
بیخ چینی (رساله در خواص چوب چینی و قهوه و چای)
تألیف: حکیم قاضی بن کاشف الدین محمدرشید یزدی اردکانی (متوفی 1075ق)
به کوشش: طغرل طهماسبی
مقدّمه
متن حاضر رسالهای کوتاه در طب و دستوارت پزشکی در بارة بیخ (چوب) چینی توسط قاضی بن کاشفالدین محمد بن رشید یزدی اردکانی، صاحب جام جهان نما، نگاشته شده است که آن را به شاه عباس دوم (1052-1077ق) تقدیم کرده است. مؤلف اذعان داشته که آنچه در این مختصر آورده، اغلب در کتب پیشینیان موجود نبوده و خود به تجربه آنها را دریافته است. (نک: منزوی، نسخه ها، ج1، ص414؛ الذریعه، ج5، ص309؛ فهرست دانشگاه تهران، ج 9، ص1385 و ج12، ص2512؛ فهرست ملی، ج2، ص315؛ مرکز احیاء، ج1، ص298؛ مجلس سنا، ج1، ص48؛ مرعشی، ج31، ص87)
رساله در چهل و دو صفحه (22برگ) و در سه باب تنظیم شده است:
باب اوّل: دربارة خواص چوب چینی (مشتمل بر چهاره فصل میباشد).
باب دوم: در خواص قهوه.
باب سوم: در خواص چای.
قاضی هدف از نگارش این رساله را بنا بر گفته خود، آشنایی مردم با خواص این ادویه و استفاده از آن برای معالجه بیماری بیان میکند و سخن را با عبارت «روش معالجه به طریق چوب چینی» آغاز می نماید.
در فصلهای باب اوّل به ترتیب به تاریخچة پیدایش و چگونگی آشنایی مردم با این چوب از لحاظ کاربرد در طب برای امراض مختلف اشاره کرده، همچنین انواع موارد استفاده آن توسط اطبا و تجویزها و تجربههای خود را در بارة این گیاه بیان میکند و اشاراتی به بیخ چینی و مضرّات و منفعتهای آن مینماید. در باب دوم و سوم نیز به خواص و مزیتها و مضرّات قهوه و چای خطائی پرداخته شده است.
در احیای اثر حاضر از نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ عمومی مراغه به شمارۀ 19 استفاده شده که در ضمن یک مجموعه که شامل 9 اثر می باشد، قرار گرفته است. خط مجموعه نستعلیق و گاه نسخ بوده و رسالۀ ما که اثر اوّل مجموعه محسوب می شود، به سال 1104ق. کتابت شده است.(نک: فهرست نسخ خطی کتابخانۀ عمومی مراغه، طیار مراغی، ص230)
بنا به آنچه در فهرستوارۀ دستنوشتهای ایران (دنا، ج3، ص1150-1151) آمده، تا به حال 23 نسخه در ایران از این رساله شناسایی شده که کهنترین آنها در مجلس (سنا، به شمارۀ 89) و دانشگاه تهران (ش3838) و آستان قدس (ش15085) نگهداری می شوند.
در ارائۀ این متن بنا بر احیای هرچه سریعتر آن بود تا در ویژه نامۀ حاضر منتشر شود تا بعد پس از دستیابی به نسخ دیگر بتوان متنی مصحَّحی از آن ارائه نمود. لذا به همین نسخه در دسترس اکتفا نمودیم تا با توجه به اهمیت متن فوق به عنوان یک اثر نو، مشتمل بر تجارب نویسنده، و این که یکی از آثار شیعی دورۀ صفویه است، هر چه سریعتر در اختیار محققین طب سنّتی و تاریخ پزشکی قرار گیرد؛ تا چه افتد و چه در نظر آید.
والسلام
طغرل طهماسبی
مراغه – اسفند 1390
صفحۀ آغاز نسخۀ کتابخانۀ عمومی مراغه – ش19
صفحۀ انجام نسخۀ کتابخانۀ عمومی مراغه – ش19
معالجه به طريق چوب چيني
بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين
الحمدلله ربّ العالمين و الصّلوة علي محمد و آله خاتمالنبيّين و خيرالبشر علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين و اولادهما الائمة المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين.
اما بعد، چون توجه خاطر آفتاب مآثر اشرف اقدس، مروّج مذهب حق ائمه اثناعشر، قلب آستان خيرالبشر، علي ابن ابي طالب -عليه الصلوة و السلام- شاه عباس صفوي حسيني بهادر خان ـ خلدالله ملكه ـ بر آن است كه ابدان هر مصري از امصار به جلاب خوشگوار عدل و انصاف از اخلاط فاسدة اهل جور و اعتساف تنقیه يافته و بر چوب چيني انتصاف از ظلمت جراحتهاي مظلومان التيام پذيرفته و همگي توجه خاطر ملكوت ناظر بر ترفيه حال رعايا مصروف است بر تحريص و ترغيب به ادويه نافعه [1] و تحذير و ترهیب از ادويه ضارّه گماشتهاند، بنابرين بهخاطر ناقص اين ذرة بيمقدار قاضي بن كاشفالدين محمد رشيد كه آنچه به تتبع و تجربه بهقدر وسع و طاقت از خواص ادويه معلوم اين بنده شده باشد به فارسي بنويسد تا نفع آن عام باشد و عجالة الوقت خواص دوائي چند كه در كتب علماي سابق مذكور نيست مثل چوب چيني و قهوه و چاي خطاي نوشته شده تا غلامان و شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب ـ عليهالسلام ـ از اين رساله مشفع شوند و ثواب آن به روزگار فرخندهآثار نواب همايون ـ خلدالله تعالي ملكه ـ عايد گردد. التوفيق من الله العلي العظيم. اين رساله مشتمل است بر سه باب.
باب اوّل
در خواص بیخ چيني
و اين مشتمل بر چهارده فصل است:
فصل اوّل
حكماي سابق اطلاع بر منافع اين بيخ نداشتند و قبل از اين تاريخ به اندك مدتي مردم را اطلاع به هم رسيد چنانكه در بعضي از رسالههاي اطباي فرنگ که در اين نزديكي تصنيف شده است مذكور است كه در بعضي اوقات در آن شهرها كه اين بيخ را از آنجا ميآرند قحطي به هم رسيد و مردم به صحراها و كوهها متوجه شدند و از اين بيخها ميخوردند و چون بيخ چيني در وقت نازكي خالي از مزة شيريني نيست از اين [2] بيخ بيشتر خوردند، اتفاقاً در ميان آن جماعت صاحبان مرضهاي سوداوي و ریشهای متعفن و ناصور بسيار بودند، از خوردن اين بيخ شفا يافتند و چون شاهد اين [شدند]، در آن موضع و در ساير مواضع به كار ميداشتند؛ و چون در آن صحرا نمك و ترشي و پنير نبود از اينها احتراز مينمودند؛ و بعد از تجربۀ بسيار قرار بدان دادند كه حالا متعارف است و در رساله ديگر آن جماعت مذكور است كه حيوانات در بعضي مردمان آن شهر كه اين بيخ را از آنجا ميآوردند به ييلاق ميفرستادند بعد از باز آوردند آن حيوانات هر چه زخمي و ناصوري داشتند زود بر طرف شده بود و چون به ييلاق ديگر ميفرستادند اين اثر ظاهر نميشد. چون مردم آن شهر در آن ييلاق تفحّص مينمايند اين بيخ و برگش را مييابند كه در ييلاقهاي ديگر نبوده بعد از آن در آدمي كه ناصور و جراحت متعفن داشته تجربه مينمايند همان نفع را بلكه زياده مييابند و از اين معلوم ميشود كه در امراض حيوانات نيز نافع است و در اين رساله تعريف اين بيخ به جاي رسانيده كه گفته چون شهرها كه معدن اين بيخ است كه در كنار معموره افتاده است و به ظلمات نزديك است ظاهراً اين از آب حيات آب ميخورد از جمله اتفاقات حسنه اين بود كه در اوايل سلطنت بندگان نواب جنتمكان عليّين بيآشيان خلاصة اولاد خيرالبشر، مروّج مذهب حق ائمه اثناعشر [3] شاه اسمعيل الحسینی الصفوي بهادر خان ـ انارالله برهانه و اشبع عليه غفرانه ـ اين بيخ در بلاد عرق اشتهار يافت و شيعيان اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ از اين متنفع شدند يقين از بركات وجود مباركش بود.
فصل دويم
طبيعت بيخ چيني در رسالههاي حكماي فرنگ مذكور نيست؛ امّا بنابر آنچه حضرت مغفور مبرور حكيم عمادالدين محمود طبيب در رسالة خود آورده حضرت ابويام برآن اعتقاد بود و از جالينوس زمان حكيم كمالالدين حسيني شيرازي هم نقل ميفرمود كه طبيعت گرم است. در اول درجة اول در طب است. چنانكه حكيم عمادالدين محمود ميفرمايد و چون اكثر نفع اين بيخ در امراض سوداوي است و طبيعت سودا سرد و خشك است بايد اين بيخ گرم و تر باشد و چون اثر حرارت بسياري از اين ظاهر نميشود ميبايد كه در درجة اول بلكه در اول درجه اول گرم باشد و ديگر كار اين بيخ آن است كه بادها را بگدازد و روان كند نه آنكه بادها را غليظ و صلب كند. پس بايد كه در طبيعت او حرارت باشد و همين دليل جاري است كه تر باشد نه خشك، چه اكثر خشك ميبود اخلاط صلب مينمود و نميگداخت و بعد از آن ميگويد شايد اندك خشكي در اين بيخ به واسطة آب بسيار خشكي او كم شود رطوبت به هم رساند و ميتواند بود كه بدن به واسطة رطوبت[4] آن دفع خشكي اين بيخ كند و اين احتمال قوي است لهذا در حكم به رطوبت او تأملي است به خلاف حرارت كه يقين است چه با وجود سردي آب آثار حرارت از او ظاهر ميشود و در اين كلام بحث است بلكه اعتقاد دارم از روي دليل و تجربه كه اين بيخ مركبالقوي است و گرم نيست بلكه جزء سرد در اين بينح غالب است بر جزء گرم و اين بيخ خشك است نه تر و ما اول معني مركبالقوي را بگوييم پس دليل بر آنچه گفتيم بيان كنيم. مركبالقوي دوايي است كه دو جزء داشته باشد كه هر يك طبيعتي داشته باشد و خداي تعالي اين دو جزء را با يكديگر آميخته آفريده باشد مثل گل سرخ كه دو جزء دارد و طبيعت يكي گرم و طبيعت سرد است و بيشتر مركبالقوي در وقت جوشانيدن اين دو جزء گرم لطيف او كه كمال نفع دارد داخل آب ميشود از اين جهت به اين آب غرغره ميكنند دو جزء سرد كثيف وي كمال مضرت دارد و سودا از او به هم ميرسد در ثفل اوست پس گوييم بيخ چيني دو جزء دارد يكي آنكه حرارتي دارد و لطيف است و ديگري به غايت سرد است و كثيف و جزء سرد او بسيار زيادتي ميكند بر جزء گرم و در وقت جوشانيدن با آنكه بيشتر خوردههاي گرم او به اندك جزء كثيف داخل آب ميشود و بيشتر جزءهاي سرد كثيف او كه منفعت ندارد در ثفل او است. اما سردي اين اجزاي بارده غالبتر گرمي آن اجزاي حارّه، از این جهت هر كه اين [5] بیخ را ميخورد چون جزء سرد او غالب است بر جزء گرم او ادوية حارّه و شيرينيها كه در ايام صحت نميتوان خورد متنفع ميشود و اثر حرارت شيريني مطلقاً ظاهر نميشود و آنكه حكيم عمادالدين محمود ميگويد كه اگر گرم نميشد چرا بادها را ميگداخت جوابش بسيار ظاهر است چه اگر گداختن بادها به واسطة گرمي اوست بسياري دوا از او گرمتر است كه هزار يك او ماده را نميگدازد، بلكه به خاصيتي كه حضرت حق تعالي در او آفريده بادها را ميگدازد و نميبيني كه ترياق فاروق با آنكه بسيار گرم است زهر مار را كه به غايت گرم است دفع ميكند نه از جهت گرمي اگر نه ميبايست مضرت كند بلكه از جهت خاصيتي كه دارد دفع زهرهاي گرم ميكند حتي آنكه به خاطر اين فقير رسيده كه حصبة سياه كه غالب اوقات كشنده است از آن است كه اخلاط در بدن سميّت همي رسانيده مثل زهر مار، پس چرا ترياق فاروق حصبة سياه را نافع نباشد چنانكه زهر مار را دفع ميكند اگر چه حصبه از كمال حرارت به هم رسد و اطبا جميعاً به كافور تجويز نمودهاند آخر جرات کرده جمع کثیری را که حصبة سیاه داشتند علاج ایشان را اطبا به کافور کرده بودهاند و همه كس مايوس بودند از ايشان و هوش مطلقاً نداشتند ترياق فاروق دادم روز دوازدهم و سيزدهم حضرت ايزد تعالي ايشان را مقارن آن شفاي [6] عاجل كرامت نمود. از آن جمله مرزا اسدالله ولد رئيس عبدل اصفهاني كه حصبة سياه داشت و شعور مطلقاً نداشت اطبا كافور تجويز نموده بودند و اين حقير ترياق فاروق به او داد بعد از آن به هوش آمد و شفا يافت پس از اين كه بيخ چيني بادها را بگدازد معلوم نميشود كه گرم است، حاصل سخن اين كه بيخ چيني كه بادها را ميگدازد اگر از حرارت او باشد بايد كه بسيار گرم باشد نه آن كه در اول درجه گرم باشد چه اول درجه اول نزديك است به اعتدال و اگر از خاصيت اين بيخ است كه بادها را ميگدازد حرارت او ظاهر نميشود بلكه ما دليل گفتيم كه جزء سرد او بيشتر است از جزء گرم و مؤيد اين سخن آن كه اگر گرم ميبود در مرضهاي گرم نفع نميكرد يا آن كه در مرض گرم سرد نفع نميكند تا آن كه در مرض گرم نفع بيشتر ميكند پس معلوم شد كه مركبالقوي است و از اين معلوم شد كه دليل رطوبت بيخ چيني كه حكيم مومي اليه گفته آن نيز تمام نيست بلكه خشك است جهت آن كه اكثر مردم که اين بيخ را ميخورند در دو سه روز اول درد و پیچ شكم و خراش روده از خشكي به هم ميرسد و طبيعت قبض ميشود و اگر روغن بادام با روغن گاو اضافه ميكنند اين پيچش به هم ميرسد اگر گوي اين بيخ چون خشك باشد و حال آن كه كسي كه اين بيخ را بخورد و بعد از آن چاق و فربه ميشود و رونقي در بشرة او به هم رسد اگر خشك ميبود بايستي كه لاغر شود جواب گوييم كه خشكي او از قبيل مقوله خشكي شراب است و هم چنان كه شراب را حكما ميگويند حتي شيخ ابو علي در قانون گفته كه خشك است و معهذا ميگويد [7] كه بدن را فربه ميكند و رطوبت را ميافزايد در امراض سوداوي كه خشكي در آنجا غالب است به غايت نافع است. جمع قاصر نظر آن گمان ميبرند كه شيخ نقيض خود ميگويد اما از مقصود شيخ غافلند مقصودش آن است كه شراب اولاً خشكي در بدن به هم میرساند و رطوبتهاي فاسدة بدن را دفع ميكند و بول را ميراند، اما چون حرارت غريزي قوت ميدهد و رطوبتهاي فاسده را دفع ميكند هاضمه را قوت ميدهد پس خون بسيار صاف نیکو در بدن به هم رسد و چون خون گرم و تر است از این جهت بدن فربه ميشود و رطوبت بسيار به هم میرسد و خشكي بدن برطرف ميشود. پس معلوم است كه شراب هم يابس است و هم رطب، اولاً خشكي او ظاهر ميشود بعد از آن رطوبت، چنانچه غوطه در آب سرد خوردن اول بدن را سرد ميكند بعد از آن گرم ميكند و اسحق بن سليمان اهل از مشاهير اطباست در كتاب حميّات اشاره به اين تحقيق كه گفتيم كرده. همچنين گوييم چوب چيني اولاً خشكي به هم میرساند و بعد از آن كه رطوبتهاي فاسده دفع ميكند و خون صاف در بدن به هم رساند بدن را رطوبت تمام به هم رساند و حضرت ابويام بعد از ذكر اين مراتب تغيير رأي اول داده رأي اين حقير را اختيار نمودهاند.
فصل سيم
در چوب چيني رطوبت فضلي بسيار است و رطوبت فضلي آن است كه به آن اجزاء دواي خوب نياميخته و از او زود جدا ميشود و هر دوايي كه زود سوراخها در او ظاهر ميشود مثل بيخ چيني و دار فلفل و زنجبيل در او رطوبت فضلي بسيار به جهت آن كه رطوبت فضلي زود به تحليل ميرود چه لطيف است و خوب به اجزاء دوائي نیاميخته، پس سوراخها به هم میرسد. از اين [8] سبب اطبا هر دوائي كه سوراخها در او ظاهر ميشود آن را دواي مهبّي ميدانند. مكرّر تجربه نموديم جمعي كه باه ايشان ضعيف بود بسيار و ايشان را نعوظ كم ميشد بعد از خوردن اين بيخ از قوه باه شكوه ميكردند.
فصل چهارم
عمده منفعت بيخ چيني در مرض آتشك است. چه آتشكهاي كهنه كه به هيچ دوا و طلا علاج نشده و حب جيوه و سفوف جيوه و روغن جيوه در او نفع نكرده بلكه مضرت كرده به خوردن اين بيخ چيني برطرف شده و چون آتشك از امراضي است كه تازه پيدا شده و در زمان حكماي سابق نبود حضرت باري ـ عزّ و شانه ـ علاج او را كه به بيخ چيني است مقارن ظهور آتشك بر بندگان خود آشكار نمود (انّ ربّي رحيمٌ ودودٌ )؛1 و مراد از آتشك ورم صفراوي نيست كه اطبا آن را جمره ميگويند و بعضي آن را با آتشك تفسير ميكنند بلكه مرضي است كه از سوداء سوخته متعفن به هم میرسد و طبيعت آن را به ظاهر عضو يا به باطن دفع ميكند. خواه كه ورم به هم رسد يا نه، و خواه كه جراحت شود يا نه. و اين مرض بر چند نوع عارض ميشود يك نوع آن كه جوشها به هم رسد سفيد رنگ و بزرگ و چون شكافته شود آب زرد يا سفيد بیرون میآيد و كنارهاي كنّده دارد و ميانش بسيار عميق است. يك نوع آن كه دانههاي خورد سفت كه اندكي از پوست بر آمده باشد پي وجع و سوزش در كمال براقي بيرون آيد بيشتر در ساقها و چندگاه ظاهر باشد، بعد از آن ناپديد شود. اكثر اين نوع سرخرنگ ميباشد. چنانچه [9] شخصي را ديدم كه شش هفت روز متعاقب دانههاي سرخ در اعضاي او خصوصاً در ساقهاي او ظاهر بود و بعد از آن سه چهار روز غايت ميشد چنانچه اثر ظاهر نميشد، باز عود ميكرد. قريب به پنج ماه اين حال داشت آخر به اين بيخ بعد از فصد باسليق و صافِن، مرض او بالكليه برطرف شد. يك نوع آنكه دانههاي او كم آب باشد و سياهرنگ و جراحتش دير به اصلاح آيد و دانههاي سر تيز باشند. يك نوع آن كه دانههاي پر آب و سر تيز و سوزش بسيار در بدن باشد. و در جميع اقسام اين مرض ثقل بدن به هم رسد به مرتبه كه اگر كوزة آب را خواهند بردارند بسيار دشوار باشد و اگر با مادة اين مرض باد باشد علامتش آن است كه هر لحظه وجع در عضوي باشد و حركت كنند و در جميع آن اقسام طلا و مسهل و باقي معالجات به غير از استعمال بيخ چيني نفع ندارد. و مرضهاي كهنه كه به معالجات مشهوره برطرف نشود و از درد سر و درد چشم و به غير آن علاج به بيخ چيني مجرّب است و آن…2 را علاج مانند آتشك کند.
فصل پنجم
دو دوا را تجربه كردهايم كه بدل افيون ميشود: يكي قهوه است و ديگري بيخ چيني. مكرّر ديدم كه جميعي به افيون معتاد بودند به واسطه اسهال كه داشته يا مرض ديگر به خوردن اين بيخ ترك افيون نمودند و قوت ايشان زياده شد. از آن جمله خواجه روحالله كه مفاصل عظيم داشت و افيوني [10] بود به خوردن اين بيخ ترك افيون نمود. كمال قوت به هم رسانيد. و شخص ديگر را ديدم كه به افيون معتاد بود قریب به نه سال به واسطة ترك افيون تجويز خوردن اين بيخ نمودم. هر روز در ميان خوردن اين بيخ افيون را كم ميكرد تا آن كه روزي كه اين بيخ را تمام كرده بود چهار دانگ افيون كم شده بود. بعد از تمام اين بيخ دو دانگ ديگر را كم كرد. بعد از ترك افيون قوت و رونق تمام در بشره به هم رسيد. چون مزاج افيون سرد و خشك است نقيض مزاج روح كه گرم و تر است پس افيون از اين جهت خون را غليظ و كثيف ميسازد و اين باعث آن ميشود كه روح در بدن كم به هم رسد و اين باعث ضعف قوه است اما افيون چون اجزاء بدن به هم ميكشد و سد مسامات ميكند روح و حرارت غريزي در بدن بسيار جمع ميشود و از اين جهت بدن قوت مييابد. پس افيون با آن كه مضرّت ميرساند ازاین جهت نافع است و چون به مرور ايام افيون خورده شود روح را كثيف و خون را غليظ كند، كمال مضرت ميكند و چون روح كم ميشود از جهت نخوردن افيون مضرت مييابند به واسطة آن كه اين روح چون كه كم است زود به تحليل ميرود از مسامهاي بدن بيرون ميرود و افيون چون مسامات را به هم میکشد نميگذارد كه روح پهن شود و از هم بپاشند بلكه جمع ميكند روح را در بدن و بيخ چيني چون خون را لطيف و پاكيزه ميكند و بادهاي فاسد را دفع ميكند روح در بدن به هم میرسد از این جهت احتياج به خوردن افيون نميشود.
فصل ششم [11]
حضرت مرحوم مولانا عمادالدين محمود در رسالة خود ميگويد كه بيخ چيني در بعضي امراضي فايده نميدهد بلكه مضرّت ميرساند. از آن جمله بيگم را كه حرم نواب جنتمكان عليّينآشيان، مغفور مبرور، مروّج مذهب حق ائمه اثناعشر شاه اسمعيل ـ انا الله برهانه ـ بود فالجي طاري شد و نصف اعضا بيحركت شد. بعد از معالجات بسيار پاي او را حركتي پيدا شد و دست او از حركت ماند. اول شهرت این بيخ بود از اين ترسيدند كه مبادا به هلاك انجامد و صلاح در آن ديدند كه اول در ديگري تجربه كنند به صورتي كه در سن نزديك بود به او دادند، مفيد نيفتاد. بنابراين به او ندادند. و باز در اين رساله گفته بدان كه آوردهاند كه اين بيخ در مرض استسقا نافع است و اين گاهي ميتواند بود كه سبب اين استسقا ورمهاي صلب سوداویي باشد كه ماده آن در جگر و شش يا سپرز باشد چه سبب اين استسقا را برطرف ميكند و دور نيست كه فايده كند با آن كه تبهایی که در استسقا به هم رسد از بدن به عرق و بول دفع ميكند. و اين در سوءالقنیه از ورمهاي مذكوره باشد خالي از نفعي نيست اما اگر استسقاء زقي عظيم يا طبلي يا لحمي باشد عجب كه تأثيري كند بلكه احتمال ضرر نيز دارد. اما در طبلي فايده او معدوم و ضرر او معلوم است و در دو قسم باقي به واسطة آن كه این مرض از رطوبات به هم رسيده و رطوبت اين بيخ بسيار است نفع بسياري ندارد و ضرر بسيار دارد و جهت آن كه آن مقدار عرق و بول كه دفع مينمايد چند مثل او رطوبت زياده ميكند پس استسقا برطرف نميشود. فقير ميگويم اگر استسقا يا فالج از آتشك به هم رسيده باشد بيخ چيني نفع بسيار ميكند. مكرر تجربه نمودهايم اين بيخ را در اين دو نوع مرض كه بالكليه زايل شدند [12] و به تجربه يافتيم كه چون به اين بيخ برطرف شوند با اندك ناپرهيزي باز عود ميكند و اگر از آتشك به هم رسيده باشند اين بيخ در استسقاء و فالج نفع ميكند به سه شرط. شرط اول آنكه ماده استسقاء و فالج ماده فاسد باشد در احشا و اگر ماده سمّیه بود و در احشا باشد بيخ چيني آن بادها را به حركت آورد و يا خون در بدن متعفّن شود و مضرّت رساند و هلاك كند و اگر ماده سميّه نباشد و يا آن كه ماده سميّه در احشا نباشد تحليل ميرود و دفع ميكند و آنكه حكيم مذكور ميگفت كه اين بيخ رطوبت دارد. نه چنان است. اين بيخ به غايت خشك است چنان كه گفتيم و اگر در استسقاء و فالج او را به كار دارد سفوف آن بهتر است از آبش و علامت آنكه استسقاء از ماده سمّيه است آن است كه بعد از تب صفراوی يا سوداوي يا گزيدن حيوانات يا خوردن زهري يا مرضهاي گرم به هم رسد مكرّر تجربه نموديم بيخ چيني را در استسقائي كه از ماده سميّه به هم نرسيده باشد يا مادة سمّي او در احشا نبود نفع بسيار كرد و در استسقائي كه باعث او ماده سمی باشد در احشا اين بيخ هيچ نفع ندارد و كمال مضرّت دارد بلكه با اسهال ميكشد و آخر ميكشد. شرط دويم، آنكه مريض به غايت كم قوت نباشد مرض او به طول نكشيده باشد چه اگر بسيار كم قوت است بيخ چيني رفع مادهها نميتواند كند بلكه بادها را در بدن منتشر ميسازد و فساد بيشتر ميشود و اگر قوت باقي است دفع مادههاي فاسده ميتواند کرد و اين مجرب است. شرط سيم، آنكه بيخ چيني جمع صفات نيكو كه از براي بيخ چيني مذكور خواهد شد داشته باشد اما سوراخهاي كوچك داشته باشد چنانكه سر سوزني فرو توان برد. اگر چوب چيني مطلقاً سوراخ نداشته باشد رطوبت فضلي در او پيش است و مادة استسقاء را زياده ميكند و اگر اندك سوراخ داشته باشد و سرخ و سنگين بوده باشد رطوبتهاي فضلي او به تحليل رفته خواهد بود و در استسقا و فالج نفع بسيار خواهد كرد ظاهراً حكيم مومي اليه كه ميگويد بيخ چيني در [13] فالج و استسقا نفع دارد از آن است كه به تجربه در بيخ چيني كه مطلقاً سوراخ نداشته و در كمال خوبي بوده و كرده از اين سبب چون به خاطر اين فقير رسيده كه اگر سوراخهاي كوچك داشته باشد ميبايد كه در استسقاء و فالج نفع كند و در رساله حكماي فرنگ كه در خواص اين بيخ نوشته شده ديدم كه بيخ چيني اگر سوراخي داشته باشد در بعضي امراض نفعش كم نميشود و جرأت نموده چند كس كه استسقاء و فالج داشتند و ايشان را هم مقدور نبود كه بيخ چيني خوب به هم رسانند بيخ چيني كه سوراخ داشت به ايشان دادم از آن جمله حاجي حسن بيگ نقشبند تبريزي كه دوا زده ماه استسقاء لحمي و طبلي داشت چون چيني سوراخدار به او دادم بعد از آنكه بادها را به تحليل برد و باقي را لطيف گرداند و آثار نفع ظاهر شد ملاحظة نبض و قاروره نموده شد دو فصد كه ميان هر دو فصد يك هفته فاصله بود تجويز نمودم و در هر فصدي بيست و پنج مثقال خون گرفت مرض او بالكليه برطرف شد پس معلوم شد از دليل و تجربه كه در بعضي امراضي بيخ چيني سوراخدار بهتر است از بیسوراخ بلكه بیسوراخ نفع نميكند و مضرت ميكند و سوراخدار نفع ميكند و اين از غرايب صنع الهيست كه اين حقير به توفيق ايزدي به آن ملهم شد. «و الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا ليهتدي لو لا ان هدينا الله»، و اين بيخ در آتشك و ورمهاي صلب سوداوي و داءالثعلب و داءالحيه و برص سفيد و برص سياه و بهق سیاه به غايت نافع است. شخصي برص سفيد داشت به پانزده سال و چند موضع از بدن او به غايت سفيد شده بود ايارج لوغاذيا و ايارج روفس مكرر به او دادم و بعد از آن بيخ چيني را. دو خوراك در مدت چهل و يک روز خورد برص او بالكليه برطرف شد [14] و چون شراب كهنه از براي مبروص به غايت نافع است مبروص بعد از خوردن يك خوراك بيخ چيني به آن مداومت نمود برص او برطرف شد و همچنين بيخ چيني در سرطان گاهي نفع ميكند ليكن چون سرطان مرض به غايت خطرناك است بيشتر اوقات برطرف نميشود و سرطان رحم باعث اين ميشود كه حامله نشود يا فرزندي باقي نماند يا ساقط شود تا در وقت زاييدن از بسياري درد بميرد و اگرصاحب سرطان رحم اين بیخ را به قاعده بخورد فايدة عظيم مييابد و از آن خطرها خلاص ميشود و اين نيز مجرب است و هم چنين اين بيخ در مفاصل گرم و سرد خصوصاً سوداوي نفع تمام ميكند و در ماليخوليا نيز بسيار نافع است اما در مراقيا كه علت نافخه گويند نفع بسيار ندارد. شخصی ماليخولياء مراقي داشت و اين بيخ دو مرتبه خورد نفع نيافت بعد از آن بر شير اولاغ و آش خندروس مرض او برطرف شد و در اوايل جذام به غايت نافع است بعد از آنكه دو رگ در حوالي بيني است فصد نمايند و لقوه مثل فالج است در شروط مذكوره و نفع اين بيخ در اوجاع مزمنه كه عوام آن را قولنج نامند بسيار است و اما در قولنج مصطلح ميان اطبا نفع نيافتيم، بلكه مضرت يافتيم به واسطۀ خشكي كه دارد و كهنگو و عرقالنساء و كچلي و امراض مقعد و بواسير و تب ربع و اكثر امراض سوداوي و سبل و امراض چشم [را] كه كهنه شده باشد به غايت نافع است؛ و شخصي بواسير داشت بعد از فصد صافِن و حجامت و تنقيه بدن با ايارج روفس چوب چيني خورد و بواسير او برطرف شد؛ و اگر اين بيخ را در سبل و امراض خشم خورند، از شير نيز احتراض بايد نمود، و اندك شيري مضرت ميرساند [15] و در چند روز اوّل چشم را به خار بيخ چيني نميبايد داشت و اين مجرب است و در نزله و زكام كهنه خالي از نفع نيست و اين بيخ در دق و سلّ اصلاً نفع ندارد و به واسطه خشكي كه دارد نميگذارد كه جراحت شش به هم آيد. مكرر تجربه شده در بيشتر آنها الها به واسطة آنكه رودهها را ضعيف ميسازد و مضرت وارد و اسهال زياده ميشود به هلاك ميانجامد مگر در ذرب اسهالي كه بيخ احشا را ضعيفي نباشد و روده از خشكي اين بيخ متضرر نشود و سميّتي در ماده اسهال نباشد و تشخيص اين اسهال به حبس طبيعت متعلق است كه در اين دو نوع اسهال اين بسيار مفيد است مكرر تجربه نمودم.
فصل هفتم
در خوبي اين بيخ دوازده شرط است:
اول: آنكه سرخ باشد نه سفيد اگر چه چوب سفيد سنگين ميباشد اما خام است.
دويم: سنگين باشد نه سبك جهت آنكه سبك كم زور است.
سيم: آنكه بيگره باشد چه گره از خشكي اين بيخ است يا از آن است كه به كمال نرسيده آوردهاند.
چهارم: آنكه مزه اصلاً نداشته باشد و اطباي فرنگ در رسالة خود به اين تصريح نمودهاند و دعوي تجربه نمودهاند و از اين ظاهر ميشود كه بيخ چيني به خاصيت اثر ميكند نه به کیفیت اگر به کیفیت حرارت مادهها را میگداخت میبایست که مزه داشته باشد چه حرارت باعث شوري يا تلخي يا شيريني ميشود [16] پس دليلي كه حكيم عمادالدين محمود بر حرارت اين بيخ ميگويد تمام نباشد و حكيم مذكور خود قايل است كه اين بيخ اگر طعمي دارد اثر نميكند.
پنجم: بو نداشته باشد.
ششم: آنكه چهار دانگ اين بيخ سنگين و دو دانگ سبكتر باشد تا طبيعت مستولي بر هضم اين شود و در رسائل حكماي فرنگ اين شرط مذكور است.
هفتم: آنكه اجزاء هر پارچه بر يك نسق باشد و هم در رنگ و هم صليّت.
هشتم: آنكه اگر سرخ و سنگين و بيگره باشد آن پارچه بسيار بزرگ نباشد و اگر سرخ و سنگين و بيگره باشد هر چند بزرگتر باشد بهتر است اگر پاره چيني به غايت كوچك باشد نفع او بسيار كمتر است.
نهم: آنکه اين بيخ را از دواهايي كه مزاج او را تغيير كند محافظت نمايند مثل فلفل و جندبيدستر و مشك كافور و غير آن.
دهم: آن كه بينح چيني ريشهدار نباشد.
يازدهم: آنكه مطلقاً سوراخ نداشته باشد و تحقيق اين شرط سابقاً مذكور شد.
دوازدهم: آنكه بسيار كج نباشد مثل كمان، چه كجي بسيار علامت یيوست است.
فصل هشتم
قاعدة استعمال اين بيخ آن است كه او را خورد كند به ضخامت كاغذ و اگر به قدر نخود يا باقلا خورد كنند بهتر باشد به شرط آنكه بسيار ريزه نشود مثل آرد و اگر ريزهها جدا شود تبديل كنند به چوب چيني كه به قدر باقلا خورد باشد بهتر است جهت آنكه اگر مثل آرد خورده باشد اجزاي آن بسيار داخل آب ميشود [17] و آب را غليظ ميكند و در مسامات نيك نفوذ نخواهد كرد و اجزاي اين بيخ در بدن سدّه به هم ميرساند شخصي را بيخ چيني تجويز كردم در هفتة اول چوب را به دستور نخودي خورد كرد كمال نفع يافت در هفته ديگر چوب سوده را استعمال نمود بسيار منتفع نشد پس مقداري از اين بيخ در مقداري از آب بجوشانند به دستوري كه مذكور خواهد شد و سر ديگ را بپوشند تا بخاري كه قوت اين بيخ در اوست بيرون نيايد پس ديگ را به زير لحاف برده سر او را چنان گشايند كه اول بخار كه بيرون آيد بر روي و گلوي بيمار رود و بخارهايي كه بعد از آن بيرون آيد به عضوي رود كه آفتي و ضعفي داشته باشد و بيشتر نفع اين بيخ در بخار است. شخصي به واسطة درد مفاصل اين بينح را به دستور عرق استعمال مينمود. و ديگري درد چشم كهنه داشت قريب به شش سال كه هیچ دوائي تخفيفي به هم نميرساند و قدرت بر خوردن اين بيخ به دستور متعارف نداشت چون مأيوس بود از معالجه چشم ترك ملاحظه نموده فقير گفتم كه چون آن شخص سرد مفاصل را به بخار اين بيخ دارد او را در آغوش كشي چنانچه بخار او به چشم تو هم برسد بعد از آنكه ده و دوازده روز بدين دستور عمل نمود مرض چشم او بالكليه برطرف شد. پس در بعضي امراض كه مادة آن به غايت مستحكم شده و در موضعي است [18] و این بيخ روز به او نميرسد اين بيخ را در چهل روز بايد خورد و اگر چنين نباشد در بيست روز هم كافي است لهذا در بسياري از امراض اگر بيست روز بخورند چنانكه متعارف است بسيار نفع نميكند اگر چهل روز تمام شود نفع بسيار خواهد كرد. شخصي ورم صلبی در احشا داشت در بيست روز يك خوراك استعمال نمود نفع سهل كرد فقير گفتم يك خوراك ديگر متصل به اين بخور در سي و ششم دفعه در مرض او تخفيف تمامي به هم رسيد چنانچه در روز چهلم كه آخر خوراك دوم بود اثري از كوفت او باقي نبود و در اين مدت كه استعمال اين بيخ ميكنند بايد به حمام نروند و تغيير جامه ننمايند چنانكه عرق را در آن جامه كنند و همان در آن جامه عرق را خشك كنند. مكرر تجربه نمودم هر كه به حمام رفت يا تغيير جامه نمود يا آنكه عرق در غير آن جامه خشك كرد نفع بسياري از اين بيخ نيافت و سپس آنكه در عرق قوت اين بيخ را بسيار است از اين جهت در بدن و جامه قوت اين بسيار است پس دائماً ماده كه در حوالي جلد است به تحليل ميرود و اگر به حمام رود تغيير رخت نمايد آن قوت كم ميشود به تحليل نرود و عمده در اين معني تجربه است و چنانچه بخاري كه از ديگ بر روي و گلوي ميآيد و به شش ميرود و رطوبتها و بادهاي اصلي بدن را ميگدازد و به تحليل ميبرد به يك پياله و نيم از آب چيني و به قول جمعي دو پياله و نيم گرم ميبايد [19] خورد تا بادها كه در اسفل بدن باشد به تحليل رود، سدّه كه در رگها و ماساريقای جگر باشد بگشايد و باقي را در آن روز صرف كند و از حلويّات خصوصاً آب نبات و شكر بپرهیزد و پسته قندي و جوارش مصطکی و رازیانۀ قندی بسیار تناول [کند] تا رغبت به آب بیخ چینی زیاد شود و از بادام قندی خصوصاً كمال احتراز نمايند در طعام و شربتها از اين آب چيني داخل كنند و مطلقاً آب صاف داخل نكنند حتی آنکه از ابریق و اگر به واسطة طهارت يا غير آن دست را به آب صاف تر كنند همان لحظه او را خشك كند و به آب چيني تر كنند و اگر از كثافت بسيار خواهد كه تغيير رخت نمايند جامه تازه در آب چيني شسته بپوشند و اولي آن است كه پيش از خوردن اين بيخ جامه را بپوشند و در ميان خوردن آن بيخ و سه روز پيش از دو يك هفته بعد از او نمك داخل طعام ننمايند اگر به عرق نشينند و اگر به حقنه و يا شياف احتياج داشته باشند نمك مطلقاً داخل نكنند حتي آنكه آب دريا چو اندك شوري دارد داخل حقنه نبايد كرد. شخصي چوب چيني ميخورد از قبض طبيعت محتاج به حقنه بود آب دريا در حقنه داخل كرد كمال مضرت يافت و مضرت نمك در اين بيخ از دو جهت است: يكي آنكه از خشكي نمك رطوبتهاي بدن صلب ميشود و گداخته نميشود و ديگري آنكه مطلوب از خوردن اين بيخ آن است كه رطوبتهاي [20] فاسده در بدن دفع شود اين معني بي آن كه طبيعت ضعيف شود تا رطوبتها را از روي باز توان گرفت ممكن نيست جهت آنكه طبيعت به همه رطوبات ميچسبد و نميگذارد كه دفع شوند تا طبيعت ضعيف نشوند رطوبات را از آن نميتوان گرفت و طبيعت چون راغب است بسيار به نمك از نمك احتراز ميبايد كرد تا قوت نبايد و رطوبات را از او توان گرفت مشاهده نموديم جمعي كه به تجويز بعضي اطبا نمك در ميان اين بيخ ميخورند نفع بسيار نيافتند بلكه مضرت يافتند حتي آنكه يكي از يوزباشيان به سبب خوردن نمك و ترشي در ميان بينح هلاك شد و جمعي كه نمك در اين بيخ ميخوردند هر مرتبه كه يك خوراك تمام ميشد اندك نفع مييافتند باز مرض عود ميكرد حتي آنكه شخصي هفت خوراك خورد و همان مرض عود نمود اگر به عرق ننشيند و به دستور قهوه بنوشند اندكي نمك رخصت است و بعد از اين بيان خواهم كرد و هم چنين از ترشيها و ميوهها و سبزيها و شير و هر چه از شير به هم رسد احتراض نمايد به واسطة آنكه مادههائی كه ميبايد دفع شود غليظ و صلب نشوند و از سبزيها پياز آن مقدار كه طعام را به صلاح آورد مضرت نميرساند و از جماع و خشم و غضب و فرح به افراط و هر چه روح را در حركت آورد و حركتهاي به افراط احتراض نمايد و در اثناي خوردن اين بيخ از برودت ملاحظة تمام نمايد چون مسامات بدن گشادهاند اندك سروي هوا مضرت بسيار ميرساند ياقوت و یشب اگر خواهند خوب صلايه كنند در كفجة آهنين كرده بر روي آتش ميگذارند تا بسيار گرم شوند و بعد از آن در آب سرد مياندازند باز به آتش گرم كرده در آب سرد مياندازند صد مرتبه چون به اين دستور [21] عمل مينمايند خوب صلايه ميشود هرگاه ياقوت به اين صليتي كه دارد به حرارت و برودت كه بر او وارد ميشود اجزاء او از يكدگر جدا ميشود خوب صلايه ميشود به اين لطافت كه دارد چون به حرارت اين بيخ گاهي بسيار گرم شود گاهي به سبب سردي هواي سرد شود ضعف تمامي در اجزاي او به هم خواهد رسيد و آب چيني را اگر گرم توان خورد كه نفرتي نداشته باشد بهتر است و الّا سرد كرده بنوشند به شرط آنكه بسيار سرد نباشد اگر بسيار سرد باشد قولنج به هم رسد و اين مجرب است و در اين مدت از افراط در دواهاي گرم که باعث فصد شود احتراز نمايند.
فصل نهم
هر روز آب چيني را صاف نموده، تفالۀ آن را خشك كند در سايه و اگر رطوبت بسيار در هوا باشد اندك زماني در آفتاب گذارند و تفالة هر روزه را در شيشه كرده علامت آن روز را بر آن شيشه نويسند تا بعد از آنكه يك خوراك را تمام كند در بيست روز تفالة روز اول را در روز بيست و يكم و تفالة روز دوم را در روز بيست و دوم و هم چنين به دستور جوشانيده بنوشند تا آنكه در روز چهلم تفالة روز بيستم را بجوشانند و بنوشند و بعضي تفاله را يك مرتبه ديگر خشك ميكنند و ميجوشانند و به اعتقاد فقير ميان آن تفالة چوب بيد تفاوتي نيست.
فصل دهم
اين بيخ را داخل مرضهای ميكند و بر جراحتها ميگذارند خصوصاً [22] جراحت آتشك كمال نفع ميكند. شخصي را يك خوراك و نيم از اين بيخ دادم به واسطة آتشك نفع بسيار كرد اما بالكليه جراحت برطرف نشد و هيچ مرهم نفع نميكرد و گوشت به بالا آمده رطوبت از او ميآمد فقير از روي قياس اين مرهم را اختراع كردم بعد از آن دو سه مرتبه گذاشتند جراحت به اصلاح آمد و بالكليه برطرف شد. صفت آن، بوره را در كيسة كتان كنند و يك شبانه روز در آب گذاشته بعد از آن بمالند و اين آب را بگذارند تا آنكه درد او به ته نشيند پس آب را از روي او بريزند تا دردش خشك شود پس يك جزء از اين درد و يك جزء چوب چيني و نصف او مرداسنگ و چهار يك او اقليميا نقره و موم سفيد در روغن زيتون به قدر حاجت با يكديگر آميخته مرهم سازند و از اين مرهم كمال نفع ظاهر شد خصوصاً در جراحتهاي آتشك. صفت: و اگر بيخ چيني داخل زفت كنند و بر كچلي اندازند نفع بسيار ميكند و در جراحتهاي آتشك اگر احتياج به مرهم كافوري يا مرهم باسلقون يا مرهم رس بوده باشد و بيخ چيني را داخل نمايند.
فصل يازدهم
طفلان و پيران از اين بيخ كمتر متنفع شوند و شبّان و كهول بيشتر متنفع ميشوند و سبب اين آن است كه قوت در طفلان و پيران در كمال نيست و از دفع مواد عاجز است به خلاف شبّان [23] و كهول و حكيم عمادالدين محمود در رسالة خود گفته كه اطفال به واسطة زيادتي رطوبت اصلي و پيران به واسطة غلبة رطوبت فضلي از اين بيخ كمتر متنفع ميشوند فقير ميگويم در اين دو بحث وارد است: اول آنكه اين بيخ یبوست دارد نه رطوبت چنانكه مذكور شد پس از اين سبب به مشايخ و طفلان مضرت نميرساند. دويم آنكه، رطوبت اصلي رطوبت غريزي است و در مني است و بيخ چيني اگر هم رطوبت داشته باشد رطوبت فضلي زياده ميكند نه رطوبت غريزي را چه رطوبت غريزي هرگز زياده نميشود و اگر هم رطوبت غريزي را فرض کنیم که زیاده کند مضرت نخواهد رسانید چه زیادتی رطوبت غریزی باعث صحت مزاج و طول عمر است پس با اطفال از این جهت چرا مضرت رساند و اطفال خصوصاً كه به سن بلوغ نزديك باشند و پيران كه به غايت صاحب قوت باشند از اين بيخ همان منتفع ميشوند خصوصاً كه آتشك كشيده باشد و جمع از پيران ديدم اين بيخ را خوردند به واسطه و ضعف قوت بادها به عرق و بول دفع نشد و در بعضي از ايشان بادها به فضاء شكم ريخت و با استسقا انجاميد و در بعضي به مثانه ريخت و از بسياري و غليظ حبسالبول به هم رسانيدند و در بعضي از ضعف قوت [24] ماسكه تقطرالبول به هم رسانيد و در بعضي به رودههای ايشان ميل كرد انجاميد و هيچكدام نيافتند و اين بيخ در مزاجهاي گرم بيشتر نفع ميكند از مزاجهاي سرد لهذا از مزاج اين بيخ سرد ميدانيم و به تجربه نفع اين بيخ را در مفاصل گرم بيشتر يافتيم از نفع او در مفاصل سرد. و حكيم عمادالدين محمود در رساله خود گفته اما در دموي مزاج خالي از جزاي نيست اگر گويند كه حفظ صحت به مثل است چنانچه گذشت و غالب در طبع او حرارت و رطوبت است پس بايد كه دموي مزاجان صحيح را اين بسيار مفيد باشد. گويم اين دوا به واسطة دوائیت مشابه طبيعت نميشود بلكه احداث كيفيتي ميكند وراي آنچه بدن راست پس دم را از حرارت و رطوبت كه موجب اعتدال اوست بيرون ميبرد و به درجة بالاتر از آن ميرساند كه به مرتبه افراط است فقير ميگويم در اين كلام بحث است جهت آنكه حرارت اين بيخ هرگاه مثل حرارت خون باشد هر چند مشابه طبيعت اعضا و اخلاط نخواهد كرد بلكه حفظ آن حرارت خواهد كرد و مثل اين بسيار است به واسطه اختصار در اين رساله به اين اختصار نموده در شرح قانون تفصيل اين بحث را ايراد مينمائيم و اين بيخ را در وقتي ميبايد خورد كه هوا بسيار سرد و بسيار گرم نباشد و در بهار و پاييز در طرف تابستان بايد خورد و در زمستان نفعش كمتر است از تابستان؛ و هوا اگر بسيار گرم باشد به بادزن عرق را خشك ميكنند.
فصل دوازدهم
اين بيخ را اگر به جهت آتشك خورند، ملاحظه ميبايد نمود كه خون در بدن بسيار فاسده است يا نه، اگر بسيار فاسده نباشد يا آنكه اولهاي آتشك باشد پيش از خوردن اين بيخ خون نبايد گرفت و اگر خون بسيار فاسد باشد و آخرهاي جراحت آتشك يا از اين باد آتشك يا مرض ديگر خورند پيش از خوردن اين بيخ خون بايد گرفت و اين مجرب است از آن جمله جمعي كه در آخرهاي آتشك ميخوردند و فصد نميكردند يا آنكه فصد ايشان واجب بود نفعي از اين بيخ نمييافتند حتي آنكه شخصی بعد از شانزده روز كه استعمال اين بيخ نموده بود بي فصد جراحت آتشك و وجع آن [25] زياده شد و مضرت كلي به او رسيد يا آنكه مشهور است ميان خواص و عوام كه در ميان خوردن اين بيخ فصد نميبايد كرد فقير از روي دليل عقلي چون گمان كردم كه اگر اين شخص فصد كند اين بيخ نفع عظيمي خواهد كرد تجويز فصد نمودم بعد از فصد نفع عظيمي از اين بيخ يافتند و آن شخص مذكور در روز بيست و يكم كه بيخ تمام كرد هيچ وجع نداشت و جراحتش به خشك افتاد پس از اين تجارب معلوم شد اگر تقصيري در فصد پيش از خوردن اين بيخ كند البته تلافي آن در ميان اين بيخ بايد كرد و شخصي ورم آتشك در دستهاي او بود و قبل از خوردن اين بيخ فصد نكرده و دو خوراك از اين بيخ خورد نفعي نيافت و بعد از آنكه ده روز از اتمام چوب گذشت وجع ورم زياده شده فقير تجويز فصد نمودم ورم و وجع مقارن فصد برطرف شد و از اين تجربه معلوم شد كه تلافي فصد بعد از خوردن اين بيخ بايد كرد پس آنچه مشهور است كه فصد در ميان مضرت ميرساند اعتباري ندارد و اين فقير را تجربه معلوم شد كه گاه در آتشك و ورمهاي صلب سوداوي و فلغموني كه فصد ميبايد كرد اما پيش از خوردن اين بيخ فصد مضرت كلي ميرساند و در ميان خوردن اين بيخ فصد نفع بسيار ميكند و اين گاه است كه خون فاسد در بدن بسيار باشد اما بسيار غليظ و كثيف شده باشد از كثرت سودايي كه داخل اوست اگر پيش از خوردن اين بيخ فصد كند خونهاي لطيف بيرون ميآيد و كثيف در بدن ميماند به واسطة آنكه لطيف زودتر حركت ميكند و بيرون ميآيد، پس مرضي بيشتر ميشود اما بعد از چند روز كه اين بيخ را [26] بخورند و خونهاي كثيف كه در بدن اوست لطيف ميشود پس به فصد بادهاي فاسد كه لطيف نشدهاند دفع خواهد شد و ادراك اين موقوف است بر عدس طبيب و از ملاحظة قاروره پيشتر استنباط ميتوان نمود و در آتشك و ورمهاي صلّب و باقي مرضهاي كهنه اگر فصد بايد كرد هر لحظه انگشت را بر سر رگ بايد گذاشت باز انگشت را بايد برداشت جهت آنكه خونهاي فاسد از محل فصد دور است و خونهاي صالح در محل فصد بسيار است اگر دست نگذارند خون صالح بيشتر بيرون مي آيد و خون فاسد كمتر دفع خواهد شد و اين باعث بر زيادتي مضرت است و اگر دست گذارند طبيعت خون فاسد را به محل فصد نزديك ميسازد جهت آنكه هرگاه طبيعت خون را از بدن بيرون كند اهتمام در دفع خون فاسد بيشتر مينمايند از دفع خون صالح، پس اين مقدار زمان دست بر سر رگ ميبايد گذاشت كه خون فاسد به محل فصد نزديك شود بعد از آن دست [از] سر رگ برميبايد داشت تا خون فاسد كه به محل فصد آمده دفع شود اگر مراعات اين معني در حصبه و باقي مرضهاي دموي بكند بهتر است. مكرر تجربه نمودهايم كه بعد از گذاشتن دست بر موضعي خوني كه بيرون ميآيد غليظتر و سياهتر از خون اول بود و در هر كس كه مراعات اين معني شد نفع از فصد پيشتر يافت و اطبا به واسطة آنكه غشي و ضعف نرسد تجويز نمودهاند كه دست بر سر رگ گذارند باز بردارند تا روح بسيار يك مرتبه به تحليل نرود و غشي نكند و فقير را اعتقاد آن است كه دست بر سر رگ گذاشتي اگر چه از براي غشي نافع است اما نفع اول كه مذكور شد [27] زياده است از اين نفع و آنكه گفتم كه در اولهاي آتشك فصد مضرت و جهتش ظاهر است به واسطة آنكه خون فاسد نضج نيافته و كثيف است پس به فصد خون صالح دفع خواهد شد و خون فاسد باقي خواهد ماند و به تجربه ظاهر شده حتي آنكه يكي از اعيان حويزه را وجع هر دو دست ورم خصيتين به هم رسيده بود و اطباء زمان از جانب راست تجويز فصد باسليق نموده بودند و بر خصة راست او ده زلو انداخته بودند مرضي او استداد به هم رسانيد. چون فقير ملاحظة حالات او نمودم متفطن شدم كه اين ورم آتشك است و چون اولهاي آتشک بود فصد و زلو مناسب نبود و مضرت رسانيده از اين جهت به دق كشيده بود و اين بيخ اگر چه در اولهاي آتشك مناسب نيست و در آخرها مناسب است اما چون فصد مضرت كلي به او رسانيده بود و وجع بسيار داشت و دق او علاجي به غير از بيخ نداشت جرات نموده تجويز خوردن اين بيخ نمودم در ميان خوردن اين ورم دست چپ و خصّه چپ برطرف شد و در وجع دست راست تخفيف سهل شد و بعد از اتمام بيخ بيست روز ورم و وجع دست راست و خصّة راست دير به اصلاح آمد و جانب چپ زود به اصلاح آمد و اگر فصد پيش خوردن بيخ بايد كرد. بيشتر از اوقات مسهل را بعد از فصد ميبايد داد و گاه باشد كه فصد را در ميان منضج و مسهل بايد كرد به جهت آنكه هرگاه با مادّه مرض بلغم غليظي با سودائي [28] ممزوج باشد از فصد او خون غليظ دفع نشود پس بعد از نضج ماده و لطيف شدن خون فصد بايد كرد و اگر بدن بسيار ضعيف باشد و تاب مسهل نداشته باشد و يا آنكه مادّه مرض بسيار نباشد احتياج به مسهل نيست و الا در خورد ماده فاسد مسهل بايد داد و ما به جهت ماده متوسط منضج و مسهل كه قبل از خوردن اين بيخ مستعمل و مجرب است در قروح آتشك و غير آن مذكور سازيم اگر مادة مرض صفرا باشد اجزاء منضج مركب باشد. پوست هليلة زرد و هليلة سياه و نيلوفر و اصلالسوس و بنفشه از هر يك سه مثقالة تخم كاسني و بیخ كاسني و تخم خيار و گاوزبان از هر يك دو مثقال، انجير و آلوي بخارا از هر يك ده دانه، ترنجبين ده مثقال و دو روز به اين دستور عمل نمايند و در روز سيم سناد مكي سه مثقال و گل سرخ و شاهتره از هر يك دو مثقال، زبد يك مثقال و نيم، فلوس خيار شيرين پنج مثقال، شير خشت پنج مثقال اضافه نمايند؛ روز چهارم منضج روز اول استعمال نمايند و روز پنجم اضافه و منضج روز سيم محموده که در سيب یا به بريان كرده باشند يك دانگ اضافه نمايند و تربد كه ما داخل مسهل صفرا كرديم اگر چه خلاف مشهور است چه در مشهور او را مسهل بلغم ميدانند اما به تجربه جمعي از اطباء سابق و به تجربة فقير اگر او را بجوشانند مسهل صفرا است و اگر او را بكوبند و بر روي منضج ريزند مسهل بلغم است و پيش آنكه در وقت جوشانيدن قوت او ضعيف ميشود پس قوت بر اسهال بلغم ندارد و همين صفرا اخراج مينمايد. غذا در اين مدت ماش مقشر و خروس بچه يا جوان مرغ با دار چيني و زيرة كرماني و اگر مادة مرض سوداء بلغمي باشد منضج او مركب باشد از گاوزبان و بادرنجبويه [29] و اصلالسوس و به سفالج فستقي و پر سياوشان از يك دو مثقال انجير و دوازده دانه مويز منفتي، سه مثقال ترنجبين، پنج مثقال گلقند آفتابي و هفت مثقال بعد از دو روز قنطوريون دقيق و اسطوخودوس و هليلة سياه و پوست هليلة كابلي و افتيمون كه در كيسة كتان بندند، از هر يك دو مثقال اضافه نمايند. روز چهارم به دستور روز سيوم و در روز پنج سناء مكي سه مثقال، تربد دو مثقال، سورنجان سه مثقال اضافه جلّاب نمايند و اگر ريوند يك مثقال تا يك مثقال و نيم به جهت تقويت جگر اضافه نمايند نفع تمام ميكند. و در روز ششم به دستور روز پنجم و در روز هفتم اگر خواهد استراحت و الا وقت سحر ازايارة فيقرا و غاريقون و تربد و ريوند لاجورد و شمط مغسول از هر يك دو دانگ تا دو دانگ و نيم محموده بريان كرده، دانگي تا دانگي و نيم شحم حنظل و نمك هندي و مقل و كتيرا ازهر يك نيم دانگ حبّي ساخته سحرگاه فرو برد بعد از آنكه از عمل باز ماند سناء مكي سه مثقال، گل سرخ و رازيانه از هر يك دو مثقال، ترنجبين و شير خشت از هر يك پنج مثقال بنوشند و چون گل سرخ دفع مضرت سناء مكي ميكند اطباء سابق سناء مكي را در هيچ نسخه بي گل سرخ استعمال ننمودهاند و سناء مكي بي گل سرخ استعمال نبايد نمود و چون روغن بادام مصلح فلوس خيار شنبر است اگر فلوس را بي او استعمال ننمايند اولي خواهد بود و غذا در این مدت نخودآب جوان مرغ دارچيني، فلفل و قرنفل زعفران آخر روز شربتي از قند سه مثقال گلاب عرق بيدمشك، لعاب بزرقطونا، ورق نقره دو عدد، تخم ريحان يك مثقال بنوشند و اگر گاهي ضعفي به هم رسد به عوض قند شربت گاوزبان استعمال [30] نمايند و اگر ماده در بدن زايد بر قدر متوسط يا ناقص از او باشد به حدس حاسی ادويه مذكوره را زياده با نقصان بايد كرد.
فصل سيزدهم
بدان كه در رسائل حكماي فرنگ موافق مشهور ميان خواص و عوام مسطور است كه صد و پنجاه مثقال صیرفي شش دانگي از اين بيخ بايد گرفت و بيست و يك حصّه بايد كرد هر روز يك حصّه را استعمال بايد نمود اما به خاطر اين فقير رسيد كه در بعضي امراض چون قوي ضعيف باشد معلوم نيست که طبیعت تاب اين مقدار از بيخ داشته باشد و چون تأثير دوا در بدن بعد از تأثير بدن است در او، پس اگر اين بيخ را زياده از مقداري كه بدن درد اثر تواند كرد استعمال نمايند اين بيخ هم در بدن تأثيري نخواهد كرد. پس در اين چنين مرض اندك بيخي استعمال بايد نمود و هر چند قوتهاي بدن را قوتي به هم رسد اين بيخ را زياده بايد كرد پس كليه خوب نباشد كه چه قدر از اين دوا در امراض استعمال بايد نمود و آخر به تجربه در ماده جمع كثري بر فقير ظاهر شد كه در بسياري امراض اگر به دستور مشهور استعمال اين بيخ نمايند اثر نميكند و اگر به دستوري كه گفتيم بدهند نفع عظيم ميكند. از همه غریبتر آنكه عورني فرنگي اسهال ذربي داشت قريب به بيست و پنج سال و هفت مرتبه بيخ چيني خورده بود و به دستور مشهور هر روز هفت مثقال و نيم در اين مراتب مطلقاً نفعي نيافته بلكه مضرّت يافته و چون از دواهاي ديگر گمان نداشته باز اين بيخ ميخورده شايد كه نفعي كند چون مشورت با فقير نمودهاند متفطن شدم كه چون قوت هاضمه بلكه بعضي قوتهاي ديگر در مرض ذرب بسيار ضعيف ميشود خصوصاً كه بسيار كهنه باشد شايد باعث بر عدم نفع آن باشد که مقدار مستعمل از اين بيخ زياده بوده است از آنچه بدن تاب او داشته [31] باشد و قوت هاضمه نتوانست در اين مقدار اين بيخ تأثير كند و عاجز بود از اين جهت اين بيخ هم در بدن تأثير نكرده چنان چه سقمونيا را اگر دانگي ميخورند اسهال صفرا ميكند و اگر بسياري از وي بخورند مطلقاً اسهال نميكند و بر صورت او به اطلاق مندفع ميشود و از اين جهت اين بيخ در بدن تأثير نكرده و با آنكه هفت مرتبه از اين بيخ خورده بسيار متاذي بود. يك مرتبه ديگر اين بيخ به او دادم. روز اول دو مثقال و نيم، در روز دوم دو مثقال و چهار دانگ، روز سيم دو مثقال و پنج دانگ، روز چهارم سه مثقال و چند روز به دستور روز چهارم. بعد از آنكه قوت زياده شد بينخ را هم زياده كردم تا آنكه روز بيست و يكم به پنج مثقال رسيده بود و در اين مرتبه كمال نفع يافت و اشتها و قوت هاضمهاش زياده شد و قبل از خوردن اين خوراك هشتم ميان شيرة او دميّت فرقي بهلي بود و بعد از آن ميان شيرة او و به بشره اصحّا به دقت نظر ظاهر ميشد و (هو علي كل شيء قدير) پس ظاهر شد از آن تجارب كه در همة امراض يك مقدار از اين بينة كه هفت مثقال و نيم باشد استعمال نميبايد كرد بلكه به حدس طبيب در بعضي مرضها هر روز زياده و كم بايد كرد و در امراضي كه احتياج نيست كه هر روز مقدار اين بيخ را زياده [32] و كم كنند اگر هفتة اول هر روز هفت مثقال و در هفتة دوم هر روز هفت مثقال و نيم و در هفتة آخر هر روز هشت مثقال استعمال نمايند اولي خواهد بود. جهت آنكه هر چند طبيعت الفت به دوا كرد اثر آن دوا در او كمتر ميشود پس بايد كه هر چند روز اندكي از اين بيخ رازياده كنند تأثير اين بينح كم نشود و اكثر اوقات به اين دستور دادهايم و مجرب است و خوراك چيني به اين دستور صد و پنجاه و هفت مثقال و نيم ميشود و در بعضي از رسالههاي اطبا فرنگ صد و شصت مثقال مذكور است و در بعضي سيصد مثقال و اين در بيشتر مرضها افراط است و مستعمل اهل تجربه آن است كه هفت مثقال و نيم كه مقدار وسط است در يك من و نيم آب به وزن تبريز بجوشانند تا به نصف آيد و در بعضي نسخهها مذكور است كه در يك من آب به وزن تبريز بجوشانند تا سه چهارك بماند و در بعضي بلاد متعارف آن است كه در سه من آبسنگ تبريز بجوشانند تا به نصف آيد و ما در جمعي به اين دستور هم تجربه نموديم و كمال نفع كرد. ظاهراً اگر در بدن رطوبت مائيه نباشد يا عطش نباشد آب را كمتر بايد كرد. اگر ماده يابسه غليظ بسيار باشد يا عطش با افراط داشته باشد آب را به آن نسبت زياد و كم بايد كرد. اگر آب وفا به عطش و طعام نكند بالضروره آب زياد كنند و به دستور متعارف بيخ را مثل باقلاي يا نخودي خورده کرده در ديگ كنند و آب بر سر ريزند و ظرفي را نيز بر ديگ گذارند و اطرافش را به خمير گيرند تا بخار از ديگ بيرون نرود و اگر خواهند [33] بدانند كه چه وقت آب چيني به حدي ميرسد كه استعمال بايد كرد اولي آن است كه سر چوب را در ميان ديگ گذارند و ديگ را آن مقدار بماند كه مطلوب است، پس موضعي را از چوب كه بر سطح آن است علامت كنند و سر ديگ را سوراخ كنند و چوب را در آن سوراخ كرده در ميان آب گذارند و هر لحظه چوب را بيرون آورند و محافظت بخار نمايند كه بيرون نيايد و امتحان نمايند كه سطح ظاهر آب به موضع علامت رسيده يا نه، چون به آن موضع برسد ديگ را از آتش بردارند. بعد از آن سر را به شيب لحاف برده سر ديگ را در زير لحاف گشايند تا بخارهاي بر وي و گلوي او بالا رود. و بيخ چيني را در ديگ سفالين يا سنگ نو كه روغن به او نرسيده باشد بجوشانند و در ديگ مس خواه که قلعی کرده باشند یا نه بج.شانند و در دیگ طلا و يا نقره اگر بجوشانند مضرتي ندارد و در اين ايام از غير آنچه تجويز خواهد كرد خصوصاً ميوهها و شير و آن چه از شير گيرند و سبزيها و ترشيها احتراز نمايند. از گوشتها، گوشت بره و بزغاله و كبك و طيهوج و جوانمرغ مطبخی يا كباب تناول نمايند. گاهي شربت گلاب و عرق بيدمشك، تخم ريحان، ورق نقره را به آب چيني ترتيب داده بنوشند از قند و چون طبيعت بر مرضي مستولي شود زردۀ پلا1 و خصوصاً از برنج چنپا مناسب است؛ و اگر حرارت بر مزاج غالب نباشد ناني ترتيب دهد از آرد گندم كه سبوس او را نگرفته باشند و نانخواه [34] مصطكي و زرنباد، تخم گرچك، شيرة قند، روغن گاو يا گوسفند و اگر حرارت غالب باشد نانخواه و مصطكي و زرنباد داخل نكند و بعضي از اطبا تجويز انار شيرين در ميان خوردن بيخ نمودهاند و تجربه فقير ظاهر شد كه اگر به اين طريق اين بيخ را بخورند و به عرق نشينند مطلقاً ميوه نبايد خورد و الا مضرّت ميكند و جمعي از اطبا بعد از بيست و يك روز تفال اين بيخ را كه خشك كرده بودند ميجوشانند آن آب را ميخورند تا چهل و يك روز تمام شود و بعضي به همان بيست و يك روز اكتفا ميكنند چنانچه الحال متعارف است و به دستور اول نمك را بيش از چهل روز دويم داخل طعام نبايد كرد و به دستور دوم بعد از آنكه يك هفته از اتمام بيخ نمك را اندكي داخل كند و هر روز قدري زياد كند تا آنكه بعد از يك اربعين كه از ابتداي خوردن چوب بگذرد تمام نمك بخورد و بعد از دو اربعين ميوهها ميتواند خورد و جماع مضرّت ندارد. و بعد از سه اربعين ترشيها و شيرينيها مضرت ندارد. و اما هر چند از اينها كمتر استعمال نمايد اثر اين بيخ بيشتر خواهد بود بعد از اتمام بيخ به يك روز به حمام رود. اگر وجعي باقي باشد روغن ناردين بر بدن طلا نمايد و بعد از آن داخل آب شود.
فصل چهاردهم
اين بيخ [را ] به چند طريق ديگر استعمال مينمايند:
امّا طريق اوّل، كه مكرر تجويز كردهايم و پرهيز كمي دارد و مشقتي با خوردن او نيست و احتياج به عرق كردن ندارد و بدن را چاق ميكند و قوت ميبخشد و اگر صحيحالمزاجي به اين طريق بيخ را استعمال نمايد [35] كمال نفع مييابد و اگر جمعي كه نفع بسيار در عروق ايشان به هم رسد به اين طريق استعمال نمايند نفع تحليل ميرود. چنان است كه پنج مقدار از اين بيخ را به قدر حاجت مثل باقلاي خورد كرده در قدري از آب به همان نسبت كه مذكور شد بجوشاند تا به نصف آيد پس آن آب را به دستور قهوه نيمگرم در كل روز صرف نمايند و از حلويات مذكوره گاهي تناول نمايند تا رغبتي به آب داشته باشد و اگر خواهد گاهي اندك قندي اضافة آب نمايد. پس بيست و يك روز به اين دستور عمل كند و در اين طريق احتياج نيست كه در طعام و شربت آب چيني داخل باشد و در این مدت طعام را نيم نمك كند و از ميوهها و شيرينيها و جماع و لبنيات احتراز نمايد اما بعد از اتمام اين بيخ به دو روز طعام را تمام نمك كند و از ميوهها خربزة شيرين و انار و ترشيها زرشك و زغال و از سبزيها نعناع و همچنين بعد از اتمام بيخ مضرّتي ندارد و همچنين بعد از اتمام اربعين مضرّت ندارد. و از لبنيات هر چند احتراز نمود اوليست. خصوصاً تا دو هفته بعد از اتمام بيخ.
دوم، که در بادهاي آتشك و مفاصل تجربه كردهايم آن است كه از اين بيخ و دارچيني و سورنجان و آرد گندم اندكي در روغن بادام يا گاو و نبات يا شكر بنگاله هر صبح حلوائی ساخته نيمگرم بنوشند و ملاحظه در اين، نزديك ملاحظة طريق [36] اول است.
سوم، كه در مرضهاي كهنه مجرب است به شرط آنكه ضعف تمامي در قوت به هم نرسيده باشد و ماده مرض در احشا نباشد آن است كه از نبات بيخ چيني و دارچيني سفوفی ساخته تناول نمايد بعد از آن گلاب و عرق گاوزبان بنوشند و گاه باشد كه بيخ چيني تنها را سفوف ساخته تناول نمايند و نفع بسيار كند. از آن جمله وقتي كه از تبريز متوجه جنوب کرچنان بوديم يكي از رفقا را ضعف معده و وجع بعضي اعضا به هم رسيد و از آن دواها كه همراه بود نفع نيافت آخر راي ما به اين قرار گرفت كه بيخ چيني مناسب است و علاجي به غير از اين ندارد و چون شخصي را استطاعت خوردن اين بيخ به دستور مشهور نبود خصوصاً در سفر، فقير تا يك دو پارچه چوب چيني همراه بود و رايم به اين قرار گرفت كه همين چوب را تنها سفوف كرده تناول نمايد؛ با آنكه ملاحظة خوب نكرد به محض آنكه هفت هشت روز اين سفوف را خورد مرض او بالكليه برطرف شد. و حكيم عمادالدين محمود در رسالة خود ميگويد كه نشنيديم و نديديم تا امروز كه از بيخ چيني به دستور سفوف كسي نفعي نيافته باشد و فقير از اين كلام بسيار متعجبم مكرر به دستور سفوف اين بيخ را تجربه كردهايم و نفع كلي کرده. جماعت بسياري هم شنيديم كه ميگفتند كه به دستور سفوف خورديم و نفع بسياري كرد اما نفعش مثل آن نيست كه به عرق نشيند.
باب دوم
[در منافع قهوه]
و اين قهوه [37] ميوهاي است كه از كوههاي يمن ميآورند و شيخ ابوالحسن شاذلي كه در كوههاي يمن صومعه داشته به واسطة آنكه طبع وي باعث بيداري ارباب رياضت و قله عطش ايشان ميشود به آن مداومت مينمود تا صيام نهار و قيام ليل آسان شود و از اين جهت اكثر مرتاضين ملكه خوردن اين طبیخ است و قهوه در دو غلاف است و غلاف بيروني را نشايد استعمال نمود. و در بعضي بلاد مغز او را بريان و با پوست او را داخل كرده ميجوشاند و آب آن را ميخورند و در بعضي بلاد مغزش را بريان ميكنند چنانچه سوخته شود و به آن نقل ميكنند و اولي آن است كه مغز را با يك پوست بريان كرده بجوشاند و آب آن را بخورند و جهت آنكه حضرت حق سبحانه و تعالي در بيشتر دواها و ميوهها كه قشري دارند حكم غريبي و وضع عجيبي به عمل آورده كه هر يك از قشر و مغز دفع مضرت ديگري ميكند، حتي آنكه شيخ ابو علي ميگويد كه خيار را با پوست خوردن بهتر است، جهت آنكه در پوست خيار جلائي هست كه دفع مضرت لزوجت مغز خيار ميكند. لهذا مويز را هم با دانه خوردن بهتر است و همچنين در بسياري از ميوهها. اما اصحاب تنعم به واسطة [38] ادراك لذت مغز را از قشر جدا مينمايند؛ و سبب سوختن او آن است كه جوهر او بسيار کثیف است به سبب سوختن لطيف ميشود آنچه متعارف است كه اول بريان ميكند بعد از آن ميگويند به جهت آن است كه زود صلايه شود اما اولي آن است كه اوّل بكوبند، بعد از آن بريان كنند. و اين اگر اندكي دشوار است اما نفعش بيشتر است چه هرگاه در شب بريان شود و اجزاء او يك طريق بريان نخواهد شد دانگ اختلافي خواهد، پس جزوي كه بيشتر بريان شده باشد لطيفتر از جزوي خواهد بود كه كمتر بريان شده است و قاعدة طبخ اين ميوه آن است كه قدر شربت او كه پنج مثقال يا نه مثقال است در هفتاد و پنج مثقال آب صاف بجوشانند تا به سی مثقال آيد و بعد از صاف شدن گرم بياشامند و الا مضرت بسيار ميكند. و اين ميوه سرد و خشك است به تجربه فقير سردي او در درجة اوّل است و خشكي او در درجة دوم و بر السنۀ عوام این است، داير است.
اين سيه رو كه نام او قهوه است، مانعالنوم و قاطعالشهوة است و به واسطة اين است [که] ميان خواص و عوام مشهور است كه بيداري ميآورد و باه را نقصان دارد و اعتقاد فقير آن است كه باعث بر اشتها را اين معني آن است که قسمي از شراب كه عفوصتي دارد و سطح زبان را به هم ميكشد و عرب آن را قهوه ميگويند. و بختيشوع در مختار ميگويد كه آن شرابي كه عفوصتي در او هست و عرب او را قهوه میگويد، مانع نوم و قاطعالشهوة است و ظاهراً كه صاحب بیت مذكور قهوه به معني شراب خواسته و آن به اين قهوه شهرت كرده، اگر نه به زعم اين فقير [39] بر باه و شهوت نقصان نميرساند و در ماده جمعي كه اندك سببي دربارة ايشان مضرت به هم رساند اين تجربه به صحت رسيد. حتي آنكه شخصي مدعي اين بود كه هر شب دو قهوه بيشتر ميخوريم باه به حركت ميآيد. و از قهوه به واسطة یبوست اصحاب رياضت را یبوست زياده ميشود و بيداري ميآورد اما جمعي كه مزاج ايشان گرم و تر است به واسطة آنكه حرارت مزاج را كم ميكند و رطوبات را بالخاصيه و به واسطة حرارت ظاهري ميگذارد و گاه خواب ميآورد و از آن جمله شخصي را ديدم كه مزاج او كمال حرارت داشت و شبها خواب كم ميكرد. مثل كسي كه سرسام داشته باشد اضطراب ميكرد و چون سه شب به قهوه مداومت كرد خواب او زياده شد و به منزل فقير آمده از روي تعجب ميگفت شما را اعتقاد آن است كه قهوه بيداري ميآورد و در مزاج من عكس اين اثر كرد. بعد از تفتيش احوال او معلوم شد كه به واسطة اطفاء حرارت و گداختي رطوبات خواب آورده و مداومت قهوه موجب ترك اعتياد به افيون ميشود و در قهوه پادزهري است و او را منافع بسيار است. تسكين وجع مينمايد، خصوصاً كه از مادههاي گرم به هم رسيده باشد و نشاط ميآورد و تسكين صداع مينمايد، خصوصاً گرم را و در دفع خمار و صداع حارّين نافع است. ماليخوليا را كه از احتراق [40] اخلاط به هم رسد نافع است و در ماليخوليائي كه از كثافت و غلظت خون به هم رسيده باشد به سبب برودت نفعي نيافتيم. و در مراقيا خالي از نفع نيست. و قهوه در حصبه و آبله نفعي تمام دارد قبل از بروز و بعد از بروز مكرر قهوه را در جمعي كه حصبه و آبله داشتند تجربه نمودم نفعي تمام كرد و اگر بعد از بروز استعمال نمايند اولي آن است كه اندك مرواريدي داخل قهوه يا داخل شربت نمايند چه به تجربه بعضي اطباء سابق و به تجربه فقير مرواريد در حصبه بعد از بروز نفع تمامي كند چون قهوه به بدن اندك مضرتي دارد مرواريد مصلح او با يكديگر استعمال بايد كرد و مكرر قهوه را با مرواريد و با زعفران استعمال كردن بهتر است و او اخلاط را لطيف و رقيق ميسازد و در ربع و بواسير خصوصاً كه خون بسيار آيد نافع است و بول را ميراند و طبيعت را قبض نميكند بلكه گاهي نرم ميكند و تشنگي را مينشاند و اشتها ميآورد و در هضم طعام نيز دخل دارد اما نفع او در اشتها زياده است بر نفع او در هضم. و چون مسافر در وقت فرود آمدن چند فنجان بخورد از تعب سفر بيرون ميآيد. و قهوه را مكرر نبايد خورد و در وقتي كه معده ممتلي از غذا باشد خوردن مضر است. اول صبح چند فنجان بخورد و بعد از طعام هم اگر از معده گذشته باشد يا آنكه رغبت به آب باشد دو سه فنجان بنوشند و خوردن قهوه بعد از افيونیات طبع را بسيار شكفته ميكند.
باب سوم
[در منافع چای]
طعم چاي اگر چه الذّ است از طعم قهوه، اما منافع چاي كمتر از منافع قهوه [41] قاعدة طبخ او آن است كه يك مثقال از او [در] صد و پنجاه مثقال آب بجوشانند تا به هشتاد مثقال آيد و طبيعت او گرم است. به اعتقاد فقير در درجه دوم چه از حرارت او متضرر ميشود و در رطوبت و یبوست او تأملي است اما از تجربه رطوبت او ظاهر ميشود لهذا خوردن او موجب كسالت ميشود و خواب اندكي ميآورد از اين جهت مزاج او مثل مزاج روح است. اما خاصيت او بسيار است و هم نفع چاي در هضم طعام زياده است بر نفع او در اشتها و اولي آن است كه او را با عود هندي و قرنفل و مصطكي و دارچيني بجوشانند و چون عورات را زاييدن دشوار باشد زعفران را يك مثقال در چاي داخل كرده گرم بنوشند كه نفع تمام ميكند و چون چاي و بابونه و شبت را جوشانند و در طشتي كنند و در آن نشينند قولنجي را از باد و يا از بلغم به هم رسيده باشد نفع تمامي ميكند و در كتاب جذبه ابوريحان بيروني كه از مشاهير علماست و معاصر شيخ ابو علي است چاي … مذكور است. بعضي گمان ميكنند و اين چاي همين چاي خطائي است ظاهراً غير اوست چه از خواص مشهوره او جزئي مذكور نساخته و بعضي حكايات نقل كرده كه هيچ مناسبتي به اين چاي خطائي ندارد و العلم عندالله انشاءالله تعالي منافع و مضار باقي ادويه كه از تجربه و قياس به فقير ظاهر شده در كتاب عليحده بيان خواهم كرد.1
* * *
- 1. هود/90.
- 2. به قدر یک کلمه افتاده و قابل قرائت نبود.
- 1. نسخه، کذا(؟).
- 1. انجامۀ کاتب چنین است: در پنجم شهر صفرالمظفر در يوم دوشنبه به اتمام رسيد، سال 1104.