سعید مهدویفر[1]
چکیده
مجمل التواریخ و القصص یکی از مهمترین منابع تاریخی به زبان فارسی است که به سال 520 هجری قمری نگارش یافته است. این کتاب از جهات مختلف از جمله از نظر نثر ساده و فصیح کتاب و همچنین از نظر محتوا و علم تاریخ دارای اهمّیّت و درخور توجه است. با این وجود تاکنون از این کتاب، چاپ پیراستهای صورت نگرفته است. این جستار به تصحیح اسمی در این کتاب میپردازد و ضمن پیوند دادن آن با آثارِ بدیل بیبدیل، خاقانی شروانی، به گشودن گرههایی از آثار این سخنور همّت میگمارد.
کلیدواژهها: مجمل التواریخ و القصص، تصحیح، تحریف، خاقانی، آثار خاقانی، قلمه، قمامه، دارالقمامه.
1) مقدّمه
مجمل التواریخ و القصص به عنوان یکی از منابع مهم تاریخی به زبان فارسی در سال 520 هجری قمری نگارش یافته است. گرچه مؤلف این کتاب روشن نیست؛ اما پنداشته میشود نگارندۀ کتاب مردی از اهالی همدان یا اسدآباد بوده که در عصر سلاجقه میزیسته و ظاهراً در دربار آنان به منصب دبیری اشتغال داشته است. وی هر چند به شهرهای مختلف سفر کرده؛ لیکن به نظر میرسد جایگاه دائمی او به احتمال در اصفهان بوده است. پرويز اذکائي تلاش کرده است تا این مؤلف ناشناخته را با توجه به اشارتي که در کتاب آمده «ابن شادي اسدآبادي» بشناساند. اين اشارت بر اساس این سخن مؤلف است: و چنان خواندهام در کتابي به خط جدّم «مُهَلّب بن محمّد بن شادی». (مجمل التواریخ و القصص، 1389: 344، له و لو)؛ (← جعفریان، 1384: 62)؛ (افشار، 1381: 24)؛ (← آل داود، 1380: 159)؛ بنابر بر مجمل التواریخ، مؤلف در اخبار برامکه کتابی نیز نگاشته است که از آن اطلاعی در دست نیست: «و اخبار برامکه بسيار است از عهد برمک تا آخر دولت، و من آن را کتابي مفرد ساختهام و ترتيبي نهاده روزگار دولت ايشان را. و آنچ کردهاند در حق مردم و روزگار محنت و سبب آن و آنچ بر سرِ ايشان آمد». (← مجمل التواریخ و القصص، 1389: 343)
مجمل التواریخ از جهات مختلفی حائظ اهمّیّت و درخور توجه است، بر کنار از ارزش ادبي و نثر فصیح و جزیل، این اثر به لحاظ محتوا، يعني اطلاعات تاريخي، به لحاظ منابع، از جهت شيوۀ تاريخنگاري و نیز از نظر تاريخنگري موجود در آن، اهميت بسيار زيادي دارد. (← جعفریان، 1384: 64)؛ (← مجمل التواریخ و القصص، 1389: کز)؛ این کتاب در برخی از پژوهشهای ادبی از جمله در حیطۀ ادبیات حماسی از ارزش قابل توجهی برخوردار است. کتاب در 25 باب تدوین شده و موضوع آن تاریخ عمومی است. مطالب آن عمدتاً از منابع متعددی فراهم آمده، منابعی که برخی از آنها اکنون از میان رفته است. بر پایۀ آنچه مؤلف در مقدّمۀ کتاب گفته، بر آن بوده است که در بخشی از کتاب، تاریخ و نسب و رفتار و سیرت شاهان عجم را که در تاریخ طبری گزارش آن کاستیهایی داشته است از روی منابع پارسی چون شاهنامۀ فردوسی، گرشاسبنامه، فرامرزنامه، اخبار بهمن، قصۀ کوش پیلدندان و … بر سبیل اختصار بیان کند و بعضی سخنها را که بر سبیل رمز گفتهاند شرح داده شود. (مجمل التواریخ و القصص، 1389: 1-3)
نخستین چاپ این کتاب به تصحیح ملکالشعرای بهار و براساس نسخۀ عکسی مورّخ 813 ه.ق به سال 1318 صورت گرفت. این نسخه از ارمغانهای علامه قزوینی بود که از کتابخانۀ ملی پاریس گرفته شده و در آن زمان نسخه دیگری از این کتاب شناسانده نشده بود. قزوینی در باب نسخۀ پاریس و عکس آن مینویسد: نسخۀ مزبوره به قطع وزیری بسیار بزرگ و دارای 349 ورق یا 698 صفحه است و به خط نسخ متمایل به ثلث جلی نگارش یافته است. مورّخ است به 28 جمادی الأولیِ سال 813 و به خط کاتبی است موسوم به علی بن محمود بن علی نجیب الرودباری که گرچه خط نسبتاً ملیح مطبوعی داشته است، ولی گویا چندان اهل فضل و اطلاع نبوده و این نسخه را خالی از اغلاط و تصحیفات ننوشته است. لکن از اغلاط و تصحیفات اصل کتاب -که ظاهراً چندان زیاد نیست- گذشته بدبختانه این نسخه بعدها به دست یک شخص عامی بیسودایی -که گویا اصلاً ایرانی هم نبوده و ظاهراً از اتراک عثمانی بوده- افتاده و او کتاب را از آغاز تا به انجام با کمال دقت خوانده و در اغلب موارد کلمات اصل نسخه را -که به رسم بسیاری از نسخ قدیمه در وضع نقاط اهمال مینموده- از خود نقطه و حرکتگذاری کرده است؛ غالب این تصحیحات غلط و گاهی نیز بسیار مضحک واقع شده است؛ مثلاً نسناس را به نشناس و قنوج را به فتوح تغییر داده است. این تصرفات در اصل نسخۀ پاریس در کمال وضوح نمایان و از خط اصلی نسخه متمایز است؛ زیرا مرکب این الحاقیات بکلی سیاه و براق و غالباً مخلوط با سنباده است، در صورتی که مرکب اصل نسخه نسبتاً محو و کمرنگ و بکلی غیر براق است. لکن در عکس فرقی بین مرکب قدیم و جدید پیدا نشده و هر دو به یک طرز افتاده است. (مجمل التواریخ و القصص، 1389: ما و مب)1
تاکنون چند نسخه دیگری نیز از مجمل التواریخ شناخته شده که کهنترین آن نسخۀ مورّخ 4 شوال 751 ه.ق است. این نسخه در اصل متعلق به کتابخانۀ محمّد فؤاد کوپولر استانبول بوده که در سال 1966 توسط کتابخانۀ ملی برلین خریداری شده است. نسخۀ مذکور به کوشش ایرج افشار و محمود امید سالار در سال 1379 و توسط انتشارات طلایه به صورت عکسی (فاکسیمیله) چاپ شده است. (← آلداود، 1380: 160-162)؛ (← مؤید، 1380: 432-434)؛ (سجادی، 1380: 214-216)؛2 نسخۀ دیگر مجمل التواریخ نسخۀ ناقص کتابخانۀ چیستربیتی مورّخ 823 است.3 نسخۀ دیگر این کتاب متعلق به کتابخانۀ هایدلبرگ آلمان است که اخیراً به صورت عکسی به همّت یوسف بیگباباپور توسط انتشارات سفیر اردهال به چاپ رسیده است. و اما غیر از تصحیح ملکالشعرای بهار دو تصحیح دیگر از این کتاب به عمل آمده است؛ یکی تصحیح یا ویرایش سیفالدّین نجمآبادی و زیگفرید وبر که به سال 1378 (2000 م) در هایدلبرگ منتشر شده است. ظاهراً اساس را بر نسخۀ هایدلبرگ نهادهاند و گویا کاستیهایی نیز در بر دارد.4 و دیگر رسالۀ دکتری مهدی دشتی با عنوان «تصحيح كتاب مجمل التواريخ و القصص» به سال 1373 در دانشگاه تهران است. در این تصحیح از نسخۀ هایدلبرگ به علّت عدم دستیابی استفاده نشده است. با این حال برپایۀ برخی آگاهیهایی که مصحح ارائه میدهد، به نظر میرسد تلاشی درخور توجه و پیراسته باشد. امید است با منتشر شدن چاپ عکسی نسخه هایدلبرگ، تصحیح این کتاب کامل شده و هر چه زودتر در دسترس همگان قرار گیرد.
2) بحث و بررسی
در مجمل التواریخ و القصص ذیل بیتالمقدس آمده است که: «و آنجا کنیسهای عظیم است که داود علیهالسلام آنجا عبادت کردی. دیگر کنیسهای که آن را “قلمه” خوانند و در آن گوری هست که ترسایان آن را قبر المسیح خوانند. گور آن مرد است که صورت مسیح برو پیدا آمد و بیاویختندش. و این یکی پاره سنگ است منقور و منقوش مطبق. و روز فصح ترسایان و مسلمانان و آن روز یکشنبه بزرگ باشد از آنجا بیرون آیند به صحن کنیسه و دارازینهای آبنوس کرده باشند بر بالا؛ چنانک گور پیدا بود، از آنجا همی تضرع کنند و تسبیح و تهلیل از بامداد پگاه و امیر و امام مسجد حاضر باشند. و در کنیسه معتمد پادشاه نشسته باشد تا از همّت مردم و دعای خلق خدای تعالی نوری از پهلوی آن گور پیدا کند چون آتشی سپید و امیر بیاید با شمعی و از آن برفروزد و بیرون آورد و امام مسجد را دهد تا قندیلها بازگیرد و هیچ نسوزد آن شمع تا به دست بگذرد، پس سوختن گیرد، آن ساعت که شمع برافروخته باشند، پادشاه را خبر دهد اگر نیمروز باشد دانند که سال میانه باشد و اگر اول روز بود فراخی بود و اگر آخر بود قحط و تنگی باشد». (مجمل التواریخ و القصص، 1389: 485و486)
«قلمه» در اینجا بایستی تحریف «قمامه» یا «قیامه» باشد.5 در نسخۀ هایدلبرگ نیز همین تصحیف وجود دارد.6 قمامه یا قیامه یکی از از کلیساهای معروف در بیتالمقدس و بلکه بزرگترین کلیسای این سامان بوده است. در ادب فارسی -تا آنجا که جستجو شد- تنها خاقانی در آثار خود، دیوان، منشأت و ختمالغرایب، چند بار از محلی به نام دارالقمامه نام برده و صریحاً در دو بیت از دیوان آن را جایگاه زانیات برشمرده است:
هفت پرده است و زانیات در او | همچـو دارالـقمامه بئس الـدار |
(خاقانی شروانی، 1374: 199)
زانیاتند که در دارقمامه جمعند | من از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم |
(همان: 298)
در بیتی دیگر نیز مقابل مسجد اقصا آمدهاست:
گر به هفت اقلیم کسی دانم که گوید این دو بیت
کـــافـــرم دارالقمـامـه، مسجـد اقصـای مــن
(همان: 324)
در ختمالغرایب و منشأت این مکان را در برابر امکان مقدس بیتالمقدس و مسجد قُبا قرار میدهد:
بیتالمقدس بده به ایّام | چون دارالقمامه کرده بدنام |
(خاقانی شروانی، 1378: 240)
«و شروان را آن گفتن از مثالب که معتکفان مسجد قُبا، دارقمامه را نگویند . . .». (خاقانی شروانی، 1384: 210)
فرهنگنویسان دو معنی زیر را برای دارالقمامه ذکر کردهاند: 1) عبادتخانۀ ترسایان 2) محل اجتماع زنان فاسقه و بدکار. (← نفیسی، 1355: ذیل دار)؛ (← دهخدا، 1373: ذیل دارالقمامه/دارقمامه)؛ (← سجّادی، 1382: ذیل دارالقمامه)؛ از شارحان قدیم، عبدالوهاب معموری در موضعی دارالقمامه را عبادتگاه مغان و در موضع دیگری آن را محل زانیان دانستهاست. (معموری: 99و 164)؛ عباس ماهیار همان سخن فرهنگنویسان را تکرار میکند. (← ماهیار، 1388: 632)؛ میرجلالالدّین کزّازی و معصومه معدنکن نیز آن را روسپیخانه و محل اجتماع زنان بدکار گفتهاند. (← کزّازی، 1386: 495)؛ (← معدنکن، 1387: 70)؛ برخی نیز قمامه را نام زنی گرفتهاند که در قدس دیری بنا کرد و زنان روسپی را به قید توبه و اصلاح در آنجا جمع کرد. و آن محل نیز به جهت نام وی به دارالقمامه شهرت یافت. (مصفّی، 1388: ذیل دار)؛ و براساس چنین سخنانی، محمّد استعلامی آوردهاست که: قمامه، در اصل نام زنی است در گذشتههای دور؛ در بیتالمقدس دیری برای تربیت راهبهها داشته، امّا در روزگار تظاهر به زهد و پرهیز، دارالقمامه را به معنی فاحشهخانه به کار بردهاند. (استعلامی، 1387: 657)
از میان مصححان ختمالغرایب، عالی عباسآباد نیز این مکان را جایگاه زنان فاسق گفته (← خاقانی شروانی، 1386: 549)؛ و صفری آققلعه نوشتهاست: با وجود جستجوی بسیار، در هیچ کدام از منابعی که در دسترس ما بود، به این نام اشاره نشده و گویا این نام را تنها خاقانی در اثرش به کار برده. از فحوای مطالبی که خاقانی نقل کرده مشخّص است که جایی ناپاک –مانند روسپیخانه- بودهاست. (← خاقانی شروانی، 1387: 723)؛ پیشتر یحیی قریب آورده که: قمامه نام کنیسه و دیری است در بیتالمقدس و چون زن نصرانیهای آن را بنا کرده به اسم او نامیده شدهاست. (← خاقانی شروانی، 1387: 382)؛ در این میان تنها سخن نصرالله امامی قابل توجه است، ایشان دارالقمامه را کلیسای بزرگ ترسایان در بیتالمقدس میداند که به آن بیعه القیامه نیز میگفتهاند. (امامی، 1379: 104)7
حقیقت اینکه تاکنون در باب دارالقمامه پژوهشی صورت نگرفتهاست، مراد خاقانی از دارالقمامه، کنیسۀ مشهور قُُمامه یا قیامه، مهمترین و بزرگترین کنیسهای مسیحیان، در بیتالمقدس است؛ یاقوت گزارش شایان ذکری در باب قُمامه آوردهاست: أعظم كنيسه للنصارى بالبيت المقدس، وصفها لاينضبط حسناً و كثره مال و تنميق عماره، و هي في وسط البلد، و السور يحيط بها، و لهم فيها مقبره يسمونها القيامه لاعتقادهم أن المسيح قامت قيامته فيها، و الصحيح أن اسمها قمامه لأنها كانت مزبله أهل البلد، و كان في ظاهر المدينه يقطع بها أيدي المفسدين و يصلب بها اللصوص، فلما صلب المسيح في هذا الموضع عظموه كما ترى، و هذا مذكور في الإنجيل، و فيه صخره يزعمون أنها انشقت و قام آدم من تحتها و الصلبوت فوقها سوى، و لهم فيها بستان يوسف الصديق عليه السلام يزورونه . . .. (الحموی، 1397: ذیل قمامه)
به کلیسای مذکور هم کنیسه القمامه (بیعه القمامه/قمامه) و هم بیعه القیامه (کنیسه القیامه) میگفتهاند. حال آنکه کنیسه القمامه یا بیعه القمامه در میان مسلمان شهرت بیشتری داشته و این تسمیهای به مجاز محل و حال است؛ همچنانکه یاقوت میگوید و معنای لفظی قمامه (خاکروبه و مزبله) نیز به آن تصریح دارد، محل کلیسا، مزبلۀ اهالی بیتالمقدس و همچنین مکانی بوده که فاسدان و فاسقان را مجازات میکردهاند. به صلیب کشیدن عیسی در این محل و تا حدی پیوند بدکارگان با این مکان نیز از جهتی به همین دلیل است. طبعاً نام مذکور، عنوانی بوده که از سوی مخالفان مسیح و آیین ترسایی، یعنی یهودیان به کار رفته و ظاهراً مسلمانان نیز از ایشان گرفتهاند.
[1]. دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه ایلام
منبع :
جُستارها و جَستارها (مجموعه مقالات در حوزۀ تاریخ، فرهنگ، نسخ خطی و اسناد)
دفتر چهارم (ویژهنامۀ نسخهپژوهی)
به كوشش: دكتر یوسف بیگباباپور