احمد محمود صبحی – ترجمه مجتبی رحمتی
اشاره: نوشتار زیر ترجمه فصلی از کتاب «فلسفه اخلاق در اندیشه اسلامی»، نوشته دکتر احمد محمود صبحی است. در آن کتاب جریان های مختلف اندیشه اخلاقی در جهان اسلام بررسی شده است. بحث آن درباره «اخوان الصفا» از جمله جذاب ترین فصول آن است. زیرا اولا به اخوان الصفا خصوصا به این جنبه از اندیشه آنها، کمتر پرداخته شده است و ثانیا در تأملات اخوان الصفا لحن و لطافت معنوی خاصی دیده می شود که در دیگر نوشته های مشابه چندان نمونه ندارد.
در میان فرقههای مختلف اسلامی، اخوانالصفا بیش از همه کوشیده است تا به آراء و نظریاتش، بهرغم تنوع موضوع آنها، صبغۀ اخلاقی ببخشد. اخوانالصفا گروهی از اسماعیلیه یا به تعبیر گولدزیهر، نظریهپردازان فلسفی جنبش سیاسی اسماعیلیه بودند و شاید با رسائلشان میخواستند یک نهضت عقلی را با گرایش سیاسی در اندیشة اسلامی بهوجود آورند، مبانی فکری رسائل اخوانالصفا برگرفته از فلسفة فیثاغورسی و نوافلاطونی است، اما آنچه از فلسفة آنها مد نظر ماست، یکی خطوط و نشانههای اخلاقگرایانه در رسائل آنهاست و دیگر آنکه تا چه اندازه در تلفیق میان دو گرایش عقلی و شهودی توفیق داشتهاند.
نشانههای اخلاقی بودن در نامی که برای گروهشان با عنوان «اخوانالصفا و خلّانالوفا» برگزیدهاند، مشهود است. هدف آنها تنها این نبوده است که فضیلت را بهعنوان علامت گروه قراردهند، بلکه این نام به نگرشی برتر به اخلاق اشاره دارد که بهاستثنای ارسطو، دیگر فیلسوفان اخلاق پس از وی بدان توجهی نکردهاند. این نگرش همان نگرش «دوستی و رفاقت» است. اخوانالصفا آرا و اندیشههای مبسوطی در باب مصاحبت و هم نشینی یا مسئلۀ رفاقت مطرح کردهاند. آنها همچنین خود را گروهی که با مصاحبت و صداقت خو کردهاند و قداست و پاکی را بهعنوان یک اصل پذیرفتهاند، معرفی میکنند. روشن است که عنصر همنشینی و رفاقت برای یک جنبش سیاسی که در صدد جذب افراد و پیروان است، از ضرورت و اهمیت بسیار برخوردار است، اما این موضوع از ارزش اخلاقی و دوستی از منظر آنان نمیکاهد و چنین نیست که هر فضیلتی را که لازم میدانند، صبغة سیاسی داشته باشد.
آنان این موضوع را که یکی از شرایط پیوستن به گروهشان احساس شفقت به هر ذیروحی است، مغفول نمیگذاشتند و از افراد خودستا، متکبر، عصبی، بداخلاق، ستیزهجو، لجوج، حسود، ریاکار، منافق، بخیل، حریص، ترسو، مسخرهگر، مکّار، سرکش و افرادی که عاشق مدح و ثنای بیش از استحقاق بودند یا نزدیکان و آشنایان را به باد تمسخر و تحقیر میگرفتند و مردم آنها را سرزنش میکردند یا به قدرت و شوکت خویش مینازیدند، دوری میکردند.
کسی که بهعنوان دوست و مصاحب به آنان میپیوست، در سایة دعوت آنها به درجاتی نائل میشد که آثار و علامت اخلاقی بودن در آن درجات مشهود است. مرتبة نخست مرتبة اخیار است که مبتدیان به صفای نفس اتصاف مییابند، مرتبة دوم مرتبة اخیار فضلاء است که به سخاوت نفس و اعطای فیض و شفقت و ترحم و مهرورزی به اخوان(برادران) معروفاند. پس از آن مرتبة اخوانالفضلاء الکرام است که با رفق و مدارا در مقابل مخالفان از حقایق دفاع میکنند و بالاخره مرتبة کمال است که نفس از ظلمات هیولی پاک میگردد تا به مجاورت رحمان ذوالجلال بار یابد.
رسائل اخوانالصفا دائره المعارفی از دانشهای معروف عصر آنهاست، اما هدف آنها صرفاً دانش محض نبوده است؛ زیرا برای یک نگرشِ دارای اهداف سیاسی، غایت عملی اجتنابناپذیر است، برای همین میبینیم که اخوانالصفا به متکلمان، از آن جهت که بیشتر به جدال روی آوردهاند و جانب عمل را فروگذاشتهاند، حمله میکنند. از اینرو، آنها برای هر دانشی ولو اینکه از همة دانشها دورتر از اخلاق باشد، غایتی اخلاقی، آن هم در چهارچوبی دینی قائلاند. بنابراین دانش ریاضیات را یک دانش کمّی(مقداری) نمیدانند بلکه صبغة کیفی به آن میبخشند. زیرا هدف آنها دین است که با انتقال از محسوسات به معقولات، نفوس را هدایت کنند.
درخصوص رموز اعداد و دلالت کیفی آنها تحقیق بسیار کردهاند. آنها درباب دانش نجوم و جغرافیا نیز بر این اعتقادند که اولی نفوس را به صعود به افلاک ترغیب میکند و دومی انسان را به تأمل در آیات آفاقی خداوند وامیدارد.
از منظر اخوانالصفا سازوکار دانشهای طبیعی تنها به مرحلة اکتشاف قوانین طبیعی خلاصه نمیشود، آنها برای موجودات طبیعی، مراتب گوناگونی قائلاند و آخرین مرتبة هر جنس را با نخستین مرتبة جنس مافوق آن مرتبط میدانند تا میرسد به آخرین مرتبة انسانی که آن را با نخستین مرتبة فرشتگان پیوند میزنند. بنابراین اگر انسان، خیرخواه و عاقل باشد، فرشتهای بزرگوار است و فلسفة اینکه موجوداتی که در مقامی پایینتر از آدمیاند، مسخّر اویند، جز این نیست که وی پس از مدتی زینت عالم بالا میشود. درنتیجه رویکرد غایی اخوانالصفا در پژوهشهای طبیعی، اغراض اخلاقی است.
دانشهای اصلی یا الهی، شریفترین دانشها محسوب میشوند؛ چون غایت آها را شناخت پروردگار و خیر و صلاح آدمی تشکیل میدهد. اخوانالصفا در باب الهیات تحقیقات محض فلسفی ارائه نکردهاند، اما این پژوهشها را بهطور اجمال میتوان متافیزیک اخلاق به شمار آورد. آنها برای وجود انسان در عالم دنیا تفسیری شبیه تفسیر معتزله ارائه میکنند که چنان که اشارت رفت برداشتی اخلاقی است؛ محال است آدمی بیآنکه در دنیا مقیم شود به آخرت برسد و از نعیم بهشت برخوردار شود. اخوانالصفا برای این منظور به ادلة فلسفی متوسل نمیشوند؛ زیرا مخاطبان آنها توده فرهیختگاناند. آنها در این خصوص به اشاره و تمثیل بسنده میکنند. ضرورت زندگی دنیا از نگاه آنها به ضرورت وجود جنین در رحم مادر میماند که لازم است برای تکمیل شدن بقیه جسم و نیز کامل شدن صورت آن مدتی در آنجا بماند. دربارۀ زندگی دنیا نیز باید گفت که هدف از توقف موقت در عالم دنیا صرفاً برای تمامیّت یافتن صورت نفس و کامل شدن فضایل آن است؛ اگر فضایل نفس در دار دنیا استکمال نیابد در عالم آخرت امکان برخورداری از این نعمت، وجود نخواهد داشت. بنابراین دنیا نیز بهعنوان مقدمة تحصیل آخرت باید مطلوب آدمی باشد و این منظور نیز جز با بیرغبتی نسبت به لذات، ترک مفاسد، ادای امانات در آشکار و نهان، معاشرت صادقانه، پرهیزکارانه و دور از غل و غش با مردم دست نمیدهد؛ اینها همه برای اصلاح توأمان دنیا و آخرت است.
به این ترتیب اخوانالصفا آغاز زندگی انسان و عالم آخرت و عوالم مابین آن دو را چنین تفسیر میکنند. آنها در باب معرفت خداوند نیز با معتزله همعقیدهاند؛ زیرا طبعاً معرفت از نظر آنها بدون آموزش و تفکر امکانپذیر نیست. ازآنجاکه معرفت و شناخت خداوند انگیزهای است برای فراگیری همة دانشها و معارف الهی، طبیعی، ریاضی، عقلی و حسّی بهگونهای که با تدقیق در این دانشها، نفس آرام و اطمینانیافته و به سعادت نهایی که همان سعادت آخرت است، نائل میشود، معرفت خداوند نخستین واجب تلقی میشود. بهترین حالات نفوس آن است که از نعمت معرفت محظوظ شوند و مسرور و برخوردار و جاودانه شوند.
اخوانالصفا در متافیزیک اخلاق کمتر از معتزله غور کردهاند. باآنکه اخوانالصفا از جدال و اسباب و عواملی که موجب آن میشود بیزارند، هنگام طرح و بررسی مسئلة جبر و اختیار هر دو نظریه را بیآنکه استدلالی ارائه کنند یا در صدد ایجاد سازگاری میان دو نگرش برآیند، اثبات میکنند. چیزی که هست آنان بنا به عادتشان در اینباره نیز به حکایت و تمثیل متوسل میشوند. ورود اخوانالصفا به حوزۀ متافیزیک اخلاق صرفاً از این باب است که مبانی و اصولی ارائه کنند و از مرید بخواهند(براساس آن مبانی و اعتقادات) طی مقامات کند.
در برخی احوال و مقامات نظیر زهد، توکل، صبر، ایمان و مراتبی که سالک(اخ) اسماعیلی برای نائل شدن به بالاترین درجات، یعنی مقام فنا از همة شهوات، رهایی از ظلمت هیولا، یافتن صفای نفس و قرب الهی طی میکند، به تصوف عملی نزدیک میشود.
آنان در باب آداب صحبت و ضرورت رفیق و مصاحب نیز به تفصیل سخن میگویند و این خود گواهی است بر اینکه در باب اخلاق گروهی به صوفیه نزدیک شدهاند، با این تفاوت که اخوان به جای «شیخ» از «امام» و «رئیس» یاد میکنند، و بهرغم آنکه از نگاه آنان رابطة امام و رئیس با جماعت اجتنابناپذیر است، در سایة این جنبش پیچیده که تقریباً از ماهیت جماعت آن و شخصیت اخوان بیاطلاعیم، چندوچون این رابطه در هالهای از ابهام فرورفته است.
اینکه اخوانالصفا گاهی به مبانی معتزله و گاهی به صوفیه نزدیک میشوند، این سؤال را برمیانگیزد که آنها در تلفیق میان دو نگرش تا چه اندازه توفیق یافتهاند؟ آنان مدعیاند که با هیچ دانشی سر مخالفت ندارند و نسبت به هیچ مذهبی تعصب نمیورزند و مذهبشان همه مذاهب دیگر را پوشش میدهد، هرچند باید اشاره کرد که آنها از دانشمندان کلامی بهطور عموم و از معتزله به طور خاص در باب اعتقادشان مبنی بر استحاله رؤیت خداوند در آخرت انتقاد میکنند؛ اما بااینحال قفطی بر این باور است که این رسائل توسط یکی از متکلمان معتزلی دورة نخست اعتزال به رشتة تحریر درآمده است. دی بور نیز معتقد است که رسائل اخوان میان نگرش شیعی و اعتزالی جمع کرده است.
به عقیدۀ ما بعید است که دانشمندی معتزلی در نگارش این رسائل مشارکت کرده باشد، اما باید پذیرفت همان طورکه مبانی معتزله به عقاید شیعه اعم از اثنیعشری و اسماعیلیه راه یافته است، در رسائل اخوان نیز اندیشههایی دیده میشود که با برخی آراء معتزله هماهنگ است. البته در رسائل، گرایشهای فلسفی بیش از مبانی اعتزالی مشهود است؛ اخوان کوشیدهاند فلسفه و شریعت را با هم درآمیزند. مفهوم فلسفیاندیشی در موضوعات دینی از منظر دانشمندان مسلمان آن عصر تصحیح و اصلاح باورهای دینی در سایة عقل بوده است، چه این موضوعات یکی از حوزههای توانایی عقل را تشکیل میدهد.
اخوان آنگاه که تلاش میکنند شریعت را با فلسفه تفسیر کنند، بهصراحت از این موضوع پرده برمیدارند. زیرا از نگاه آنها هرگاه شریعت اسلامی با فلسفة یونانی سازگار افتد، موجب تحصیل کمال میشود، بنابراین شریعت این قابلیت را دارد که موضوع پژوهش عقلی قرار گیرد تا عقل به حقیقت باطنی آن راه یابد.
اما آیا اخوان توانستهاند شریعت و موضوعات آن را تحت سیطرة عقل درآورند؟ آنان در حقیقت، شریعت و فلسفه یونانی را با هم درآمیختند. زیرا بهنظر میرسد دانشها و مسائل نظریشان را از جریانهای فکری یونانی متأخر، بهویژه فیثاغورسی و نوافلاطونی گرفتهاند. اما آنان تنها موضوعات و مضامین فلسفه را انتقال دادهاند نه اصل و گوهر و گرایش فکری آن را. آنها از هر مرام و مسلکی اقتباس کردهاند، اما با تمام تلاشی که به زعم خودشان برای پیراستن شریعت از خرافات و افسانهها به خرج میدهند، همیشه جای خالی نگرش نقادانه را میتوان دید، و از این رو آنها به جای آنکه شریعت را با میزان عقل سنجش نمایند، جز اینکه آن را با فلسفه، علم و بسیاری از افسانهها و خرافات در آمیزند، کاری نکردند.
ابوحیان توحیدی بهدرستی خاطرنشان میکند که رسائل از همه دانشها و رشتهها انباشته است، اما دقت و جامعیت در آنها دیده نمیشود. رسائل مجموعهای است از خرافات، تحریفات و بافتهها و تهی از نگرش نقادانه و رویکرد پوزتیویستی به علم.
اخوان الصفا اخترشناسی را تا سطح طالعبینی و به طور کلی دانشها را تا حد سحر و خرافه تنزل دادند و نگرش تلفیقیشان میان ادیان و مذاهب نیز شیوه و بافت هماهنگی را به وجود نیاورد، بلکه محصول کار آن مجموعهای ناهماهنگ از آراء و نظریات نوافلاطونی در پوششی اسلامی بود که از فیثاغورسی، غنوصی و هر حسی درهم بافته شده است و از آنجا که در رویکرد عقلی آنان نگرش نقادانه جایی ندارد، به تعبیر غزالی آراء و اندیشههای فلسفیشان نیز چیزی بیش از لاطائلات فلسفی نیست.
بهعنوان مثال اخوانالصفا وقتی به مسأله قضاوقدر میپردازند مثل مجبره ثابت میکنند که هر فعلی از انسان سرمیزند با علم پیشین الهی و قدرت او صورت میگیرد. آنگاه در باب احکام نجوم و تأثیرات مربوط به اشکال افلاک و تأثیر آنها در طالع انسان مبالغهگویی کرده و یکی از ادلة جاودانگی نفس از نگاه آنان ملاقات کردن صالحان و اولیا است.
اکنون این سؤال مطرح است که اگر اخوان الصفا در حوزة اندیشه فلسفی نسبت به رویکرد عقلی کوتاهی کرده باشند، آیا در حوزة سلوک، به نگرش شهودی دست یافته اند؟ و اگر از حیث عقلی و فکری به مرتبة معتزله نرسیده اند آیا به لحاظ روش و سلوک به پایة صوفیه رسیدهاند؟
در پاسخ باید گفت جنبش مخفیانة اسماعیلیه باعث شده است تا سیرة افراد این جماعت در پردهای از ابهام فرورود، اما بهگواهی رسائلشان، این گروه گرایشهای صوفیانه داشتهاند؛ آنان با نگرش تلفیقیشان، که میخواستند این نگرش همه مذاهب را پوشش دهد، کمال انسانی را به فضایلی میدانستند.
آنان جسم و شهوات و خواستههای آن را تحقیر کرده و در زندگی نیز پارسا بودهاند. دیگر آنکه مراتب کمال از نگاه آنها به فناء فیالله ختم میشود که جدا شدن از هیولی و صعود به ملکوت آسمانهاست. از منظر آنها سعادت اخروی رفیعتر و عزیزتر از سعادت دنیوی است، خلاصه آنکه اگر اخوان از اصطلاحات فلسفی استفاده نمیکردند، بساکه به سبب آنچه در باب سلوک و اخلاق بدان پرداختهاند و مباحثی که در الاهیات مطرح کردهاند، در ظاهر گفتههایشان به صوفیه نزدیکتر باشند.
اما این شباهت ظاهری میان اخوانالصفا و صوفیه سبب نمیشود که اخوان را یکی از طریقههای صوفیه به حساب آوریم. گولدزیهر از این موضوع چنین تعبیر میکند: اخوانالصفا حرکتی دینی فلسفی و هم عرض تصوف و در عین حال مستقل از آن است. در جای دیگر میگوید نباید اخوان را بنا به مذهبشان که کمال انسانی را مطلوب خویش میداند، در سطح واحدی با صوفیه قرارداد.گولدزیهر نمونههای اختلاف صوفیه و اخوانالصفا را تشریح نمیکند و تنها اشاره میکند هدف هر دو تحلیل و بررسی ایجابی اسلام و تجزیه و واکاوی اصل و جوهر آن است؛ با این تفاوت که اخوانالصفا این کار را از روی قصد و آگاهی انجام میدهند و صوفیه از سرِ غفلت و سلامت نیت.
عمرالدسوقی نیز عقیدۀ مشابهی دارد آنجا که میگوید صوفیه از توسل جستن به نظریات فلسفی تنها این را میجستند که پشتوانهای روانی بیابند تا زندگی دینی را بر پایه آن استوار کنند اما اسماعیلیه نظرات فلسفی را با این هدف به کار میگرفتند تا به کنه دیانت اسلامی راه یابند و در صدد تعدیل احکام و عقاید آن برآیند.
گذشته از آنکه بهآسانی نمیتوان نظر گولدزیهر را دستکم دربارۀ صوفیه پذیرفت، آگاهانه بودن اقدام اخوانالصفا را نمیتوان برای اختلاف آنها با صوفیه کافی دانست. اساس اختلاف اخوانالصفا و صوفیه به این بازمیگردد که ذوق و شهود چه در حوزۀ معرفتی و چه در عرصۀ سلوک بههیچوجه شیوۀ اخوان نبوده است؛ روش شهودی در معرفت، برکشف مبتنی است زیرا معلومات بدون واسطه و اکتساب بر قلب عارف میتابد، اما شناخت از منظر اخوان یک امر غیبی اکتسابی است. آنها سخت مایل بودند که غیب را با طالعبینی و اسرار اعداد و فالبینی و رمالی بشناسند و ابزار شناخت این امور غیبی را از طریق اسباب و وسایل شناخت اکتسابی و یادگیری آگاهانه و ارادی جستجو میکردند که هیچیک از اینها به تصوف ارتباطی ندارد. اخوانالصفا کوشیدند به این امور غیبی نام دانشهای غیبی بدهند و از این رو استدلال میکردند که این مسائل پل ارتباطی است با فرشتگان که عقول افلاکاند، اما دانشها و معارف صوفیه سبب و واسطهای ندارد، بلکه مشاهدات قلب و مکاشفات اسرار به حساب میآید که صوفیه با وجود کراماتشان توجهی به دستیابی به غیب ندارند.
اما از جنبۀ سلوک، اخوانالصفا به عنوان یک جنبش سرّی و یک سازمان اسماعیلی، جماعت پیچیدهای که چون التزامشان به اعتقاداتشان سدّ و مانعی میان آنها و دیگر گروهها ایجاد میکند، میبایست به زیّ گروههای پیچیده درآید و از این رو محال است فرد در سایة یک جنبش سرّی که دارای هدف سیاسی است به سطح عشق و محبت به انسانیت ارتقاء یابد؛ زیرا فشار عقل جمعی که برای تحقق همبستگی گروهی امری اجتنابناپذیر است، مانع از حصول این هدف خواهد شد، این ادعای اخوان نیز که با همة گروههای مخالف سرِ تسامح و آشتی دارند، پذیرفتنی نیست.
اینها همه گواه آن است که اخوانالصفا بهلحاظ روش سلوک و اسلوب زندگیشان با صوفیه متفاوتاند. از اینرو اخوان از ذوق و شهود به اسلوبهای غیبی متمایل شدند. همانگونه که پیش از آن از عقل به فلسفه تمایل پیدا کردند و از اینرو بهزعم خودشان تلاشهای تلفیقیشان میان فلسفه و شریعت و عقل و شهود بنا به آنچه از بررسی اندیشههایشان بهدست میآید، با توفیق همراه نبوده است.
اما اخوان در حوزة دیگر یعنی ارائه راه حل در جمع میان نظر و عمل موفق بودند و این مسألهای است که هم معتزله و هم صوفیه در آن ناکام بودهاند. این توفیق در سایة یک جنبش سرّی حاصل شد که هم دارای اهداف و عقاید دینی و سیاسی بود و هم از سازمانی دقیق و جدی در انتخاب و گزینش پیروان خود برخوردار بود و همین باعث شد فاصلة میان نظر و عمل یا بهتعبیری اعتقاد و سلوک کم گردد؛ چون شکی در این وجود ندارد که اخوان به همان اندازه که به جماعتشان وفاداری و محبت داشتهاند، با اصول و عقایدشان زیستهاند.
منبع: ماهنامه اطلاعات حکمت و معرفت، شماره ۱۳۸