تنگدستی به سر میبرد، گاوی را که تنها ثروتشان است، به جک میدهد تا او را به بازار ببرد و بفروشد تا مگر با پولش بتواند مدتی برای خانواده نان تهیه کند. جک گاو را به بازار میبرد و در آنجا به مردی ظاهراً شیاد برمیخورد که گاو را از او به بهای چند لوبیای طلائی رنگ میخرد.
جک که پسربچه سادهای است، خوشحال از این معامله به خانه میآید و با شادی لوبیاها را به مادرش میدهد. مادر وقتی میفهمد که او گاو را به چند لوبیای ناچیز فروخته است، از شدت ناراحتی و عصبانیت لوبیاها را به باغچه پرت میکند و رویش را با خشم از جک برمیگرداند. این حرکت مادر آخرین کاری است که باید انجام شود تا دری به سوی عالم سراندیبی باز گردد.
ابتدا گاو باید فروخته شود. قبل از فروش گاو، اعتماد مادر جک به گاو بود. «گاو» نشانه اعتماد به «عالم اسباب» است. تا موقعی که گاو شیر میدهد، آن را میدوشیم و اموراتمان را با آن میگذرانیم؛ یعنی صد درصد به اسباب اعتماد داریم؛ ولی وقتی گاو از شیر افتاد و مطمئن شدیم که دیگر شیر نخواهد داد، آن را میفروشیم.
گاو جک بیشباهت به گاو حسن نیست که «نه شیر دارد، نه پستان». در داستان حسن، گاو اسباب روزی است و پستانش امید به اسباب است و شیر هم که خود روزی است. وقتی امید به روزی از طریق اسباب قطع شد، زمانی است که باید اسباب را فروخت. در سرزمین اسباب (و حساب و کتاب)، گاو حسن را که نه شیر دارد و نه امیدی به شیر دادنش هست، کسی نمیخرد؛ بنابراین گاو (یا شیر خیالیاش) را باید به عالم بیسببی برد. در آنجا آن متاع ناقابل را به قیمت بالا میخرند. حسن میتواند در هندوستان خیال (که همان عالم سراندیبی است)، شیر خیالی را بدهد و یک زن کُردی زیبا بگیرد. زن کُردی منتهای آرزوهای حسن است!
این حال حسن را فریدالدین عطار نیشابوری در داستان «صوفی گرسنه» در کتاب منطقالطیر بسیار زیبا بیان میکند: صوفی صبح زود در بغداد صدای عسلفروش را میشنود که در کوچه فریاد میزند: «انگبین دارم و خیلی هم ارزان میفروشم.» صوفی گرسنه که هیچ پولی ندارد، به او میگوید: «من هیچ ندارم و تو آیا هیچ (یعنی مقدار کمی) عسل میدهی و هیچ از من نخواهی؟!» عسلفروش (که اهل حساب است)، صوفی را دیوانه میخواند و جواب منفی میدهد. صوفی گرسنة تحقیرشده غمگین و مأیوس بازمیگردد و وقتی میفهمد که گاو اسبابش نه شیر دارد نه پستان، مثل حسن ندایی میشنود که: در بغدادِ عالم اسباب، متاع هیچش را (که همان فقر است) کسی به هیچ نمیگیرد و مثل حسن باید سفری به هندوستانِ عالم توکل بکند.
صوفیی میرفت در بغداد زود
در میان شهر آوازی شنود
کان یکی گفت: انگبین دارم بسی
میفروشم سخت ارزان، کو کسی؟
شیخ صوفی گفت: ای مرد صبور
میدهی هیچی به هیچی؟ گفت: دور
تو مگر دیوانهای ای بُلهوس!
کس به هیچی کی دهد چیزی به کس؟
صوفی وقتی حقارت و بیبرگیاش را با تمام سلولهایش تجربه کرد، صدایی در دل شنید:
هاتفی گفتا که: ای صوفی درآ
یک قدم زانجا که هستی، برتر آ
تا به هیچی، ما همه چیزت دهیم
گر فزون خواهی، بسی نیزت دهیم
این همان دعوت حسن به هندوستان است که: «شیرش رو ببر هندستون، یک زن کُردی بستون!»
در داستان «لوبیای سحرآمیز»، همین حال یأس و بیبرگی صوفی به مادر جک دست میدهد. مادر جک قدمی را که هاتف به صوفی گفت بردارد، برمیدارد و لوبیاها را (که آخرین امید واهی عالم اسبابند)، از پنجره بیرون میاندازد (یعنی امیدش از اسباب کاملا قطع میشود). جک (پسربچه جوان) که همان تجسم جان یا آرزوهای آن زن پیر و خسته است، با گریه در آن شب به خواب میرود و صبح وقتی از خواب برمیخیزد، میبیند که خاک حقارت، لوبیاها را پرورده است و آنها را به درخت لوبیای تنومندی بدل کرده است که بلندایش از ابرها میگذرد. جک از درخت بالا میرود و از ابرها میگذرد و به قصر و مزرعهای میرسد که در آن مرغهایش تخم طلا میگذارند!
کودک درون
در داستان لوبیای سحرآمیز، جک و مادرش تجلی افسانهای یک نفر هستند. مادر «تدبیر» انسان است و پسربچه بازیگوش، همان کودک درونی۹ است که در عالم بیسببی خیال زندگی میکند و همه چیزهای محال (مثل لوبیای سحرآمیز) را باور دارد. این کودک با ما به دنیا میآید، ولی غالبا زود در پشت گرد و غبار عالم اسباب مخفی میشود. این بچه (که گاه نیز به صورت دختربچه در داستانها ظاهر میشود) همان «دختر ترسای شیخ صنعان» یا «مُغبچة» حافظ است. در ادبیات گاه به لفظ طفل از آن یاد میکنند؛ مانند این بیت حافظ:
دلبرم شاهد و طفل است و به شوخی روزی
بکُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
تجلی این کودک بازیگوش در عالم خارج، گاه به صورت زن است و گاه در نماد مرد، گاه جوان است و گاه پیر. این طفل در زندگی مولانا گاه به شکل شمس تبریزی تجلی میکند و گاه در شمایل حسامالدین چلبی ظاهر میشود. آنچه در این کودک بارز است، بازیگوشی یا نافرمانی از عقل و موازین اجتماعی است. این طفل خودرأی است و تحت سلطه هیچ قانونی درنمیآید. او ارتباط ماست با عالم سراندیبی.
کسی که هیچ در راه سلوک یا در راه هنر نیست و تماما با عالم اسباب سر و کار دارد، طبیعتا کار زیادی هم با این طفل ندارد و او را در زیر پیراهن و کلام اتوکشیده پنهان میکند. جوانترها مدتی مقاومت میکنند و سعی میکنند که این کودک را در خود زنده نگه دارند؛ ولی وقتی که از دانشگاه فارغالتحصیل شدند، یا در بازار دکانی باز کردند و صاحب کسب و کاری شدند، میفهمند که این طفل بازیگوش مزاحم پیشرفتشان است. در نتیجه او را به ضمیر ناخودآگاه تبعید میکنند!
پینوشتها:
۱٫ لطفی علیعسکرزاده، معروف به لطفیزاده، متولد ۱۲۹۹، دانشمند ایرانی مقیم آمریکا، بنیانگذار منطق فازی.
۲٫ fuzzy logic 3. Heisen
4 . مراجعه کنید به مقاله:
Ghomshei et al, 2008. Fuzzy logic in a postmodern era
5.chaos 6. serendipity 7 . Lewis Carroll 8 . Imaginary number 9. inner child
دکتر سیدمرتضی الهی قمشهای: استاد دانشگاه ونکوور
منبع: روزنامه اطلاعات