نویسنده: عبدالرضا ناصر مقدسی
در بررسی نورومیتولوژیک شاهنامه داستان جمشید اگر مهم ترین نباشد یکی از مهم ترین داستانهای شاهنامه محسوب می شود.البته باید توجه داشت که بخش عمده ای از داستان جمشید در شاهنامه را داستان ضحاک تشکیل می دهد.ما بخشی مجزا را به ضحاک اختصاص خواهیم داد.زیرا داستان ضحاک نکته های بسیار مهمی دارد که خود نیازمند فصلی مجزا هست.در اینجا نیز صرفا اشاراتی به او خواهیم داشت.
وقتى داستان جمشید را در شاهنامه با فرمهاى پیشینى تر آن مقایسه مى نماییم متوجه تفاوتهای بسیار عظیمى در این اسطوره بغایت مهم مى گردیم.
تا بحال متوجه شده ایم که که این پادشاهان آغازین هر یک به بخشى از اساسى ترین خصلت هاى فرهنگى انسان پرداخته اند.به سخن دیگر این اسطوره ها دارند چگونگى انسان شدن ما را شرح مى دهند.آنها شرح مى دهند که از دید تجربه ی اسطوره اى، انسان چگونه به جایگاه کنونى خود رسیده است.این شرح چنان که دیدیم ویژگیهاى منحصر بفرد خود را داشته و بخوبى ساختار هاى ذهنى انسانهایى را توصیف مى کند که به این تجربه نائل آمده اند.
داستان جمشید در اسطوره هاى پیشینى، داستانى یگانه مى باشد. زیرا نتنها اولین انسان است بلکه اولین کسى هست که راه مرگ را گشوده است. در واقع مرگ در معنای فلسفی خود و اینکه بخش ناگزیری از زندگی انسان است در اساطیر هندوایرانی با جمشید آغاز می گردد.من خوانندگان را به تحقیق عالمانه ی کریستن سن در کتاب نخستین انسان و نخستین شهریار ارجاع می دهیم.در آنجا متوجه می شویم که جم که یادگار توامان یم و یمه می باشد چگونه اولین انسان نامیرا بوده و چگونه با این اندیشه که اولین انسان همان کسی است که می میرد تلاقی پیدا کرده است.
نکته مهم دیگر این است که روایت شاهنامه عمدتا به بحث فره ایزدی و نسبت او با جمشید می پردازد.البته این فره ایزدی با شاهان پیشین نیز همراه بوده است اما جمشید اولین و شاید مهم ترین پادشاهی ست که فره ایزدی از او رو بر می تابد و اینگونه است که پادشاهی و قدرت وی از بین می رود.در اینجا نکته بسیار مهمی وجود دارد که طبق تجربه اسطوره ای، انسان بدون فره ایزدی چیزی نیست.ما در اینجا یکی از مهم ترین خصوصیات تجربه ی اسطوره ای را مشاهده می کنیم.انسان بواسطه ی اسطوره و قدرتی که آیین بدو می بخشد زنده و جاوید است.در واقع در جهان اسطوره ای این فضا و روابط اسطوره ای است که به انسان معنا می دهد. وقتی این روابط دچار خدشه شود انسان قدرت خود را از دست می دهد.بنابراین داستان جمشید با تاکید بر دو عنصر مرگ و فره ایزدی روایت ماهیت انسانی در فضای اسطوره ای می باشد.
با این مقدمه به خوانش داستان جمشید در شاهنامه می پردازیم. داستان جمشید در شاهنامه به دو بخش تقسیم مى گردد.در قسمت اول فره ایزدى با اوست و او بواسطه ى حمایت همین فره ایزدى بزرگترین و پرشکوه ترین پادشاه جهان مى گردد.جمشید پس از مرگ هوشنگ به جای او بر تخت می نشیند.
گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یکدل پر از پند او
برآمد برآن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
کمر بست با فر شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او را رهی
زمانه بر آسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده بدو آبروی
فروزان شده تخت شاهی بدوی
منم گفت با فرهٔ ایزدی
همم شهریاری همم موبدی
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
او از همه بالاتر است.بواسطه ی حمایت و نیروی فره ایزدی، یک موبد-پادشاه است.یعنی بر تمام امکانات بشری در جهان اسطوره ای دست یافته است: هم با خداوند بواسطه ی موبدی در ارتباط مستقیم است و هم بر مردمان حکومت و شهریاری می کند.
این دو خصوصیت مهم سبب می شود که او بتواند به انواع هنرها و فنون دست یازد.او بواسطه ی استفاده از آهن تحول بزرگی در ساخت جنگ افزار بوجود می آورد.
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فر کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و تیغ و چو برگستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
بدین اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و ازین چند بنهاد گنج
بسیار جالب است که حتی نرم کردن آهن نیز بواسطه ی فره ایزدی صورت می گیرد.در داستان هوشنگ نیز عنوان کردیم که گرچه کشف آهن یک پدیده ی طبیعی بود ولی سریعا در سایه ادراک اسطوره ای از جهان قرار می گیرد.در داستان جمشید نیز با اینکه پادشاهی وی بسیار طولانی بوده و بخش مهمی از تاریخ اسطوره ای ایران را شامل می شود همه چیز در سایه تجربه ی اسطوره ای انسان از جهان قرار گرفته است.او سپس به تولید پوشاک و جامه می پردازد.
دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد
ز کتان و ابریشم و موی قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن
همانطور که گفتم دوران پادشاهی جمشید دوران بسیار طولانی ای می باشد.در این دوران طولانی نوعی دگردیسی اتفاق می افتد.کم کم ماهیت فرد عوض می شود.او که خود در ابتدا یک موبد-شهریار می باشد به تفکیک طبقات یا بهتر بگوییم توانایی های انسانی می پردازد.
ز هر انجمن پیشهور گرد کرد
بدین اندرون نیز پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانیاش
به رسم پرستندگان دانیاش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
کجا شیر مردان جنگ آورند
فروزندهٔ لشکر و کشورند
کزیشان بود تخت شاهی به جای
وزیشان بود نام مردی به پای
بسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست از کس بریشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند
به گاه خورش سرزنش نشنوند
ز فرمان تنآزاده و ژندهپوش
ز آواز پیغاره آسوده گوش
تن آزاد و آباد گیتی بروی
بر آسوده از داور و گفتگوی
چه گفت آن سخنگوی آزاده مرد
که آزاده را کاهلی بنده کرد
چهارم که خوانند اهتو خوشی
همان دستورزان اباسرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پراندیشه بود
ایجاد این کاست های طبقاتی را می توان از منظری دیگر نیز نگاه کرد.همانطور که گفتیم جمشید خود یک موبد-شهریار بود.بعبارتی دیگر تمام کاستهای اجتماعی در وجود یک نفر جمع شده بود.او حال در یک دگردیسی به چهار کاست متفاوت تقسیم می شود.بنظر می رسد ما با یک دگردیسی اجتماعی روبرو هستیم.دگردیسی ای که منجر به فروپاشی هویت جمشید به عنوان یک انسان آغازین می گردد.می دانیم که در تفکر هندوایرانی جمشید خود اولین انسان محسوب می شود.حال در زمانی طولانی،ماهیت آغازین جمشید دچار دگردیسی و فروپاشی می شود.لذا می توان گفت که ظهور ضحاک نشانه ای از دگردیسی و فروپاشی جمشید بعنوان یک فاکت اجتماعی است.جمشید خود از لحاظ ماهیت به چهار بخش تقسیم می گردد.تقسیمی که نتیجه ناگزیر رشد اجتماعی می باشد.پس از این منظر سقوط جمشید نه بدلیل جدا شدن فره ایزدی بلکه بدلیل تغییر اجتماعی است.
او به کارهایی می پردازد که اساس شهر نشینی محسوب می شود: کارهای چون ساختن خانه در دشت (نه چنانکه دیدیم در داستان کیومرث که در کوه زندگی می کردند) و نیز استخراج انواع کانی ها.
بفرمود پس دیو ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
هرانچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشک را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخهای بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
ز خارا گهر جست یک روزگار
همی کرد ازو روشنی خواستار
به چنگ آمدش چندگونه گهر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
ز خارا به افسون برون آورید
شد آراسته بندها را کلید
جالب است که ساختن بنا و خانه توسط دیو ها صورت می گیرد که از آنها می توان با نام مهندس یاد کرد.ما در مورد ویژگیهای جالب دیوان و تعبیر آن در بخش تهمورث صحبت کردیم که خوانندگان را به آن بخش ارجاع می دهم.
گفتیم که جمشید پادشاه مردگان است.موضوعی که می توان نشانه های از آن را در شاهنامه یافت.همانطور که در سنت است و شاهنامه نیز بر همان مبنا بیان می کند او پزشکی را به اوج خود می رساند.
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
همان رازها کرد نیز آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
اینگونه مرگ نیز از میان آدمیان رخت بر می دارد.
چنین سال سیصد همی رفت کار
ندیدند مرگ اندران روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی
میان بسته دیوان بسان رهی
ما در مورد اسطوره های مربوط به مرگ صحبت کردیم.جمشید اولین انسان است و در عین حال اولین فردیست که می میرد.او که در وداها انسانی نامیراست در تلاقی با لزوم مرگ انسانها می میرد.حال چگونه می توان این ابیات را توضیح داد؟ در روایات شاهنامه مرگ چیز جدیدی نیست.همه ی پادشاهان پیشین یعنی کیومرث و هوشنگ و تهمورث می میرند.سیامک نیز چنانکه شرحش آمد کشته می شود.پس اگر منبع ما روایات شاهنامه باشد باید بپذیریم که در دوره ی جمشید بدلیل توانایی و قدرت بالایش و رشد بسیار در علم پزشکی، مرگی که تا پیش از این وجود داشته از میان آدمیان رخت بر بسته است.در واقع در دوران جمشید یکبار انسان به آرزوی دیرین خود که همانا نامیرایی باشد برای مدت سیصد سال می رسد.
بگمانم این داستان بنوعی تغییر شکل یافته ی همان روایت آغازین است.در روایت آغازین جمشید اولین انسان است زیرا اولین کسی است که راه مرگ را می گشاید و خود پادشاه مردگان می شود.در روایت شاهنامه اما او اولین کسی است که نامیرایی را می آورد.اما همین نامیرایی بدلیل معصیتی که انجام می دهد به مرگ بدل می شود.در واقع او در اینجا بنوعی دیگر راه مرگ را می گشاید.
منی کرد آن شاه یزدان شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
گرانمایگان را ز لشگر بخواند
چه مایه سخن پیش ایشان براند
چنین گفت با سالخورده مهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من نامور تخت شاهی ندید
جهان را به خوبی من آراستم
چنانست گیتی کجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از منست
همان کوشش و کامتان از منست
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
همه موبدان سرفگنده نگون
چرا کس نیارست گفتن نه چون
چو این گفته شد فر یزدان از وی
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی
منی چون بپیوست با کردگار
شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیرهگون گشت روز
همی کاست آن فر گیتیفروز
او خود را درمقام خدایی می بیند.همین معصیت بزرگ او که غرورش می باشد سبب شد تا فره ایزدی از او جدا شود.اینگونه دوباره مرگ به سراغ آدمیان می آید.ضحاک که خود اژدهایی مردم خور است و مرگ و تباهی را به همراه دارد پادشاه ایران زمین می شود.
بگمانم داستان جمشید و مرگ به شکلی عمیقی دگردیسی یافته است.انسان توانسته به مدد فره ایزدی به رشد بسیار دست یابد.از جمله در علم پزشکی و درمان.اما وقتی فره ایزدی رخت بر می بندد دیگر حتی علم پزشکی نیز کارا نخواهد بود.درمان همان درمان است اما نیروی ایزدی با آن نیست.این گونه است که تباهی وزیدن می گیرد.انسانها تلاش می کنند اما تلاششان بی معناست.
کاملا می بینیم که چگونه درک اسطوره ای از موضوعات به شکل ژرفی بر این داستان سایه افکنده است.فقط اسطوره نیست که بیان می شود بلکه تجربه ی عمیق انسان از توانایی و ناتوانایی هایش مهم ترین عامل شکل دادن چنین اسطوره هایی می باشد.قدرت اسطوره نیز از همین جا بر می خیزد.
در شاهنامه چنانکه ذکر شد، آمدن مرگ با غرور و معصیت جمشید همراه است .آنجا که او خود را بالاتر از همه دانسته و بدین طریق فره ایزدى از او رها مى شود.
دقیقا از همین جاست که داستان ضحاک آغاز مى گردد.
هیچ کس نمی تواند اسطوره ها را محدود به دوره و زمانی کند.اسطوره ها دگردیسی پیدا می کنند ولی از بین نمی روند.از سوی دیگر هیچ کس نمی تواند ما را از تعابیر جدید منع نماید.بعضی از محققان هبوط جمشید را متاثر از اندیشه های سامی دانسته اند.کریستن سن آن را نتیجه مستقیم دوران طلایی ای می داند که در اندیشه ها حضور داشته ولی اکنون حضور عینی ندارد.اما در قرائت ما جنبه های تازه ای از این هبوط مشخص شد.این هبوط به ماهیت انسان در فضای اسطوره ای باز می گردد.شاید فضای اسطوره ای چندان اصلاحات اجتماعی را برنتابد.ایجاد طبقات اجتماعی و کاست ها عملا به انفکاک درونی یک موجود اسطوره ای منتج می شود.در ثانی مرزهای اسطوره ای با مرزهای جهان واقعی کاملا متفاوت است.انسان نمی تواند به هر جا که بخواهد برسد چنانکه جمشید نیز نمی تواند خدا شود.پس لاجرم وقتی روابط جهان اسطوره ای و درک ما از آن را می درد این جمشید است که سقوط می کند.ذهن اسطوره ای هیچ گاه چنین رشدی را بر نمی تابد.
حال که بدینجا رسیدیم می توانیم نگاهی جدید به داستان جمشید بیفکنیم.جمشید بمدتی طولانی پادشاه است.همانطور که می دانیم تاریخ جهان در سنت اوستایی دوازده هزار سال می باشد که هزار سال آن مختص جمشید می باشد.این بیشک دوره ای طولانی می باشد.جمشید ابتدا موجودی کاملا اسطوره ای ست.یک غول آغازین که همه چیز را با هم دارد.هم مرگ و هم زندگی.هم موبدی و هم شهریاری.بدلیل همین قدرت است که می تواند منشا همه چیز نیز شود.از جنگ آوری و پوشاک گرفته تا خانه و عطر و کانی.اما این مدت زیاد فرمانروایی نمی تواند او را بدون تغییر رها کند.پس او به چهار بخش تقسیم شده و اینگونه نه منشا انسانهای جدید، بلکه منشا طبقات جدید اجتماعی می گردد که البته تغییری متاخر است.همین تغییر متاخر که با شهرنشینی و رشد کشاورزی همراه می باشد سبب سقوط آن غول آغازین با آن ماهیت کامل اساطیری می گردد.اما ضربه ی نهایی را تغییر بعدی می زند.جمشید در این فرایند دگردیسی می خواهد از مرزهای اساطیری عبور کرده و خود بجای خداوندگار بنشیند.انسانی که می خواهد خدا شده و کنترل همه ی امور را در دست خود بگیرد.اینجا اولین مرزهای اومانیسم را مشاهده می کنیم.البته جهان اسطوره ای چنین چیزی را بر نمی تابد.شاید بتوان گفت در اندیشه ایرانی جمشید اولین قهرمانیست که ملزومات اسطوره ای باعث سقوط و تباهی اش شده است.
شاید بتوان گفت که داستان جمشید داستان انسان است.انسانی که بدنیا می آید تلاش می کند.مرزها را در می نوردد و در نهایت می میرد.این داستان تلخی ست.
منبع: باشگاه شاهنامه پژوهان
درود. لازم به ذکر است که پیشرفت بسیار عجیب پزشکی و دانش پیشگیری از بیماری و کشف بو های خوش و به کارگیری بو درمانی از دیگر
موضوعات دوره ی جمشید بوده. با توجه به کتاب نگاهی نو به شاهنامه اثر دکتر رسولی به نکات بیشتری درمورد دوره جمشید می توان دست
یافت. که پیشنهاد می کنم حتما مطالعه کنید. پیروز باشید.
درود بر شما ، ممنون از پیشنهادتون
همین که جمشید منیت پیشه کرد و خودکامگی را آغاز کرد، اقبال عمومی را از دست داد و از دست دادن پشتوانه مردمی برابر می شود با آغاز
شکست. *از کتاب نگاهی نو به شاهنامه- دکتر رسولی*
درود و سپاس