تاریخ‌باوری جدید و نظریه

تاریخ‌باوری جدید و نظریه

نویسنده : جلال فرزانه دهکردی

مقدمه

تاریخ‌باوری جدید، رویکردی در نقد ادبی است که ریشه‌های آن عمیقاً در نظریه فرو رفته است. بدین‌ترتیب این رویکرد اگرچه در نقد ادبی کارکرد خود را نشان داده است، تنها ادبیات و اثر ادبی را هدف بررسی خود قرار نمی‌دهد و تاریخ را نه تنها وسیله‌ای برای واکاوی اثر ادبی می‌داند، بلکه خود آثار تاریخی را نیز در قیاسی متقابل واکاوی می‌کند. بدین‌ترتیب باید گفت تاریخ‌باوری جدید از دو بخش نظریه و کاربست تشکیل می‌شود. در این مقاله، مجال آن نیست که به کاربست این رویکرد در آثار ادبی و تاریخی بپردازیم؛ چراکه به کار بستن این نظریه مستلزم مطالعۀ کامل یک اثر ادبی، ترجیحاً با رویکرد سیاسی در عصر خود، در کنار یک اثر تاریخی در همان عصر است، اما در همین مجال کوتاه، می‌توان ریشه‌های چندگانه‌ای را که نظریۀ تاریخ‌باوری جدید از آن نشئت می‌گیرد، مختصراً مطرح کرد.

تاریخ‌باوری جدید و ریشه‌های نظری آن

تاریخ باوری جدید، طرح نظری خود را از دو دیدگاه تاریخ‌باوری در معنای قدیم آن و همچنین تفکرات مربوط به قدرت (بیشتر در تفکر میشل فوکو و کمتر در سیر تاریخی پسامارکسیست‌ها) می‌گیرد. از این روی، روشن ساختن ریشه‌های نظری تاریخ‌باوری جدید ضروری است.

الف) تاریخ‌باوری

از دیدگاه تاریخ‌باوران، برای شناخت تاریخ هر عصر، باید با محیطِ فرهنگی آن عصر و آنچه در آن دوران خاص اتفاق می‌افتد، آشنا بود. به همین دلیل نیز هست که تاریخ‌باوران دیدگاه‌های جهان‌شمول موجود در اندیشۀ روشنگری را نمی‌پذیرند؛ چراکه از نظر آنان، «کل روشنگری را می‌توان به‌همانند همان تلاشی نگریست که می‌خواهد آنچه را که نیوتون برای فیزیک انجام داد، برای امور انسانی نیز انجام دهد.»[۱] خلاصه‌ای سه‌گانۀ زیر، که از مشخصات ده‌گانۀ تاریخ‌باوری (طبقه‌بندی‌شده توسط مایکل استنفورد) استخراج شده است، می‌تواند نشان‌دهندۀ دلایل نزدیکی تاریخ‌باوران جدید به خود تاریخ‌باوری باشد.

۱. باور تاریخ‌باوران به اتحاد حیاتی هر عصر یا دوران،

۲. اعتقاد بر این نکته که شاخص‌های داوری زمان‌مند و مکان‌مندند، نه جهان‌شمول،

۳. نتیجه‌گیری این نکته که روش‌ها و منطقِ خودِ مورخ نیز در بندِ زمان حیات او هستند.[۲]

مشخص است که چنین دیدگاهی، هم عملکردهای انسانی را در گسترۀ روح زمانۀ همان عصر قرار می‌دهد و هم اینکه هر پدیدۀ فرهنگی را امری تاریخ‌شمول به حساب می‌آورَد. با نگاهی به موارد بالا، می‌توان چنین برداشت کرد که برای شناخت تاریخ هر عصر، باید با محیط فرهنگیِ آن عصر و آنچه در آن دوران خاص اتفاق می‌افتد، آشنا بود. نکته اینجاست که تاریخ‌باوران با در نظر گرفتن محیط فرهنگی هر عصر، کنشِ آدمی را در راستای اتحاد حیاتی‌ای می‌دانند که در هر عصر یا دورانی مشاهده می‌شود. چنین اتحادی بی‌شک در همۀ جلوه‌های فرهنگی کنش آدمی از ورزش گرفته تا ادبیات، جاری است و در واقع گسترۀ کل فرهنگ را در بر می‌گیرد. از همین روست که تاریخ‌باوران با پیروی از هگل، هر پدیدۀ تاریخی را تجلی روح زمانه‌ی[۳] آن می‌دانند. بدین‌ترتیب آنچه مثلاً در تاریخ ادبی یک دوران مشاهده می‌شود با سامانۀ دانایی آن دوران و چگونگی نگاه مردمان آن دوران به جهان پیرامونشان، تطبیق دارد. از این روی، برای شناختن چگونگی زندگی مردمانی که در آن دورانِ خاص می‌زیسته‌اند، نگاه به همۀ دستاوردهای فرهنگی‌شان، ما را در شناخت آن روح زمانۀ یک‌دست و متحد و بنابراین، تاریخ آن عصر، یاری می‌رساند. چنین نگاهی به تاریخ، به دو اندیشۀ کلیدی می‌انجامد:

نخست) متون تاریخی هر عصر، بازتاب‌گاه اندیشه‌ها و ارزش‌های مسلط آن دوران هستند.

دوم) متون ادبی (و در بُعدی وسیع‌تر، آفرینه‌های فرهنگی و به‌طور خاص متون تاریخی) هر دوران نیز تاریخ آن عصر و ارزش‌هایِ آن را به نمایش می‌گذارند و برای کشف تاریخ یک عصر، باید از آثار فرهنگی به‌جای‌مانده از آن دوران رمزگشایی کرد.

ب) میشل فوکو؛ گسستِ تاریخی، گفتمان و خوانش‌های قدرت

تاریخ‌باوران جدید به‌نحوی نظریۀ هگلی روح زمانه و همچنین نگاه تاریخ‌باوران به اتحاد حیاتی هر عصر یا دوران را در تفکر میشل فوکو، به‌خصوص در مفاهیم مربوط به اپستیمه و گفتمان و همچنین تئوری سیالیت قدرت او، پی می‌گیرند. اندیشه‌هایِ فوکو به‌طور خلاصه از دو بُعد بر تاریخ‌باوران جدید تأثیر گذاشته‌اند:

مفاهیم مربوط به سامانۀ دانایی (اپستیمه)

مفاهیم مربوط به قدرت

ب-۱) مفاهیم مربوط به سامانۀ دانایی[۴] و ارتباط آن با تاریخ‌باوری جدید:

فوکو با به‌کارگیری واژۀ اپستیمه، بر این باور است هر دوران تاریخی سامانۀ دانایی خود را دارد و بنابراین ناگزیر هستیم که هر دوران را براساس «معیارهای منطقی خاص همان عصر تبیین کنیم.»[۵] از این روست که آنچه در تاریخ می‌تواند به کشف برسد، باید با در نظر گرفتن این مهم باشد که مورخ و نویسنده همواره اسیر و گرفتار اپستیمه یا سامانۀ دانایی عصر خویش هستند. محمد ضیمران در این‌باره می‌نویسد:

فوکو… گفتمان حاکم بر دانش‌هایِ گوناگون این حوزه [علوم انسانی] را در درون «سامان و انگاره­ی دانایی» خاص خود مورد بحث قرار داد. وی مدعی بود که بر هریک از «سامان­های دانایی» روابطی معرفت‌شناختی حاکم است که در چارچوب آن، اشکال مختلف علم و دانایی ماهیت خود را به دست می‌آورند؛ یعنی در هر عصری، انگارۀ حاکم، قاعده‌بندی گفتمانی خاص دارد؛ یعنی در هر سامان دانایی (اپستیمه)، وجهی از عقلانیت و گفتمان سازگار با آن، حاکمیت دارد.[۶]

از سوی دیگر، فوکو به اصل گسست در تاریخ باور دارد و سیر خطی پیشرفت در تاریخ را نمی‌پذیرد (تفاوتی که باعث جدا شدن تاریخ‌باوران نو و قدیم می‌گردد). در مقدمۀ کتاب «دیرینه‌شناسی دانش»، فوکو به این نکته اشاره می‌کند که گسست‌هایی در تاریخ وجود دارند که کمتر مورد توجه واقع شده‌اند و باشلار[۷] به آن‌ها توجه کرده است. از نظر فوکو، زیر لوای تداوم‌های اندیشه و در لایه‌های زیرین همۀ تجلی‌های هم‌شکل از یک ذهنیتِ منفرد، یک نفر هست که در پیِ تحقق گسست‌هاست. گسست‌هایی که ذات آن‌ها کاملاً از یکدیگر متفاوت است. این گسست‌ها در واقع کنش‌های شناختی یا اپستیمۀ مربوط به خود را دارند.[۸] فوکو همچنین در مقالۀ «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» تاریخی را تأثیرگذار می‌داند که «از این حیث که بدون لحظات ثبات است، با تاریخ معهود و مألوف تفاوت دارد.» او در این‌باره می‌نویسد:

«تمهیدات معهود و مألوف برای ساختن نظری جامع دربارۀ تاریخ و برای پی‌ گرفتن گذشته، باید به‌طور نظام‌وار، اوراق شود. ما ضرورتاً باید آن گرایش‌هایی را کنار بگذاریم که مشوق بازی تسلی‌دهندۀ بازشناسی‌ها هستند. شناخت حتی در زیر پرچم تاریخ، منوط به کشف دوباره نیست… تاریخ تا آن درجه تأثیرگذار می‌شود که ناپیوستگی را در خود هستی‌مان وارد می‌کند… تاریخ تأثیرگذار بنیادهای معهود و مألوفش [منظور زیست انسانی است] را از ریشه می‌کند و پیوستگی وانمودشده‌اش را به‌طور بی‌وقفه، منقطع می‌کند. این امر از این روست که شناخت برای فهمیدن ساخته نشده است، برای بریدن ساخته شده است.»[۹] (توضیح داخل کروشه و تأکیدها از نویسندۀ مقالۀ حاضر است.)

متن فوق پیوسته از گسست‌ها و انقطاع‌هایی در روش‌شناسی فوکو حکایت می‌کند و نشان‌دهندۀ پویش کلی فوکو در روش‌شناسی تاریخی اوست.[۱۰] تاریخ‌باوران جدید با باور به نظریۀ گسست‌های تاریخی فوکو، در جست‌وجوی گسست‌های شناختی (اپیستمولوژیک) نشان‌داده‌شده در نمونه‌های فرهنگی هر سامانۀ تاریخی به‌منظور کشف خوانش‌هایی تاریخی در پس این گسست‌ها هستند. چنین گسست‌هایی البته در نمونه‌کارهای تاریخ‌باوران جدید، افرادی همچون استفن گرینبلات و الیزابت مونتروز، مورد توجه واقع شده است که به شرح آن‌ها در بخش کارکرد نظریه و روش‌شناسی (به امید نوشتن مقاله‌ای دیگر) خواهم پرداخت.

ب-۲) سازوکارهای قدرت در اندیشۀ فوکو و ارتباط آن با تاریخ‌باوری جدید:

این بخش مقاله را نمی‌توان از بخش پیشین آن جدا دانست. در واقع، سامانه‌های دانایی بر نوعی از سازوکارهای اعمال قدرت نیز دلالت می‌کنند. فوکو در کتاب‌های «مراقبت و تنبیه» و «اراده به دانستن» به تشریح سازوکارهای قدرت می‌پردازد. از نظر او، قدرت پدیده‌ای ساری و جاری است و این‌چنین نیست که قدرت فقط توسط بنیاد یا نهادی خاص به اجرا درآید و از جایی خاص نشئت بگیرد: «قدرت نهاد نیست، ساختار نیست… چیزی [نیست] که نگه داشته شود یا از دست بگریزد. قدرت از نقاط بی­شمار و در بازی روابطی نابرابر و متغییر اعمال می­شود… روابط قدرت دارای نقش صرفاً ممنوعیت یا هدایت نیست.»[۱۱]

از این روی، می‌توان چنین نتیجه گرفت که از نظر فوکو، این گفتمان هر عصر است که «قلمروِ اعمال قدرت را از دیرباز محدود کرده است.»[۱۲] می‌توان گفت که تاریخ‌باوران جدید از اندیشه‌های فوکو در دو حوزۀ شرایط معطوف به خوانش‌های گفتمانی در هر عصر تاریخی و همچنین فناوری‌های قدرت استفاده می‌کنند. این استفاده مبنی بر دو استدلال برگرفته از فوکو است:

استدلال اول) بی‌ارتباطی نیت مؤلف (در اینجا تاریخ‌نگار یا ادیب) با چگونگی مشاهده یا ذکر هر حادثۀ تاریخی و ارتباط مستقیم آن با انگارۀ دانایی آن عصر مطرح می‌گردد.

استدلال دوم) از آنجا که هر عصر دارای گفتمانی خاص خود است و شبکه‌هایی که در درون هر سامانۀ دانایی قرار دارند انسجام خاص خود را دارند، می‌توان چنین نتیجه گرفت که همۀ آثار نهادینه در تاریخ یک عصر از فناوری قدرت یکسان بهره می‌برند.

روش‌شناسی نظریه در خوانش تاریخی

با توجه به آنچه ذکر شد، می‌توان نتیجه گرفت که در دیدگاهِ فوکو، تاریخ نوشتاری، یعنی متنِ تاریخی و ادبی که هم‌اکنون در دستانِ ماست، متنی است که متأثر از ساختارهایِ قدرت نمی‌تواند معنایی مطلق و غایی داشته باشد؛ چراکه از دیدگاه او، نظام‌های قدرت، ما را تا اعماقِ وجودمان شکل می‌دهند و از همین روست که هر متنی که تولید می‌شود، سرکردۀ سازوکارهای قدرت زمانۀ خویش است. به عبارت دیگر، تاریخ نوشتاریِ هر دوران، متأثر از اپستیمه یا سامانۀ دانایی همان عصر و بازتابی از سازوکارهای قدرت در همان عصر است. از همین روست که از این دیدگاه فوکو چنین استنباط می‌شود که «هرقدر متنی را تعبیر و تفسیر کنیم، به ژرفنای آن نمی­رسیم، بلکه درمی­یابیم که کلیه­ی تفسیرها از سرچشمه­ی قدرت نشئت گرفته­اند و چیزی جز نظام­های سلطه نیستند.»[۱۳] از سوی دیگر، دیدگاه فوکو دربارۀ تاریخ بیشتر بر «تعلیق واقعیت تاریخی»[۱۴] و نه بر فرض‌باوری تاریخی بنا گردیده است. بدین‌ترتیب باید به این نتیجه رسید که متون تاریخی به‌واسطۀ قرار گرفتن در سامانۀ دانایی هر عصر، با دیگر متون آن سامانه همگونی دارند و می‌توان آنان را با توجه به هم‌پوشانی‌های گفتمانی با متون نیز که ادبی نامیده می‌شوند، تطبیق داد. این دیدگاه دوگانۀ متضاد تاریخ/ادبیات را در هم می‌ریزد.[۱۵]

از این روی، استفن گرین‌بلات با به کار گرفتن روش‌های گفتمانی[۱۶] و با باور به اینکه بافتارها و فراتر از آن گفتمان‌های سیاسی و هنری به‌گونه‌ای پویا در ارتباطی متقابل قرار دارند، اعتقاد دارد که می‌توان با کشف این ارتباط‌های گفتمانی، به شناخت تاریخ هر عصر یاری رسانید. به همین دلیل، گرین‌بلات با مراجعه به حکایت‌ها[۱۷] و ساخت‌مندی‌های طرح روایت و در نظر آوردن آن‌ها به‌عنوان تاریخچه‌هایی کوچک در برابر کلان‌روایت‌های[۱۸] مسلط، بر این باور است که می‌توان به شناخت تاریخی دربارۀ عصر تولید این روایت‌ها دست یافت. از این روی، یک منتقد نحلۀ تاریخ‌باوری جدید با مطالعۀ یک مورد دادگاهی، پروندۀ پزشکی، نقشۀ جمعیت‌شناسی و به‌طور کلی، داده‌های تاریخی یک عصر و تطبیق آن با ایدئولوژی برگرفته از متون ادبی، تا حد ممکن سعی می‌کند فرضیه‌ای تاریخی مرتبط با آن عصر ایجاد نماید.[۱۹] لذا می‌توان نوعی روش‌شناسی مشخص را برای چگونگی عملکرد تاریخ‌باوران جدید در نظر گرفت:

۱. در نظر آوردن گونه‌ها و الگوهای مختلف اندیشه (جلوه‌های ایدئولوژیک) که یک متن ادبی از آنان طرفداری کرده‌اند.

۲. دلایلی که خوانندگان یک عصر یک متن را متقاعدکننده یا توجیه‌گر یک اپستیمۀ خاص می‌دانستند.

۳. ارتباط داده‌های این متن با ساختارهای اجتماعی بزرگ‌تری که می‌توانسته این متن را حمایت کند یا به مخالفت با آن برخیزد.

۴. ارتباط داده‌های تاریخی دیگر (آنچه متعلق به تاریخ موثق دانسته می‌شود) با عصری که متن ادبی به نگارش درآمده است.[۲۰]

مشخص است که با ارتباط دادن موارد ۱ و ۲ با موارد ۳ و ۴، می‌توان ساختار گفتمانی حدسی را در عصر نویسنده پی گرفت و به فرضیه‌ای مشخص دست یافت.

نتیجه‌گیری

به کار بستن فرضیه‌ای که از یک‌سو ریشه در فلسفۀ علمی تاریخ و رویکردهای کاملاً آکادمیک دارد، مشخصاً می‌تواند در ایجاد راهکارها و روش‌های پژوهشی عمیق، به‌خصوص در علوم انسانی مرتبط به تاریخ (از جمله علوم سیاسی)، بسیار مؤثر باشد. برای نمونه، می‌توان به مباحث مربوط به جلوه‌های خودکامگی حکمرانان ایرانی در پادشاهی‌های مختلف و تأثیر رفتاری آن در جامعۀ آن عصر اشاره کرد. همچنین موضوعاتی که از فاکت‌های کمتری برخوردارند و اصولاً تنها جنبه‌هایی فرهنگی و ادبی از آن‌ها باقی مانده است، می‌توانند به جامعه‌شناسی تاریخی این مرزوبوم یاری برسانند و در تصمیم‌گیری‌های امروزی مؤثر باشند. البته تاریخ‌باوری جدید در میان مطالعات بین‌رشته‌ای، اگرچه چندان با این عنوان مرسوم نبوده است، اما در مواردی مطالعات فرهنگی‌ای در بعضی از حوزه‌های تاریخ تحلیلیِ جامعه‌شناسی و دربارۀ بعضی از دوره‌های‌ تاریخ ایران، مشخصاً نه با عنوان تاریخ‌باوری جدید، صورت پذیرفته است. با این حال، جای آن دارد که در بعضی از موارد، تاریخ‌باوری جدید به‌عنوان یک رویۀ انتقادی در مطالعات میان‌رشته‌ای تاریخ و فرهنگ به کار بسته شود.

[۱]. Michael Stanford, A Companion to the Study of History, p ۲۵۲.

[۲]. Ibid, p ۲۵۶.

[۳]. Zeitgeist

[۴]. episteme

[۵] . محمد ضیمران، «میشل فوکو: دانش و قدرت»، ص ۴۸.

[۶] . همو، ص ۲۱.

[۷]. Bachelard

[۸]. Michel Foucault, The Archeology of Knowledge, p ۵.

[۹] . میشل فوکو، «نیچه، تبارشناسی، تاریخ» در «زرتشت نیچه کیست؟ و مقالات دیگر»، ص ۵۴-۵۵.

[۱۰] . فوکو بیشتر آثار خود را براساس همین بینش تاریخ تأثیرگذار خود به نگارش درآورده است. برای مثال، در «مراقبت و تنبیه: تولد زندان» گسست‌های مربوط به ساختار انضباطی و تنبیهی مطالعه می‌شوند. در «تاریخ جنون» اپستیمه‌های گوناگون و نوع نگاه به دیوانگی در اعصار مختلف و به‌خصوص دگردیسی آن در دوران مدرن بررسی می‌گردد.

[۱۱] . میشل فوکو، «اراده به دانستن»، ص ۱۰۹.

[۱۲] . محمد ضیمران، ص ۱۵۸.

[۱۳] . ضیمران، ص ۳۷.

[۱۴]. Suspension of Historical Truth

[۱۵] . اگر از دیدگاه شالوده‌شکنی دریدایی به این موضوع نگاه کنیم، دوگانۀ متضاد تاریخ/ادبیات با دوگانۀ متضاد واقعیت/تخیل تطبیق می‌یابد و ساختارشکنی از چنین موردی می‌تواند به پیشبرد این بحث کمک کند. البته این موضوع در حوصلۀ این مقاله نیست.

[۱۶]. Discursive Practices

[۱۷]. Anecdotes

[۱۸]. petite histoire/grand narrative

[۱۹]. Christopher Prendergast, p ۱۰۰

[۲۰]. Stephen Greenblatt. “Culture.” Critical Terms for Literary Studies, P ۲۲۶.

* دانش‌آموختۀ رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران و عضو هیئت‌علمی دانشگاه امام صادق (ع) است. از او تاکنون «گفتمان‌های خواسته و ناخواستۀ خویشتن» (نُه نوشتار پیرامون شعر و رمان)، ترجمۀ «فرهنگ و امر واقعی: نظریه‌پردازی نقد فرهنگی» اثر کاترین بلزی و ترجمۀ مجموعه مقالات «تاریخ و روایت» منتشر شده است.

منبع: فرهنگ امروز

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.