
درآمد:
بعد از ظهور اسلام وسيلۀ مهم روابط پزشكي بين هند اسلامي و ايران سلاطين و امرايي بودند كه در دربارهايشان، بنا به گفته نظامي عروضي سمرقندي(نک: چهار مقاله، ص18)، گذشته از دبيران و منجمان و شاعران وجود اطبا نيز لازم بود و اين پزشكان آوازۀ تشويق و ترغيب اين سلاطين را شنيده به دربار آنان ميرسيدند.
تاريخ گواه است كه سلاطين و امراي هر دو كشور ايران و هند اسلامي نسبت به پزشكان رعايت كمال احترام را ميكردهاند. صلات گران و نعمتهاي جزيل و اموال كثيري كه اين شاهان و امرا در راه تشويق پزشكان صرف ميكردهاند، به حدّي بود كه آنان را به ثروت و تنعّم ميرساند.
در ذكر احوال رشيدالدين فضلالله ميخوانيم كه وي بعلاوه پزشكان مصر و شام و چين، پزشكان هندي را هم در دربار خود گرد آورده بود و آنان را بر حسب مدارجشان مواجب و حقوق و نعمتهاي وافر ميبخشيد. از نامههايي كه وي به طبيب خود محمود بن الياس نوشته، مستفاد ميشود كه مواجب ساليانۀ اين طبيب و پيشكشهاي خصوصي وي از محاصل دولت پرداخت ميشد و وي را بر مخارج بيمارستان و همۀ عايدات اوقاف تسلط كامل حاصل بود؛ و از نامۀ ديگري آشكار ميشود كه باري چون وي دانشمندان و فضلاي خود را بخششها مينمود، محمود بن الياس را نيز هزار دينار نقد و يك جبۀ سنجاب و اسي همراه زين عطا كرد.
صفويان هم براي احترام و قدرداني از پزشكان شهره هستند؛ مخصوصاً شاه طهماسب اوّل و شاه اسمعيل ثاني و شاه عباس كبير. ميگويند كه وقتي در سال 1000 هـ كوكبۀ شاه عباس ميگذشت. در راه حكيم شفایي از مقابل ميآمد. شاه عباس خواست كه براي احترام او از اسب پياده شود، اما شفایي وي را از اين امر باز داشت. باز هم امرا و اعيان حكومت كه هم ركاب او بودند، از اسبهايشان پياده شده، به ادب ايستادند. صاحب شمع انجمن و مولف سرو آزاد هر دو اين حكايت را به تفصيل آوردهاند؛ و باز به قول همينها شاه عباس اغلب به منزل حكيم ركناي كاشي براي ملاقاتش ميرفته است.(نک: شبلی نعمانی، شعرالعجم، ج3، ص4)
در شيراز كريم خان زند پزشكان خود را خيلي محترم و معزز ميداشت. چنان كه ميگويند كه چند نفر نماينده از هند به اشارۀ بعضي اطباي آن كشور به حضور كريم خان رسيده كه يك كرور روپيه پيشكش ميكنيم، اگر ميرزا نصير حكيم را اذن عودت به هند بفرمايند. كريم خان لحظهاي فكر كرده، پاسخ داد كه «يك كرور براي خودتان و حكيمك ما براي خودمان».(میر، پزشکان ناميفارس، ص 195)
در هند دورۀ اسلامي، بالاخص در دورۀ مغولان، رفتار سلاطين دهلي به پزشكان و خانوادههايشان اين قدر فياضانه بوده است كه مجلدات وقايع و سوانح مثل مآثرالكرام و مآثررحيمي و مآثرالامرا و توزك بابري و توزك جهانگيري و آئين اكبري و منتخب التواريخ و پادشاهنامه و سيرالمتاخرين و غيره از ذكر آن مشحون است. سلاطين هند اسلامي پزشكان را بر حسب مراتبشان مواجب هنگفت ميدادهاند. مناصب پزشكان «ده هزاري» و «بيست هزاري» بوده است و در جشنهاي شاهانه هزاران هزار روپيه به عنوان انعام به آنان داده ميشده است. در اين باب نكتة قابل توجه اين است كه بسياري از پزشكان كه از ايران به هند اسلامي آمدند، همين جا متوطن گرديده و بعضي از ايشان كه به ميهن خود باز ميگرديدهاند، مورد التفات قرار ميگرفتهاند. يكي از آنان حكيم ركناي كاشي است كه وقت مراجعت خلعت و پنج هزار روپيه به عنوان انعام دريافت كرد، و بعد هم تا حيات داشته از فياضيهاي شاهانۀ شاهجهان تمتّع مييافته است.
در اين باب اسم حكيم داود هم مخصوصاً قابل ذكر است كه بنابر قول صاحب مطرح الانظار (ج1، ص363) از هندوستان چندين مال و مكنت حاصل كرد و در مراجعت به اصفهان مسجد جامعي بنام «مسجد حكيم» بنا كرد كه تا امروز از آثار عاليه به شمار ميرود.
سلاطين هند اسلامي كه نسبت به پزشكان اين قدر رعايت احترام را ميكردند، غالب آنان خود آشنایي با طب داشته بودند و حتي با پزشكان شخصي خود راجع به مسايل پزشكي مباحثه داشته، و گاهي نيز معالجه ميكردهاند و كتابهايي طبي مينوشتند يا ديكته مينمودند و به تأسيس بيمارستانها و مراكز ديگر پزشكي توجه كاملي مبذول ميداشتند.
نخستين پزشكي كه به كشور هند آمد، ابوريحان البيروني، پزشك شخصي محمود غزنوي و معاصر بوعلي سينا و مؤلف كتاب الصيدله بود. وي وقتي وارد هند گرديد كه به علت لشكركشيهاي پي هم سلطان محمود غزنوي، هندوان دربارة مسلمين احساس دشمني و نفرت ميكردند. ولي بيروني باز به سبب استعداهاي خداداد خود از قدرداني اعيان و رايان هند بهرهمند شد و چندي در هند به سر برده، علوم پزشكي را به اهل هند تعليم نمود و هم از دانش و هنرهاي آنان بهره اندوز گرديد.
مبادلة علوم و دانش و هنرهاي اسلامي به خصوص علوم پزشكي بين شبه قارة هند و ايران از قرن چهارم هجري با سفر ابوريحان البيروني به هند آغاز شد، و اهميت زيادي دارد. پس از آن چون در غزنه سلطنت آل سبكتگين با جهانسوزي علاءالدين جهانسوز از هم گسيخت و آخرين تاجدار اين خانواده خسرو ملك پسر خسرو شاه در 1160 ميلادي لاهور را دارالسلطنة خود قرار داده، سرير آراي سلطنت شد، ضياءالدين عبدالرافع هروي طبيب شخصي او بود و به قول مؤلف مآثر لاهور، بعد از وي تا وقتي كه زمام سلطنت به دست معزالدين غوري معروف به شهاب الدين غوري بود، در اين جا در پزشكي مقام شامخي را داشت.(واسطی، تاریخ روابط پزشکی ایران و پاکستان، صص 9-12)
پزشكان ايرانی در هند دورۀ اسلامي:
خانوادههاي پزشكاني كه از ايران به هند اسلامي وارد و طرح اقامت افكندند، در استحكام و گسترش روابط و مناسبات ايران و پاكستان و هند سهم بزرگي دارند. آنان يك سلسله تأليفات پزشكي را انجام دادند و به وسيلة درس و تدريس سبب انتشار و اشاعت علم پزشكي شده، اين فن را رواج دادند و به وسيلة معالجه و درمان خلق خدا را بهرهمند ميساختند.
داستانهاي پزشكان دانشمند و حاذقي كه از ايران وارد هند اسلامي گرديدند و به تشويق و پشتيباني سلاطين هند اسلامي خدمات بزرگ پزشكي انجام دادند، همه جا در تاريخ و تذكرهها به نظر ميرسد.
در قرنهاي دهم و يازدهم هجری كه آفتاب اقبال دولت صفوي بر نصف النهار بود، گيلان و تبريز و مشهد و اصفهان و شيراز و سمرقند و بخارا بزرگترين مراكز علم و دانش بودند و اساتيد بزرگ دانش و هنر آن نقاط ايران در مطبهاي خود داد حذاقت ميدادند و مسندهاي بزرگ و رفيع آراسته بودند، مثل حكيم عمادالدين محمود شيرازي و حكيم غياثالدين منصور شيرازي و حكيم فخرالدين معروف به ميرزا محمد جمالالدين محمود و حكيم ملاجان شيرازي كه به سبب كارهاي شايان خود شهرت بسيار داشتند.
مرحوم محمدتقی میر مينويسد كه عمادالدين محمود بن مسعود شيرازي از پزشكان حاذق و مؤلفين شهير قرن دهم هجري است.(میر، پزشکان ناميفارس، ص 127 – 134) بنا به گفتة صاحب هفت اقليم حكيم مزبور در اقسام فضايل و كمالات بهرهمند بود، به خصوص در طب، ثاني بطليموس و فيثاغورث يوناني است. شاه طهماسب وي را به مشهد احضار كرد. وي در رشتة پزشكي كتابهاي خوبي تأليف نمود، مثل رسالۀ افيونيه و كتاب التشريح و مفرّح ياقوتي و رساله در بيان جدوار و رساله در دفع آتشك و غيره.
دربارهاي سلاطين و اعيان دهلي از ارباب دانش و هنر روشن بود. درست مثل اين كه دربار بغداد در دورة خلفاي بني عباس مركز فضل و كمال گشته بود؛ و اين ارباب دانش بيشتر از مراكز دانش ايران به اين جا آمده بودند، مانند ملا ميرزاجان شيرازي و كمالالدين حسين شيرازي و مير قابل تبريزي و حكيم فتح الله شيرازي شاگرد مير غياثالدين شيرازي و حكیم صدرا آقازادة علامة زمان فخرالدين معروف به ميرزا محمد. آنان مجالس دانش و حكمت را زينتي بخشيدند و سپس اين سلسله به ويژه از دورة ظهيرالدين بابر تا اواخر ادامه داشت.
وقتي كه بابر در 932 هـجری بر هند تسلط كافي يافت، در حضورش به علاوه عمادالدين دولت و مشيران سلطنت و غيره گروهي از پزشكان هم بودند، مانند مير نظامالدين علي خليفه و حكيم ابوالبقا و يوسف بن محمد بن يوسف الهروي معروف به مولانا يوسفي كه شهرت دانش پروري بابر را شنيده، از خراسان و هرات و نقاط ديگر ايران به اينجا رسيدند.
حكيم ابوالبقا در زمان هايون هم پزشك معتمد عليه بزرگ بود. وي همراه بابر از خراسان به آگره آمد و همان جا متوطن گرديد. همين طور خواجه خاوند محمود از سمرقند به هند اسلامي وارد شد. يوسف بن محمد بن يوسف الهروي معروف به يوسفي پزشك نامي و مؤلف بلند پاية كتب پزشكي بود. در دورة بابريان وي اوّل كسي بود كه وسيلة گسترش روابط و دوستي از راه پزشكي بين اهل فارس و هند اسلامي گرديد. يوسفي در هند در خدمت بابر و همايون بوده است.
قبل از آن تا اواخر دورة مغولان پزشكان متعددي از كشور ايران (هرات و گيلان و شيراز و اصفهان و تبريز) به هند اسلامي آمد و شد داشته و به واسطة پزشكي وسيلة تحكيم و استواري روابط هر دو كشور گرديدند. در عهد مغولان هند اوّل كسي كه سلسلة تصنيف و تأليف را آغاز كرد يوسفي بود. وي تأليفات مفيد و پر ارزشي نمود. بنا به گفتة دکتر الگود، اوّلين تأليف تحقيقي وي جامع الفوايد است كه در هرات به منصة شهود آمد. سپس كتاب ديگري به نام فوايد الاخيار و بعد از آن رسالة منظومي دربارة حفظ الصحه و كتابي در علم بلاغت و انشاء به نام بدايع الانشاء و كتاب رياض الادويه و طب يوسفي و غيره را تأليف نموده دارد. چنان که پس از این هم بدان خواهیم پرداخت، يوسفي رياض الادويه را به نام همايون معنون نموده است.
در شبه قاره، معروفترين كتب يوسفي رباعيات يوسفي است كه به شرح حكيم محمد عبدالعليم و دپتي (Deputy) نصرالله خورجوي در ماه مارس 1913 ميلادي در چاپخانة نولكشور لكهنو چاپ گرديد. بدايع الانشاء را يوسفي براي پسر خود رفيعالدين حسن نوشته.
پدرش محمد بن يوسف الهروي كه پزشك و دانشمندی از هرات بود، كتابي در علم لغت موسوم به بحرالجواهر به امر امير بيگ وزير نوشت. اين كتاب در پاكستان و هند خيلي معروف و در 1872 ميلادي در چاپخانة علوي لكهنو چاپ گرديده است.
عهد جلالالدين محمد اكبر از جهت قيوميت و سرپرستي پزشكان شهرت بسيار دارد، چه دانش پروري و قدرداني وي دربارة پزشكان و دانشمندان زياد بود و داستانهاي بخشش و سخاوت وي اينان را از ايران و توران در دهلي گرد ميآورده. ابوالفضل در اكبرنامه (ج1، ص234) بيست و نه پزشك مسلمان و هندوي دربار اكبر را نامبرده كه از خزانة شاهي حقوق ميگرفتند. مثل حكيم مصري و حكيم الملك و ملا مير طبيب هروي و حكيم علي گيلاني و حكيم ابوالفتح گيلاني و حكيم زنبيل بيگ و حكيم و حسن گيلاني و حكيم ارسطو و حكيم فتح الله و حكيم مسيح الملك و حكيم جلالالدين مظفر و حكيم لطف الله و حكيم سيف الملك لنگ و حكيم همام و حكيم عينالملك و حكيم شفایي و حكيم نعمت الله و حكيم دوایي و حكيم طالب علي و حكيم عبدالرحيم و حكيم روح الله و حكيم فخرالدين و حكيم اسحق و حكيم شيخ حسن پاني پتي و حكيم مينا و مهاديو و بهيم ناته و نارائن و شيوجي.
بيشتر اين پزشكان بزرگ از ايران به هند اسلامي آمده و سكني گزيده بودند. پزشكاني كه در عهد جهانگير وارد هند گرديده، سكونت اختيار كردند از اين قرارند:
حكيم ركناي كاشي و حكيم صدرا ملقب به مسيح الزمان و ابوالقاسم گيلاني ملقب به حكيم الملك و حكيم موسوي شيرازي و حكيم روح الله كابلي و مقيم بيد گجراتي و حكيم تقي گجراتي.
در دورة شاه جهان حكيم محمد شيخ شيرازي برادر حكيم فتح الله شيرازي و حكيم داود تقربخان قرب سلطاني داشتند. در اين ضمن اسم مسيح الزمان مير محمد هاشم گيلاني به ويژه قابل ذكر است. وي عهدهدار نظارت بيمارستان احمدآباد بوده و اخلاف و احفادش تا امروز در جيپور (بهارت) زندگي ميكنند.
در زمان اورنگزيب عالمگير، حكيم محمد امين شيرازي و حكيم محمد صالح شيرازي و حكيم مير مهدي اردستاني و حكيم مقيم برادر شمساي كاشي از پزشكان برجستة اين دوره بودند.
در دورة صفويان ايران مركز بزرگ اهل فضل و كمال و دانش بود. به خصوص گيلان و شيراز بزرگترين مراكز علوم معقول و منقول به ويژه علوم پزشكي ايران، و همپايۀ بغداد و دمشق بوده. در اين دوره در هند اسلامي دولت، مغولان هند محكم و استوار بود. بعضي از پزشكان و خانوادههاي پزشكي از ايران به اين كشور مسافرت و مهاجرت نموده سكني گزيدند.(نک: واسطی، تاریخ روابط پزشکی ایران و پاکستان، صص 31-37)
پزشكي و داروشناسي و دانشهاي طبيعي ديگر در اين عهد، در آغاز هنوز بازماندهيي از جريانهاي عهد تيموري و حوزههاي تربيتي دانشمندان آن روزگار د ايران ديده ميشود، و آن به تدريج از ميان ميرود و به انحطاط ميگرايد. اين خاصيت عمومي عهدي است كه دربارة آن مطالعه ميكنيم. همة دانشها در از هنوز بازماندهيي از توش و توان خود داشتند و سپس اندك اندك از نيروي آنها كاسته شد، خاصّه كه ر گير و دار نشر تشيّع بعضي از پزشكان حاذق كه شيعي نبوده و يا به پذيرفتن اين مذهب تن ر نميدادند به قلمرو دولت عثماني و يا به سرزمين هند و يا به فرارود نزد ازبكان و اميران سني مذهب آن ديار رفتند چون حكيم عين الملك دوايي شيرازي كه از جانب مادر نوادة علامه جلال دواني بود. وي در لاهور زيست و در پايان سدة دهم هجري در ديار هند بدرود زندگاني گفت. گروهي نيز كه در ايران سامان اقامت نميديده و عرصة رفاه را بر خود تنگ ميبافتهاند همچون حكيم ابوالفتح گيلاني و برادرانش نورالدين محمد و حكيم همام عزم ديار هند ميكردند و همان جا ميماندند. اين هر سه معاصر جلالالدين اكبر بودهاند و از ميان آنان حكيم ابوالفتح نفوذ بسيار داشته و در حمايت و تربيت شاعران و عالماني ايراني كه به هند ميرفتند ميكوشيده است.
منبع :
جستارهايي در ميراث اسلامي (مجموعه مقالات، يادداشتها، اسناد و متون)
دفتر دوم(ويژهنامة تاريخ پزشكي و طب سنتي)
به كوشش: دكتر یوسف بیگباباپور