ابن هیثم: کاشف عدسی و تلسکوپ و نورشناس بزرگ عالَم اسلام
(با تأمّلی بر نخستین نظریۀ پیدایش و ساخت تلسکوپ و عدسی در آثار دانشمندان دورۀ اسلامی)
دکتر یوسف بیگ باباپور
(دکترای تاریخ علوم دورۀ اسلامی، کارشناس و پژوهشگر نسخه های خطی)
yosefbeigbabapour@gmail.com
چکیده:
طبق آنچه در کتب تاریخ علم در اروپا آمده است، پیدایش تلسکوپ در دانش اخترشناسی، به سال 1609 میلادی بر می گردد. در حالی ما که در آثار دانشمندان ایرانی و دورۀ اسلامی چندین سده قبل از گالیله، کوپرنیک، نیکلاس پیرسک و دیگران به اولین ایده ها و نظریه های اختراع تلسکوپ بر می خوریم. بی گمان اولین دانشمند دورۀ اسلامی که به بحث مفصّل و مستقلی دربارۀ نظریّۀ نور و عدسی پرداخته، ابوعلی حسن بن هیثم (ابن هیثم) است. وی در سال355 هـ./ 965م. در بصره به دنیا آمد. کتاب «المناظر» وی در باب مبحث نور (Optique)، دارای اهمیت فوق العاده ای است که بعدها اساس کار دانشمندان اسلامی و اروپایی شد. مطالعات ابن هیثم دربارۀ انعکاس نور (Catoptrique) و تحقیقاتش در خصوص عدسی، که در اروپا به نام خود وی با عنوان «مسئلۀ الهازِن» معروف است، حتی نظریۀ او دربارۀ چشم و کیفیت عمل آن به عنوان یک عدسی، کشف عینک و… در نوع خود تازه و بی بدیل و جزو اختراعات و کشفیات دانشمندان مسلمان محسوب می شود و بسیاری از آثار وی بعدها اساس تألیف خیلی از کتابها در این رمینه شد.
یکی از مهمترین عواملی که توانست علوم دورۀ اسلامی را به اروپا انتقال دهد، سنت ترجمه بود که باعث شد حتی گالیله نیز به سهولت بتواند به آثار دانشمندان بزرگی چون ابوریحان بیرونی و ابن هیثم دست یابد و به نظریات آنان وقوف پیدا کند.
ما در این مقاله با بررسی این گونه نظریات دانشمندان دورۀ اسلامی، بالاخص ابن هیثم، سعی خواهیم نمود تا سبقت، پیشروی، ابداعات و اختراعات آنان را در تاریخ علم نجوم و هیئت، بالاخص کشف عدسی و مقدمات ایجاد تلسکوپ نشان دهیم.
« …«یوهانس کِپلر» در آلمان، در اواخر قرن 16 میلادی، موقعی که قوانین فیزیکی را که بر اساس آن، دوربین گالیله ستاره های تا آن زمان ناشناخته را به پیش چشم نزدیک کرد، مورد بررسی قرار می داد، متوجه شد که کارهای گالیله و قوانینش در سایۀ کشفیات حسن بن الهیثم انجام گرفته است. حتّی امروز مسائل فیزیکی و ریاضیی که او به کمک معادلۀ چهارمجهولی حل کرد و قدرت ریاضی او را نشان می دهد، مسائل الحسن نام دارند».[دکتر زیگرید هونکه: فرهنگ اسلام در اروپا، ص184]
مقدّمه:
علم نجوم براي مسلمانان، علاوه بر ماهيّت علمي خود، داراي ارزش عملي و مصرفي مهمّي نيز هست. زندگي اعراب بدوي و كشاورزان هميشه به الطاف و بركت آسمان بستگي داشته، و به شناخت ستارگان نيز عملاً نيازمند بوده است. اكنون مذهب اسلام نيز به طريق اولي، براي عبادات روزانه خواهان مشاهدات دايمي تغييرات نجومي است.
مهمتر از پيشرفتها و اكتشافاتي كه دانشمندان اسلامي در مورد بررسي آسمان و كرات داشتند، و مهمتر از اختراعات فيزيكي و تكنيكي آنان – كه اينها در عين حال شرايط اولية پيشرفت و توانايي آنان در هر دو مورد بود- همانا ايجاد ابزارهاي فكري و آلتهاي ذهني و عقلي بود كه دانشمندان اسلامي تهيه كردند. آنان استادان رياضي بودند. كاملاً برعكس روميها كه جسته و گريخته و با «روش دلهدزدي» به نتايج كوچكي رسيده بودند.1
مسلمانان تكنيسينهاي باذوق و زبردست و مكانيكهاي با مهارتي بودند. علاقة اصلي آنها، به وسايل و علم نجوم بود. آنچه از دوران يونانيان به آنان رسيده بود، به زودي كفايت خود را براي هدفها و مسائل جديد ايشان از دست داد. هربار آن وسايل را بهبود بخشيده و چيزي به آن اضافه ميكردند و يا چيز جديدي به خاطرشان ميرسيد و ميساختند.
اينان وسايل جديد آن چنان كاملي براي مشاهده و اندازهگيري ميساختند كه بعدها اروپا همانها را تقليد كرد و تا اختراع دوربين نجومي، آنها را بدون تغيير به كار ميبرد.2
دانشمندان اسلامي بودند كه به وسيلة تصوّرات تكنيكي خود دستگاههاي قديمي يوناني را رشد داده و بهتر از آن را درست كردند، و چيزهاي جديدي به ذهنشان خطور كرد كه به وسيلة آنها شرايط لازم و اوليه براي مشاهدات دقيق علمي در طبيعت امكانپذير گرديد. به وسيلة اين دستگاهها بود كه در رصدخانههاي اسلامي در نقاط مختلف قادر بودند نتايج كار پيشينيان را به سرعت مرور كنند و با نظم علمي كه بر اساس آزمايش قرار داشت، و با برنامة دقيق به دانشپژوهي بپردازند. استعداد ممتاز رياضي آنان و لذّتي كه حلّ مسائل مهم رياضي ميبردند، زمينههايي بودند كه دانشمندان اسلامي را به كشف بخش جديد رياضي موفق كرد، كه باز هم به وسيلة آن، خود اينها و بعد هم اروپا، زيربنا و وسايل لازم را براي محاسبههاي نجومي تهيه كردند.1
كار علميِ مسلمانان با نسخهبرداري و قبول معلومات يوناني و هندي به پايان نرسيد، همانطور كه كار «طالس» و «فيثاغورس» هم با تكرار بيانات مصريان و بابليها پايان نيافت. مسلمانان معلوماتي را كه از يونانيان گرفتند، به وسيلة آزمايشهاي تجربي رشد دادند و بسيار پيش بردند. آري آنان مخترع آزمايش تجربي و آن هم به قاطعترين معنايش هستند. آنان پايهگذار واقعي تحقيقات علمي عينياند.2
تمدن اسلامي كه به وسيلة اعراب آغاز شد، نه تنها ارثية يونان را از انهدام و فراموشي نجات داد و آن را اسلوب و نظم بخشيد و به اروپا داد، بلكه پايهگذار شيمي آزمايشي، فيزيك، جبر، علم حساب (اريتمتيك، به مفهوم امروزي) و مثلّثات فضايي (spharische Tigonometrie)، زمينشناسي و جامعهشناسي گرديد. تمدن اسلامي كشفها و اختراعات گرانبهاي بيشماري در همة بخشهاي علم تجربي، كه اكثر آنها را بعدها نويسندگان اروپايي دزدانه به حساب خودشان گذاشتهاند، به مغرب زمين هديه كرده است. ولي گرانبهاترين آنها شايد اسلوب تحقيقات علم طبيعي باشد، كه اين پيشقدمي مسلمانان بود كه جاي پا براي اروپا باز كرد، تا منجر به شناخت قوانين طبيعت و تفوّق و كنترل آن گرديد.1
يكي از اين كشفيات گرانبها كه علم نجوم امروز مديون آن است، تئوري ساخت تلسكوپ و عدسي است كه توسط يك دانشمند بزرگ اسلامي، حسنبن هيثم مطرح شده است. حتّي قبل از وي، دانشمندي ديگر به نام صوفي رازي، كه اولين كسي بوده كه بدون استفاده از تلسكوپ، سحابي «اندرومدا» را رصد و كشف و ثبت كرده است.
ساخت عدسي كه مهمترين جزء يك تلسكوپ يا دوربين فضايي است، افتخار مسلمانان است. كتاب «المناظر» ابن هيثم، كه يك شاهكار علمي دنيا در نوع و زمان خود ميباشد، اوّلين مباحث نورشناسي، آن هم به اسلوب و شيوهاي كاملاً علمي و درست را در حدود هزار سال پيش مطرح كرده است.
ما در اين مقاله با استناد به منابع و مراجع علمي، سعي خواهيم نمود تا به پيشينة ساخت عدسي و تلسكوپ بپردازيم و اين سؤال را مطرح كنيم كه آيا افتخار كشف عدسي و تلسكوپ كه اروپاييان همواره به نام گاليله ثبت كرده و بدان مينازند، از آن دانشمندان بزرگ دورة اسلامي، بالأخص ابنهيثم است يا نه؟
و اين كه چرا اروپاييان بدون هيچ دغدغة وجداني و به دور از هرگونه حفظ امانت، بسياري از كشفيات و اختراعات مسلمانان را زيركانه ميدزدند و به نام خود ميزنند و از ذكر منبع آن پرهيز ميكنند؟
و چندين سؤال ديگر در اين زمينه، كه ذيلاً با اشاره به عملكرد یک دانشمند بزرگ اسلامي، به تحليل آنها خواهيم پرداخت:
ابن هیثم (منجّم، ریاضی دان و پزشک) و تئوری نور و عدسی:
يكي از رياضيدانان نامي و بيترديد بزرگترين فيزيكدان تاريخ علم دورة اسلامي، ابوعليحسن بن حسن بن هيثم (354 هـ.ق. -430 هـ.ق.) ميباشد. وي از بزرگترين محقّقان مبحث نورشناسي در همة اعصار است. وي منجّم، رياضيدان و پزشك هم بود و شروحي بر آثار ارسطو و جالينوس نوشت.1
جرج سارتون ضمن اشاره به «رابرت بيكن» و «كپلر» ميگويد: «ترجمة لاتيني مهمترين اثرش به نام كتاب المناظر در علم غربي تأثير عميقي به جاي گذاشت».2
اين كتاب پيشرفت عظيمي را در روش تجربي ارائه كرد: تحقيق در مبحث انعكاس نور (Catoptrics)، آينههاي كروي و شلجمي، كجراهي (Aberration) كروي، در مبحث انكسار نور (Dioptrics)، نسبت ميان زاوية برخورد و انكسار ثابت نميماند؛ قدرت درشتنمايي عدسي، مطالعة انكسارِ جوّي، غروب تنها هنگامي اتفاق ميافتد كه خورشيد ْ19 پايين افق باشد؛ كوشش براي اندازهگيري ارتفاع جوّ بر آن مبنا؛ توصيف بهتري از چشم، و درك بهتري از رؤيت، گرچه ابنهيثم جليديه را قسمت حسّاس چشم دانست، اشعه از اجسام مرئي ميتابد، نه از چشم؛ كوشش براي توضيح لوچي؛ توضيح درست در مورد بزرگتر ديده شدن اندازة خورشيد و ماه در كنار افق، نخستين استفاده از تاريكخانه و…، همه و همه مسائلي است كه از اين نابغة دانش دورة اسلامي ميتوان برشمرد و به عظمت فكري و شأن علمي او پي برد.
مبحث انعكاس نور شامل مسئلة زير است كه به مسئلة ابنهيثم معروف شده: «از دو نقطه در سطح يك دايره دو پاره خط رسم ميكنيم كه در نقطهاي واقع در محيط دايره باهم تلاقي كنند و زاويههايي مساوي يكديگر به وجود آورند. اين مسئله به يك معادلة درجة چهارم منجر ميشود». ابن هيثم آن را با كمك يك هذلولي و يك دايرة متقاطع حل كرد. معادلة درجة سوم ماهاني را هم با روش مشابهي به طريقة «ارشميدس» حل كرد.
ابن هيثم، پس از بطلميوس، نخستين دستاوردهاي مهم را در قلمروي نورشناسي عرضه داشتو اگرچه كار وي محتوي عناصر يوناني، به ويژه از بطلميوس بود، او همه چيز را چنان از نو سازمان داد و دوباره بررسي كرد كه به نتايج سراسر تازهاي دست يافت.1 نظريات ابن هيثم دربارة نور و بينايي (ابصار) با هيچ يك از نظريات معروفي كه پيشتر در عهد باستان يا در دورة اسلامي رواج داشت، نه همسان بود، و نه مستقيماً از آنها نشأت ميگرفت.
ممكن است نظرية بينايي (اِبصار)، شاهكار اصلي وي در مبحث نورشناسي بوده باشد، ولي علايق او همة قلمرو پديدههاي نوري را در بر ميگرفت.
چنان که گفته شد، مهمترين كتاب ابن هيثم در قلمروي نورشناسي، كتاب المناظر است. ترجمة لاتيني المناظر در قرون وسطي نويسندگاني را كه پس از او در اين موضوع به نگارش پرداختند، سخت تحت تأثير قرار داد؛ ولي تأثير اين كتاب تنها به آثار نويسندگان سدة سيزدهم ميلادي منحصر نگرديد. شواهد آشكاري در دست است كه نشان ميدهند فيلسوفان سدة چهاردهم ميلادي نيز اين كتاب را مستقيماً مطالعه كرده بودند: انتشار ترجمة لاتيني المناظر از سوي ريسنر، اين كتاب را در دسترس رياضيداناني چون كپلر، اسنل، بيكمن، فرما، هريوت و دكارت نهاد، كه همگي، به جز نفر اخير، به طور مستقيم از «الهازن» (Alhazen) ]شكل تغيير يافتة «الحسن» در زبان لاتيني كه اسم ابن هيثم است[، نام برده، و به او استناد نمودهاند. در واقع، در سدههاي شانزدهم و هفدهم ميلادي بود كه سرشت رياضي المناظر به نحو دامنهدار و مؤثري شناخته شد. مباحث اين كتاب هم استقرايي و تجربي، و هم رياضياند. آزمايش (اعتبار) همچون ابزار روشمند صريح و شاخصي در جريان استفاده از تجهيزات و اسباب دستساز به كار گرفته شده است. المناظر رسالة فلسفي بلند و مفصّلي دربارة ماهيّت و سرشت نور نيست، بلكه يك بررسي رياضي و تجربي دربارة ويژگيهاي نور است –خصوصاً ويژگيهايي از نور كه با فرايند بينايي ارتباط دارند. به جز نورشناسي، يكي از حوزههاي ديگري كه ابن هيثم در آن به پژوهش و نوآوري پرداخت، رياضيات بود. اگرچه جانماية رياضيات در بيشتر آثار علمي ابن هيثم، از جمله «المناظر»، آشكارا ديده ميشود، او نوآوردههاي ارزشمندي را نيز در قلمرو اختصاصي رياضيات محض و كاربردي به ارمغان آورده است. برخي از دستاوردهاي رياضي ابن هيثم در بخشهايي از كتاب «المناظر» عرضه شده، و عمدة آوازة بلند او به عنوان رياضيدان از همين جا منشأ گرفته است. وي در گفتار پنجم از كتاب المناظر مسألهاي را طرح و حل كرد كه بعدها در ميان رياضيدانان و پژوهشگران اروپايي در سدة هفدهم ميلادي به «مسألة الهازن» معروف گرديد. ابن هيثم در حل اين مسأله فراز دستي بيچون و چراي خود را در عرصة رياضيات عاليتر يوناني به نمايش گذاشت، و به حق از ستايش رياضيدانان و تاريخنگاران پس از خود برخوردار گرديد.1
صورت مسئله چنين است: «در صفحة دايرهاي به مركز o و به شعاع R دو نقطة ثابت A,B داده ميشود. هرگاه دايره را به مثابة آينهاي فرض كنيم، برآن نقطهاي چون m بيابيد كه شعاع نوري كه از a خارج ميشود، پس از منعكس شدن در نقطة M، بر B بگذرد».
راه حل بسيار پيچيدة ابن هيثم به يك معادلة درجة چهارم منتهي ميشود كه وي آن را با قطع كردن يك «هذلولي متساوي القطرين» و يك دايره حل كرده است.2
لئوناردو داوينچي به حل اين مسأله علاقهمند شد، ولي چون مباني رياضي مستحكمي نداشت، فقط توانست آن را از راه عملي (مكانيكي) حل كند. سرانجام كريستيان هويگنس (1629-1695 م.) ظريفترين و سادهترين راه حل را عرضه داشت.1
به جز بخشهاي رياضي المناظر، از ابن هيثم حدود بيست كتاب و رساله دربارة موضوعات رياضي به دست ما رسيده است. بيشتر اين آثار كوتاهند، و از نظر اهميّت از جايگاه يكساني برخوردار نيستند. برخي بر چاپ رسيدهاند و برخي ترجمه يا شرح داده شدهاند.2
اخترشناسي يكي ديگر از حوزههاي پژوهشي ابن هيثم بود. حدود 24 عنوان از آثار موجود وي به اين موضوع اختصاص دارد. بيشتر اين آثار، رسالههاي كوتاهياند كه در آنها به موضوعات نظري يا كاربردي نجوم، مانند ساعتهاي خورشيدي، تعيين سمت قبله، اختلاف منظر و ارتفاع ستارگان و… پرداخته شده است. برخي از دستاوردهاي ابن هيثم در اين قلمرو، جالب توجه، و از نظر تاريخي مهماند. از مهمترين آثار وي در زمينة اخترشناسي ميتوان از في هيئة العالم و شرح جامعي بر مجسطي بطلميوس با عنوان تهذيب المجسطي نام برد.
كتاب في هيئة العالم در قرون وسطي، چندين بار به زبانهاي اروپايي (اسپانيولي و لاتيني) برگردانده شد.
ابن هيثم در اين اثر، نظام پيشنهادي بطلميوس را براي توصيف حركات سيارات مورد بازنگري قرار داد. و آن را چنان دگرگون ساخت تا با نظرية افلاك ارسطويي همخواني يابد. با بررسي سيد تحوّل ارسطوگرايي در اخترشناسي دورة اسلامي، به سادگي در مييابيم كه راهي را كه ابن هيثم در اين راستا گشوده بود، از سوي اخترشناسان پرآوازهاي چون نورالدّين بطروجي (متوفي 580 هـ.ق)، خواجه نصيرالدّين طوسي (متوفي 671 هـ.ق.) و علاءالدّين بن شاطر (متوفي 777 هـ.ق.) پي گرفته شد.1 ابن هيثم با توصيف دقيقي از همة حركات ناشي از نظرية نجومي خويش، در واقع، روايتي كامل، واضح و غير فنّي از نظرية سيارهاي بطلميوس به دست داد.
ابن هيثم ثابت كرده است كه شفق نجومي وقتي آغاز ميشود يا پايان مييابد كه ارتفاع منفي خورشيد به 19 درجه برسد و بر اين مبنا ارتفاع جوّ زمين را 52000 قدم تخمين زده بود. وي علّت انكسار جوّي و افزايش قطر ظاهري خورشيد و ماه را در نزديكي افق به درستي توضيح داد.
ابن هيثم مانند ابن سينا و بيروني معتقد بود كه جهت سير شعاع نور از طرف شيء به طرف چشم است، نه در جهت عكس آن كه اقليدس و بطلميوس و كندي انگاشته بودند.2
پس از ابن هيثم، بر نويسندگاني مانند ابن رشد، چغميني، عبدالغفار قزويني و گئورگ پويرباخ اثر عميقي داشته است.3 نظام سيارهاي ابن هيثم در سدة سيزدهم ميلادي از نو در مغرب زمين سر برآورد. گويا «راجربيكن» نخستين دانشمند غربي باشد كه بحث گستردهاي را دربارة اين دستگاه نجومي پيش كشيده است و سپس توسط :گئورگ پويرباخ»، دانشمند ويني، در زمينة احياي اخترشناسي در سدة پانزدهم ميلادي ادامه يافته است.4
نظريّات ابن هيثم دربارة بازتاب (انعكاس) نور:
ابن هيثم قرنها پيش از توّلد اسحاق نيوتن به مفهوم «برخورد كشسان» كه يكي از مفاهيم پاية مكانيك نيوتني است، اشاره كرده، و از آن در توجيه چگونگي بازتاب نور از روي سطوح صيقلي استفاده نموده است. مصطفي نظيفبك در اين باره ميگويد: «آنچه بيشتر مايه شگفتي ميگردد اين است كه او نه تنها در اين زمينه بر نيوتن پيشدستي نموده، بلكه در توضيح اين مثال مكانيكي گفتار خود را بر مفاهيمي استوار ساخته كه به اعتراف همه مورخّان، از يافتههاي دورة رنسانس و پس از آن است، و حال آنكه افتخار عظيم پيرايش و سازماندهي اين مفاهيم به همان شكلي كه امروزه با آن آشنايي داريم، خصوصاً به نيوتن نسبت داده ميشود».
مهمترين انديشههاي ابن هيثم در قلمروي مكانيك، بر پاية مفاهيمي چند استوار است كه به اختصار به آنها اشاره ميكنيم. او دو نوع حركت براي اجسام مادّي برشمرده است: 1- «حركت طبيعي»، و آن همان حركت جسم تحت تأثير گرانش است.1 2- «حركت عَرَضي»، و آن حركت جسم تحت تأثير عاملي خارجي (به جز گرانش) است. وي در اين زمينه، به دو آزمايش پايه دست زده است. در آزمايش نخست، به بررسي سقوطگوي كوچك و صافي از جنس آهن يا مس بر روي يك آينه تخت افقي ميپردازد، و توضيح ميدهد كه گوي پس از برخورد به آينه به سمت بالا باز ميگردد و سپس پايين ميافتد. وي ميگويد: «هرچه گوي از فاصله دورتري رها شود، برگشتِ آن از آينه شديدتر ميگردد، و به سمت بالا بيشتر باز پس زده ميشود، و هرچه از فاصله نزديكتر رها شود، برگشت آن كمتر خواهد بود». در آزمايش دوّم، پرتاب گوي صيقلي و كوچكي را بر آينة تختي كه يك بار به حالت قائم، و بار ديگر به حالت مايل نگهداشته شده، مورد بررسي قرار ميدهد. ابن هيثم دربارة حالت نخست چنين ميگويد: «گوي در لحظة برگشت، موازي افق است، سپس ديري نميپايد كه پس از برگشت به سمت پايين فرو ميافتد».2 و دربارة حالت دوم ميگويد: «گوي به سمت مقابل جهت پرتاب پرتاب كننده برميگردد، و در آغازِ برگشت در راستاي موازي افق، و به صورت مايل از سطح آينه ديده ميشود (زاوية ميل آن در مقام مقايسه، شبيه به زاوية ميل پيكان هنگام نشانه روي به سوي آينه است). سپس گوي بر اثر نيروي طبيعي كه او را به پايين ميراند، بيدرنگ به سمت پايين فرو ميآيد. هرچه حركت پرتابي شديدتر باشد، برگشت اين گوي نيز شديدتر خواهد بود. اگر اين آزمايش با جسمي به جز آينه، همچون چوب و مانند آن كه اندكي نرم و غيرصلبند، انجام پذيرد، گوي با نيرويي كمتر از آزمايش نخست به عقب باز خواهد گشت».1
نظريات ابن هيثم دربارة شكست نور:2
چنانكه خواهيم ديد، براساس نظرية ابن هيثم، سرعت نور در يك محيط شفاف غليظ (يا به زبان امروزي، محيطي با ضريب شكست بيشتر) از سرعت آن در يك محيط شفاف رقيقتر كمتر است. او از همين واقعيت چنين نتيجه ميگيرد كه پديدة شكست نور از اختلاف سرعت پرتوهاي نور در دو محيط شفاف با غلظتهاي متفاوت ناشي ميگردد.3 وي ميگويد: «امّا چرا پرتوي نور هنگام ورود از يك جسم شفاف به جسم شفاف ديگري كه شفافيت متفاوتي دارد، خم ميگردد؟ زيرا نفوذ نور در اجسام شفاف با حركتي تدريجي (نه آني) رخ ميدهد، حركتي در نهايت سرعت… نوري كه در اجسام شفاف انتشار مييابد، چنان حركت سريعي دارد كه از حواس بشري پوشيده ميماند، ولي با اين همه حركت نور در اجسام رقيق –يعني اجسامي با شفافيت زياد- سريعتر از حركت آن در اجسام غليظ –يعني اجسامي با شفافيت كمتر- است، چه هر جسم شفاف هنگامي كه نور بدان راه مييابد، برحسب غلظتي كه در آن است، مقاومتي هر چند ناچيز، در برابر حركت نور از خود نشان ميدهد، زيرا هر جسم طبيعي هر اندازه كه شفّاف هم باشد، باز غلظتي در ان وجود دارد –چون در ذهن براي صافي و شفافيت نميتوان نهايتي در نظر گرفت- از اين رو، اجسام شفاف طبيعي عاري از هرگونه غلظت نيستند. پس نور هنگام نفوذ در اجسام شفّاف بر حسب شفافيت آن اجسام، انتشار مييابد، و ان اجسام بر حسب غلظت موجود در آنها در برابر انتشار نور مقاومت نشان ميدهند».1 سپس بعد از گفتاري طولاني چنين نتيجه ميگيرد: «و اما علت خميدگي (پرتوي) نور هنگام ورود از جسم غليظتر به جسم رقيقتر در جهت دور شدن از خط عمود، آن است كه نور هنگام حركت در جسم شفاف، با مقاومتي هرچند ناچيز روبرو ميشود. هر چه جسم، غليظتر باشد، اين مقاومت بيشتر ميگردد، چنانكه اگر سنگ در هوا حركت كند، حركتش سريعتر و آسانتر از هنگامي خواهد بود كه در آب حركت كند، زيرا آب نسبت به هوا مقاومت بيشتري در برابر حركت سنگ نشان ميدهد. پس هنگام ورود (پرتوي) نور از جسم غليظتر به جسم رقيقتر، حركت آن سريعتر ميگردد، هنگامي كه (پرتوي) نور در راستاي مايل به سوي سطح (بيروني) جسم شفاف (دوم) –كه در واقع همان فصل مشترك ميان دو جسم است- حركت ميكند، راستاي حركت آن، خطي است كه ميان دو محور عمود بر هم قرار دارد: 1- محور قائمي كه از مبدأ حركت ميگذرد، 2- محوري (افقي) كه بر محور پيش گفته عمود است، و آن نيز از مبدأ حركت ميگذرد. مقاومت جسم شفاف غليظتر (=محيط شفاف اول) در برابر حركت نور، در راستاي محور عمودي دوم (= محور افقي) است. هنگامي كه (پرتوي) نور از جسم غليظتر بيرون ميآيد، و به جسم رقيقتر (= محيط شفّاف دوم) وارد ميشود، مقاومت جسم رقيقتر در برابر حركت نور در همان راستاي محور عمودي دوم (=محور افقي)، از مقاومت جسم شفاف اول (در آن راستا) كمتر ميشود، و از اين رو، سرعت (پرتوي) نور در راستايي كه در برابر حركتش مقاومت ميشد، بيشتر ميگردد. اين چنين است كه (پرتوي) نور هنگام ورود به جسم رقيقتر در جهت دور شدن از خط عمود خم ميشود».1
نظريه ابن هيثم دربارة بينايي(ابصار):
بيترديد يكي از افتخارات ابن هيثم، به اعتراف همه تاريخنگاران علم، آن است كه پس از نقد نظريات پيشينيان خويش دربارة «ابصار» نظريه مهم و دوران ساز خود را در اين زمينه مطرح ساخت. چنانكه در فصل پيشين و در آغاز اين فصل گذشت، پيش از ابن هيثم دو نظرية اصلي دربارة «اِبصار» وجود داشت: 1- نظريهاي كه به موجب آن، ابصار، پيامد انطباع يا ورود صورت يا شبحي از منصر (شيء مرئي) به چشم است. ابن هيثم اين نظريه را به فلاسفه طبيعي، يا به گفتة وي «اصحاب الطبيعه» منسوب ساخته است، و 2- نظرية ديگري كه ابن هيثم آن را به دانشمندان علوم تعليمي، يا به تعبير وي «اصحاب التعاليم»، نسبت داده (منظور ابن هيثم از آنان، اقليدس و پيروان او بود كه منحصراً به ويژگيهاي هندسي پرتوهاي نوري توجه داشتند)، و براساس آن ابصار با خروج شعاعي از چشم و برخورد آن به مبصر صورت ميپذيرد. اما نظريه نخست، نظريه مبهم، غيرواضح و پرسش برانگيزي بود. براستي شبح يا سايهاي كه پيوسته از اجسام جدا ميگردد و بر چشم تاثير مينهد، چنانكه اپيكوريان ميگفتند، چه ميتوانست باشد؟! و يا چگونه ممكن بود گفتار ارسطوييان را پذيرفت كه ميپنداشتند «ابصار» تنها با قرار گرفتن (يا محازات) مبصر در برابر چشم، و انطباع صورتي از آن در چشم حاصل ميگردد، گويي كه مبصرات از دور و بدون واسطه و تنها با فراهم آمدن شرايطي بر چشم تاثير ميگذارند؟! و اما نظرية دوم، بسيار ابتدايي و سادهانگارانه مينمود، زيرا در اين نظريه، بينايي با حس بساوايي قياس گرديده، و چنين گمان رفته بود كه براي ديدن اشياء مرئي ميبايد پرتوي از چشم بيرون آمده، با آن اشياء تماس يابد، همچنانكه براي ادراك كيفيات بساوايي لازم است عضوي مانند دست با اجسام تماس پيدا كند. با اين همه، پيروان اين نظريه نيز درباره چگونگي و سرشت اين پرتو (يا «شعاع») همداستان نبودند: آيا اين «شعاع» به شكل مخروط يكپارچه و توپري است كه رأس آن در مركز چشم قرار دارد؛ يا آنكه خط راستي است كه بر سطح شيء مرئي به سرعت حركت ميكند، و در اين حركت حجم مخروط توپري را ميپيمايد؛ و يا اين «شعاع» از خطوط مستقيم جدا از هم و باريكي تشكيل يافته كه از يك سو در مركز چشم به هم ميرسند، و از سوي ديگر بر سطح شيء مرئي قرار دارند؟ سرشت و ماهيت اين شعاع چيست، آيا قوهاي نوراني است كه از چشم به سوي اشياء مرئي گسيل ميگردد؛ يا آنكه دگرگوني و تغييري است كه در اثر مجاورت چشم با هواي پيرامونش، در بخشي از آن هوا پديد ميآيد، و سپس به هواي مجاور آن سرايت ميكند، تا آنكه به شيء مرئي برسد؟!…
ابن هيثم پس از بررسي و نقد همه اين ديدگاهها، كاوش خويش را درباره حقيقت بينايي پي گرفت، و گام به گام به راه حل نهايي مساله نزديكتر شد. او در گفتار نخست از كتاب المناظر در بايستهاي لازم براي پيدايش احساس بينايي را – كه از آنها با عنوان «المعاني التي لايتم الابصار الابها» ياد كرده- برشمرده است:
1- بايد شيء مرئي يا خود منير باشد، يا آنكه نور خود را از منبع منير ديگري بگيرد.
2- بايد در ميان چشم و شيء مرئي فاصلهاي باشد.
3- بايد خط واصل ميان چشم و شيء مرئي يا جسم كدري قطع نگردد، (يعني اين كه محيط ميان چشم و شيء مرئي بايد شفّاف باشد).
4- بايد شيء مرئي حجم به اندازهاي داشته باشد، و كاملاً شفّاف نباشد.
5- بايد چشم از بيماريها و صدمات در امان باشد.
توجه به شرايط پيدايش احساس بينايي (يا به عبارت فلسفي، علل معده ابصار) ابن هيثم را بر آن داشت تا «علت پيدايش احساس بينايي» را جستجو كند: «زماني كه چشم شيئي را كه لحظهاي پيش نميديده، ميبيند، در چشم چيزي پديد آمده كه پيشتر نبوده است، و چيزي كه پيشتر نبوده، بدون «علت» پديد نميآيد. ميدانيم كه شيء مرئي چون در برابر چشم قرار گيرد، ديده ميشود، و اگر از برابرش برداشته شود، ديگر چشم آن را احساس نميكند، و چون به جاي خود در برابر چشم بازگردانده شود، آن احساس نيز باز ميگردد. همچنين ميدانيم هنگامي كه چشم شيء مرئي را احساس كند و سپس پلكهايش را فرو بندد، آن احساس از ميان ميرود، و چون پلكها را بگشايد، و شيء همچنان در برابرش باشد، همان احساس باز ميگردد. و (از سوي ديگر ميدانيم) «علت» همان است كه چون از ميان رود، معلول آن از ميان برود، و چون باز گردد، معلولش نيز برگردد. از اين رو علتي كه آن چيز را در چشم پديد ميآورد، همان شيء مرئي است».1 و از اينجا نتيجه گرفته است كه «ابصار» فقط در اثر نوري كه از شي مرئي به چشم ميرسد، روي ميدهد.2 امّا پرسش مهم ديگري در اينجا پيش ميآمد: چشم چه نقشي در فرآيند بينايي يا «ابصار» دارد؟ ابن هيثم از اين پرسش نيز غافل نبود، و از اين رو در پي يافتن پاسخي براي آن برآمد.
بينايي و چشم از ديدگاه ابن هيثم:
ابن هيثم در توصيف ابزار حس بينايي، يعني چشم، عملكرد بخشهايي از ساختمان آن را مورد توجه قرار داده كه از ديدگاه وي نقش مهمتري در بينايي، و به ويژه در انتقال تصاوير به مغز داشتهاند، و از اين رو جنبههاي تشريحي محض ساختمان چشم در نظر نگرفته است.3
گفتار ابن هيثم در اين بخش با توصيف دو عصبي آغاز گرديده كه از دو نيمكره مغز خارج ميگردند، و سپس به سوي يكديگر آمده، به هم ميرسند، و آنگاه دوباره از يكديگر فاصله ميگيرند، هر كدام به سوي يكي از كرههاي دو چشم ميروند، و از راه سوراخي در حفرة چشمي به چشم راه مييابند، و مانند يك قيف آن را در بر ميگيرند، و در اين جا به ملتحمه [صلبيه] متصل ميشوند.4
به نظر ابن هيثم، شيء مرئي تنها هنگامي براي چشم قابل رؤيت است كه پرتوهاي نور گسيل شده از آن شيء در داخل مخروطي قرار گيرد كه رأس آن در مركز چشم، و قاعدهاش سوراخ عنبيه (مردمك) باشد، زيرا چنانكه گذشت، براي آن كه احساس بينايي در جليديه حاصل گردد، ميبايست از هر نقطه در سطح شيء مرئي پرتوي نوري بدون شكست در پردههاي كروي و متّحدالمركز چشم نفوذ كند تا در راستاي قائم به سطح جليديه برخورد نمايد، و از نظر هندسي، همه اين راستاهاي قائم در داخل مخروط مزبور – كه در اينجا «مخروط شعاع» خوانده ميشود- ميگنجند.
از اينرو، به موجب بند گذشته زماني كه شيء مرئي بيرون از «مخروط شعاع» قرار ميگرفت، نبايستي ديده ميشد، ولي تجربيات متعدد ابن هيثم نشان ميداد كه اگر شيء مرئي بيرون اين مخروط نيز واقع شود، باز هم رؤيت آن امكانپذير بود. او در اين خصوص چنين گفته است: «هنگامي كه انسان ميلة باريكي را برداشته، يك سر آن را در انتهاي چشم و در ميان دو پلكش قرار دهد و چشم خود را بي حركت نگاه دارد، سر آن ميله را ميبيند. همچنين اگر سر آن ميله را در نزديكي محلّ خروج اشك بگذارد، باز هم آن را ميبيند. و اگر ميله را به درون چشم آورد و يك سر آن را كنار سياهي چشم يا در نزديكي ان بچسباند، اين بار نيز سر مسله را خواهد ديد… و هنگامي كه انسان انگشت نشانه خود را در كنار صورت و در نزديكي پيشانيش بلند كند، آن انگشت را ميبيند. همچنين اگر همان انگشت را به پلك پائينياش بچسباند، و بكوشد كه سطح بالايي آن به طور محسوس، با سطح چشم موازي باشد، باز هم سطح انگشت خود را ميبيند. و همه اين مواضع آشكارا و بيهيچ شبههاي از مخروط شعاع بيرونند».1
بنابراين از ديدگاه ابن هيثم رؤيت شيء مرئي در بيرون از «مخروط شعاع» تنها از طريق پرتوهاي شكست يافتة نور در پردههاي شفاف چشم امكانپذيرست.
نظريه ابنهيثم دربارة بينايي-فرايند ادراك بينايي:
براساس نظريه ابن هيثم، فرايند بينايي، در دو سطح متمايز صورت ميپذيرد: مرحله نخست، شامل احساس (Sensation) بينايي است. سطح ديگر، ادراك (Perception) بينايي است كه بر اثر يادآوري، پردازش، تحليل و سنجش محسوسات بينايي به كمك نيروي عقل حاصل ميگردد. اين بخش از نظريه ابن هيثم از نظر روانشناختي داراي اهميت بسيار زيادي است. 2
هنگامي كه انسان چيزي را ميبيند، روشنايي، رنگ، فاصله، شكل، حركت يا سكون، پيوستگي يا عدم پيوستگي آن به ساير اجسام و بسياري از مفاهيم ديگري را- كه ابن هيثم بر اساس شمارش خود آنها را «مفاهيم جزئي 22 گانه» ناميده- ادراك ميكند، مفاهيمي چون روشنايي، رنگ، فاصله، وضع (سمتگيري فضايي)، عمق (بعد سوم)، شكل، بزرگي، اتّصال (به هم پيوستگي و يكپارچگي)، پراكندگي، شماره و تعداد، حركت، سكون، شفافيت، كدر بودن، سايه، تاريكي، همساني، ناهمساني، زشتي و زيبايي و… ابن هيثم به تفصيل چگونگي ادراك هر يك از اين مفاهيم را به طور جداگانه توضيح داده، و مفاهيمي را كه ادراك آنها در ضمن هر يك از مفاهيم طبقهبندي شده بالا ميگنجد، خاطرنشان ساخته است، براي مثال ادراك مفهوم تقعّر يا تحدّب را از نوع ادراك «شكل»، و يا ادراك حالت گريستن را از نوع ادراك «شكل و حركت» بر شمرده است.1
دكتر زيگريد هونكه، در كتاب ارزشمند خود، فرهنگ اسلام در اروپا، ضمن اشاره به ابن هيثم، مينويسد:
«مسلمانان وارث علوم پيشينيان خود شدند، ولي نه نسخهدار آنان. اين هم در مورد وسايل علمي صادق است و هم در مورد علومي كه با آن تا آن زمان هيچ تماسي نداشتند و از خارج كسب كردند (علوم غريبه). انسان از عدم پيشداوري آنها تعجب ميكند. از هيچ يك از دانشمندان نامدار باكي نداشتند. برق نام و علم كسي چشمشان را نميزد و مانع نميشد كه نتايج علمي كسي را دوباره كنترل كنند، تا احتمالاً اشتباهش را تصحيح نمايند و روي آن زمينة جديد به دست آمده، سيستم علمي و جديد خود را بسازند.
مثال واضحي براي اين روش، يعني عدل و عدم جانبداري در قضاوت نسبت به مسائل علمي، همان است كه هيچ چيزي را به عنوان حقيقت قبول نداشتند، مگر اينكه خودشان آن را در آزمايش اثبات ميكردند. حتي نوشتههاي كسي همچون ارسطو يا بطلميوس را با ديدة انتقادي بررسي ميكردند. نوشتههايي با اين مضامين در دست است: «درباره آنچه تئون در موقع محاسبة خورشيد و ماه گرفتگي در نظر نگرفته است» يا «دربارة علت اختلاف جدول بطلميوس با تجربيات و آزمايشهاي علمي» كه ثابت بن قره به خاطرش رسيده بود.
حقيقت جويي بيباكانه و سرسختانهشان، آنان را بدون ترديد به سوي مشاهدة علمي سوق ميداد. اگر براي يونانيان، مجموعيت و كل را در نظر گرفتن، و كشف قانونمندي آن از تمام ديدگاهها ضروري بود، براي مسلمانان، تكتك سؤالهاي علمي ضروري است، كه به جواب آنها بپردازند و آن هم نه با يك يا ده، بلكه با صدها آزمايش و ارائة دليل. و اين اختلاف روشن بين يونانيان و مسلمانان (بخصوص اعراب) دسترس عموم قرار گرفت.
در سال 1645 م نيز در شهر بولونيا (ايتاليا) با نام لاتيني كتاب علم ستارگان نوشتة محمد البتاني با اضافاتي از يوهانس رگيو مونتانوس جداگانه به چاپ رسيد. واضح است كه كوپرنيكوس نيز با دانشمندان اسلامي عميقاً در رابطه بود و حتي آثار كوپرنيكوس و ابن يونس از اهالي قاهره در حدود سال 1800م مورد استفادة تحقيقاتي دانشمند فرانسوي به نام لاپلاس قرار گرفت.
البتاني به محاسبة دقيق دايرهالبروج پرداخت و به روشي دست يافت كه درجة عرض يك نقطه را روي زمين ميتوان به وسيلة آن روش تعيين كرد. چيزي كه ابنالهيثم نابغه، بازهم راه جديدي براي محاسبة آن يافت و اين راه جديد، بر حسب كشف تاريخي و دورانساز او، يعني محاسبة انكسار نور صورت گرفت. الحسن بن الهيثم (1039-965م) كه در اروپا به نام الحسن معروف است، يكي از پرنفوذترين استاداني است كه اروپا در مكتب او تعليم يافته است. تئوري «حركت صفحهاي بر روي جام نامريي» از او است، كه اذهان اروپاي قبل از رنسانس را بسيار به خود مشغولكرد. اثري از آموزش او را امروزه در اشتيفت اشتامز در نزديكي اينزبروك مييابيم. در آنجا بر روي يك ميز بزرگ از چوب بلوط، كه در 1428م در آگسبورگ ساخته شده، مدل حركت شش ستاره را برحسب نظرية او به نمايش گذاشتهاند. ولي معروفيت اين دانشمند اسلامي بر روي تئوري استوار نيست. كشف مهمتر او در علم نجوم، اين بود كه همة كرات سماوي منجمله ثوابت، از خودشان اشعة نوري دارند و فقط كرة ماه است كه روشنايي خود را از خورشيد دريافت ميكند. همين كشف او بود كه او را به كشف مسئلة طبيعي ديگري، كه يك نوع انقلاب علمي بود، رساند. او با اين كشف اخير، نظرية دو دانشمند بزرگ اهل اسكندريه يعني اقليدوس و بطلميوس را نقض كرد. دو دانشمندي كه او ميبايست از بد روزگار، نظرية آنان را اجباراً اشاعه دهد تا در دوران پيري بتواند امرار معاش كند. داستان بدين شرح است: در حقيقت تقصير به گردن رود نيل بود و افكاري كه او دربارة طغيان هرسالة آن داشت و دربارة اينكه چگونه ميتوان اين طغيان را براي آبادي زمينهاي اطراف نيل مورد استفاده قرار دارد. آن زمان او طبيب و كارمند يكي از خلفا در بصره (واقع در ساحل خليج فارس) بود. الحاكم كه يكي از خلفاي فاطمي بود و در قاهره حكومت ميكرد، شنيده بود كه دانشمندي حاضر است طغيان رود نيل را تنظيم كند و بدين ترتيب يكي از مسائل حياتي مصر را كه لاينحل به نظر ميرسيد، حل كند. بدين منظور الحاكم حسن بنالهيثم را از بصره بدانجا خواند. الحاكم كه بر حسب عادت در همه كارهايش زيادهروي ميكرد، از حسن بنالهيثم استقبالي شاهانه كرد و مبلغ هنگفتي براي كاري كه در پيش داشت در نظر گرفت.
حسن ابن الهيثم با عدهاي از همكارانش در جهت عكس جريان آب رود نيل به پيش رفتند. او جريان آب رود نيل را در حوالي آسوان و در قسمتهاي جنوبي رود بررسي كرد و همه جا در مسير راهش آثار باستاني هزاران سالة آن سرزمين را ديد: قبرها، عبادتگاهها و اهرام. با ديدن اين آثار عظيم كه گوياي اطلاعات هندسي و تكنيكي سازندگان آنها بود، چنين نتيجهگيري كرد كه يك چنين ملت با استعدادي، اگر خودش نتوانسته تاكنون اين رود را تحت كنترل درآورد، پس اين كار براي او نيز ميبايست غيرممكن باشد. با سرافكندگي و احساس شكست به قاهره بازگشت و از انجام اين كار سرباز زد و بدين جهت مورد غضب الحاكم قرار گرفت. پس از اين، كاري اداري به او محول كردند كه اين كار چندان رضايت او را جلب نميكرد. بدبختانه در هنگام عمل هم اشتباهي برايش رخ داد و براي اينكه دچار خشم بيحساب آن حاكم پير نشود، خود را به ديوانگي زد؛ حيلهاش مؤثر افتاد، ولي او را در منزلش حبس و داراييش را ضبط كردند. بعداً پس از آنكه خليفه در اطراف قاهره، هنگام گردش با اسب بدون اينكه اثري از خود باقي گذارد، به طور مبهم و براي هميشه ناپديد شد، حسن بن الهيثم هم آزاد گرديد و به خانهاي در نزديكي مسجد الازهر نقل مكان كرد، ولي مخارج زندگيش را ميبايست با زحمت زياد به وسيلة كارهاي نويسندگي تأمين كند. بدين ترتيب اين دانشمند بزرگ مجبور شد سرتاسر سالهاي دراز تا آخر عمرش را براي صاحبكارش كتابهاي عناصر اثر اقليدس و المجسطي اثر بطلميوس را، بدون اشتباه و با خط خوب و تميز رونويسي كند تا بتواند زندگي روزمرة خود را بگذراند. او همان كسي است كه تئوريهاي اقليدس و بطلميوس (كه اينان خود دو ستون دانش هلني به شمار ميروند) را در نقاط حساسش نقض كرده است. اقليدس و بطلميوس معتقد بودند كه شعاعها از چشم خارج شده، به اجسام برخورد ميكنند و اين سبب ديدن اشيا ميشود. الهيثم تشريح كرد كه اين ادعا غلط است و گفت: «شعاعي كه از چشم خارج ميشود سبب ديدن اجسام نميشود، بلكه جسم مورد ديد است كه شعاعش به چشم ميتابد و به وسيلة بدنة شفّاف (عدسي) چشم، معكوس ميشود». با كشف اين واقعيت فيزيكي بود كه او تمام دانش دوران يونان را در مورد مظاهر نور پشت سر گذاشت. او قانوني را كشف كرد كه با آزمايشهاي مختلف، صحت آن به اثبات رسيد. نه راجربيكن پايهگذار علم تحقيقي1 است و نه با كوفون ورولام و نه لئوناردو داوينچي و نه گاليله. پيش از آنان علم فيزيك تحقيقي و آزمايشي به وسيلة دانشمندان اسلامي پايهگذاري شده بود. همانطور كه علم طبيعي مدرن كنوني، يك تئوري متناسب را، با آزمايش تنظيم شده ربط ميدهد تا به نتيجه برسد، حسن الهيثم در آن زمان عيناً همين كار را ميكرد. در طول دوران زندان خود خواستهاش و در سالهاي آزادي دوباره يافتهاش، به آزمايشهايي پرداخت كه سرتاسر بخش هندسة نور را به زمينة بارور علمي تبديل كرد.
اگر ماه به خودي خود نور نداشته باشد و نورش را از خورشيد دريافت كند، چگونه ماه گرفتگي به وجود ميآيد؟ اين سؤال نجومي، او را متوجه سايه انداختن يك جسم بر اثر جسم ديگر نوراني محيط، كرد. پس از آن، براي خودش مركز نور ساخت و به آزمايشهاي سيستماتيك مختلفي كه برايش ارزش علمي داشت پرداخت و اين نوشتهاش را دربارة طبيعت و خواص به وجود آمدن سايه ناميد.
او اوّلين كسي است كه دوربين جعبهاي يك سوراخه ساخت؛ – مدل اولية دوربين عكاسي- و با آن به آزمايش نور پرداخت. اين جعبة يك سوراخه، پخش مستقيم اشعة نور را به او ثابت ميكند. با چشم خود ميبيند ولي باور نميكند كه چگونه اين آزمايش، محيط را در صفحة مقابل، معكوس نشان ميدهد. او همان روش آزمايشي را انجام داد كه بعدها لئوناردو داوينچي نيز آن را به كار برد. او دليل شكست نور را به وسيلة چيزهاي مختلف، مانند هوا يا آب كشف كرده و شرح داده است و به اين ترتيب ضخامت جوّي را كه كرة زمين را احاطه كرده است، دقيقاً 15 كيلومتر حساب ميكند. او به بررسي هالة اطراف كرة ماه و شفق و همچنين رنگين كمان، كه ارسطو در شرح علت فيزيكي آن درمانده بود، ميپردازد. او معلومات خود را در مورد وسايلي، كه با عدسي و نور مربوطاند به كار برد و انعكاس آينههاي مقعر، با برشهاي كروي و مخروطي را مطالعه و محاسبه كرد و قانون نورافكن را كشف كرد.
او نه تنها تأثير حرارتي محل تقاطع نور و بزرگ نشان دادن آينههاي مقعر را مورد آزمايش علمي قرار داد، بلكه همچنين اين تأثيرات را نيز در مورد ذرّهبين بررسي كرد.1
او اوّلين عينك را، براي خواندن اختراع كرد. آزمايش او در مورد جريان نور در داخل يك جسم كروي اهميت استادانهاش را چه به لحاظ تئوري و چه به لحاظ عمل نشان ميدهد. آزمايشي كه دويست سال بعد طبق مفاهيم و هدف او، به وسيلة كمالالدّين، كه خود نيز همقدر او به حساب ميآيد و شارح آثار زيادي است، انجام شد. تأثير اين مسلمان نابغه بر اروپا بسيار عميق است. تئوريهاي فيزيكي، اپتيك (عدسي و جريان و شكست نور) او، علم اروپا را تا اواسط دوران جديد رهبري كرد.
حسن بن الهيثم در كتاب گنجينة نور و عدسي هرگونه مسائل عدسي و نور را كه بعدها از راجر بيكن انگليسي (1294-1219م) تا ويتليوي مجارستاني، مورد مطالعه قرار دادهاند، پايهگذاري ميكند.
لئوناردو داوينچي ايتاليايي، كه مدعي اختراع دوربين عكاسي و پمپ آب و هنر تراشكاري و اولين هواپيماست، به طور چند جانبه تابع دانشمندان اسلامي بوده است. و قابل اثبات است كه شديداً تحت تاثير كتابهاي علمي و آزمايشهاي حسن بن الهيثم قرار داشته است.
«يوهانس كپلر» در آلمان، در اواخر قرن16 ميلادي، موقعي كه قوانين فيزيكي را كه بر اساس آن، دوربين گاليله ستارههاي تا آن زمان ناشناخته را به پيش چشم نزديك كرد، مورد بررسي قرار ميداد، متوجه شد كه كارهاي گاليله و قوانينش در ساية كشفيات حسن بن الهيثم انجام گرفته است. حتي امروز مسائل فيزيكي و رياضيي كه او به كمك معادلة چهار مجهولي حل كرد و قدرت رياضي او را نشان ميدهد، مسائل الحسن نام دارند. مثلاً محاسبه كردن نقطهاي در يك آينة فضايي، كه از آن نقطه، يك جسم از فاصلة معيني به سوي تصوير معيني منعكس ميشود.
ولي دانشمندان اسلامي، مشاهدات آسماني را فقط با چشم و بدون دوربين انجام ميدادند. و همين نيز باعث تعجب است كه تعداد بيشماري از اين نقاط روشن را مورد توجه قرار دادهاند».1
مخلص كلام آنكه، پژوهشهاي ابن هيثم در قلمروي نورشناسي (اپتيك) از جايگاه والايي در سير تحوّل اين دانش برخوردار بوده است. او از سويي، نورشناسي كهن را به يكباره با مفاهيم و يافتههاي نوآوردة خويش دگرگون ساخت، و از سوي ديگر، روش تحقيق علمي، آزمون و تجربه را به طور گسترده در پژوهش هاي خويش به كار بست. در سدههاي ميانه، آثار تحقيقي ارزشمندش، به ويژه شاهكارش، كتاب المناظر، الهامبخش بسياري از پژوهشگران شرقي و اروپايي بود. از اينرو ميتوان ادعا كرد كه تاثير ابن هيثم بر دانش نورشناسي، همانند تاثير نيوتن بر دانش مكانيك بوده است، و يا به عبارتي ديگر، نقش كتاب المناظر (يا ترجمه لاتيني آن، اُپتيكاي تساوروس) در پيشبرد دانش نورشناسي، با نقش سازندة كتاب اصول1 نيوتن در تكامل دانش مكانيك قابل مقايسه است. ممكن است گفته شود كه پيشينيان ابن هيثم در كشف پارهاي از موضوعات علم نورشناسي بر او پيشقدم بودهاند، براي مثال، پيشتر اقليدس از «قانون بازتابش نور» آگاه بود، يا بطلميوس با برخي از واقعيتهاي شكست نور آشنايي داشت، و يا ارشميدس انواع آينههاي سهميوار و كروي را مورد آزمايش قرار داده بود. اما در پاسخ بايد گفت: چنين وضعي براي نيوتن (1727-1642) نيز وجود داشته است، براي مثال گاليله (1642-1564) پيش از او قانون شتاب ثابت اجسام در حال سقوط را فرمولبندي كرده بود، و يا مسير سهمي شكل پرتابهها را توصيف نموده بود. همچنين كريستيان هويگنس (1695-1629) پيش از نيوتن، برخي از مفاهيم و موضوعات كليدي و مهم مكانيك (همچون نيروي گريز از مركز و مساله برخورد) را مورد مطالعه قرار داده بود. اما بيترديد اين، نيوتن بود كه با انديشهاي ژرفكار و دستمايه پرباري از دانش رياضي، مفاهيم و يافتههاي ابهامآميز و پراكندة مكانيكي را از نو سامان داد، و مطالب بسياري بر آن افزود، تا آنكه از مكانيك كهن، دانشي نظاممند و هماهنگ پديد آورد. ابن هيثم نيز چنين كاري را در مورد دانش نورشناسي كهن انجام داد. «گرچه كار ابن هيثم در نورشناسي محتوي عناصري يوناني، به ويژه از بطلميوس بود، او همه چيز را چنان از نو سامان داد، و از نو بررسي كرد كه نتايج كاملاً تازهاي به دست آورد. مصداق اين سخن، به ويژه نظرياتش در خصوص نور و بينايي (ابصار) است كه همگي از آن خود اوست، و مطلقاً چيزي به افكار عتيق يا نظريات اسلامي پيشين بدهكار نيست»1 نورشناسي پيش از ابن هيثم، سراسر پراكندگي، ناهماهنگي و ابهام بود، حتّي انديشههاي اساسي سادهاي چون وجود عيني نور، و اين كه نور همان عامل خارجي پديد آورندة احساس بينايي است، از امور مسلّم به شمار نميامد. خود ابن هيثم در مقدمه كتاب المناظر وضعيت مباحث نورشناسي را در آن روزگار چنين توصيف ميكند، «حقايق در پردة ابهامند؛ مقاصد ناپيدا؛ و شبهات فراوانند؛ انديشهها تاريك، و سنجشها، گوناگون و ناهمسازند… از اين روست كه از راه پژوهش جز ردّي ناپيدا، اثري بر جاي نمانده، و پويندة اين راه از لغزش و خطا در امان نيست».2 سپس ميافزايد: «چون وضع چنين بود… بر آن شديم كه تا حد امكان به اين موضوع با عنايتي بيكم و كاست همت گماريم، و در بررسي حقيقت آن سخت بكوشيم، و در اصول و مقدمات آن بازنگري كنيم… سپس با نقد مقدمات و پرهيز از نتيجهگيريهاي نادرست، گام به گام و به طور سازمان يافته، پژوهشها و سنجشهاي خود را پيش گيريم، و در طول جستجو و كاوشهاي استقرائي خويش، به كارگيري انصاف، و نه پيروي از خواهش دل را سرلوحه كار خود نهيم… باشد كه از اين راه به حقيقتي نايل آييم كه دل بدان آرام گيرد، و رفتهرفته و به آهستگي به نتيجه يقينآوري برسيم، و نقادانه و با پروا و احتياط به حقيقتي دست يابيم كه اختلافها را از ميان بردارد، و بنياد شبهات را براندازد. با اين همه، ما از تيرگيهاي بشري كه در سرشت آدمي نهفته است ايمن نيستيم، ولي به قدر توانايي خود ميكوشيم، و در همه كارها از خدا ياري ميجوييم».3
چنين بود كه ابن هيثم، اين دانشمند فرزانه، به گواهي آثار علمي ارزشمند و ماندگارش از هيچ كوششي در راه پيشبرد علم و براي دستيابي به حقيقت دريغ نكرد. او به راستي طليعهدار دانش نوين نورشناسي در آغاز قرن پنجم هجري بود.
***
منابع و مآخذ
1- ابن هیثم (فیزیکدان اسلامی)، ترجمه و تالیف صالح طباطبایی، تهران، روزنه، چ 1، 1378.
2 – تاريخالحكماء قفطي (ترجمه از قرن يازده)، به كوشش بهين دارايي، تهران، دانشگاه تهران، ج1، 1371.
3- تاريخ علم كمبريج، گالين ا. رنان، ترجمة حسن افشار، تهران، نشر مركز، ج3، 1382.
4- تاريخ نجوم اسلامي (ترجمة علمالفلك)، كولر الفونسو نلينو، ترجمة احمد آرام، تهران، چاپخانة بهمن، ج1، 1349.
5- دانشنامۀ ایران و اسلام، ج 7 ، زیر نظر احسان یارشاطر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1356.
6 – زندگی نامۀ ریاضی دانان دورۀ اسلامی، ابوالقاسم قربانی، تهران، نشر دانشگاهی، چ1، 1365.
7 – زندگی نامۀ علمی دانشوران (ج1)، زیر نظر احمد بیرشک، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، بی تا.
8 – فرهنگ اسلام در اروپا، دکتر زیگرید هونکه، ترجمۀ مرتضی رهبانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.
9 – الفهرست، ابن نديم، ترجمة محمدرضا تجدّد، تهران، اساطير و مركز بين المللي گفتگوي تمدنها، ج1، 1381.
10- فهرست نسخههاي خطي فارسي (ج1)، احمد منزوي، تهران، مؤسسة فرهنگي منطقهاي ج1، 1348.
11- فهرستوارة كتابهاي فارسي (ج4)، احمد منزوي، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، ج1، 1378.
12- لغتنامه، علي اكبر دهخدا، (دورة جديد 15 جلدي)، تهران، دانشگاه تهران، ج2، 1377.
13- مقدمهاي بر تاريخ علم (ج1): از هومر تا عمر خيام، جورج سارتون، ترجمة غلامحسين صدري افشار، تهران، نشر هدهد، ج1، 1360.
- 14. Lesciences – Arae etson Role cans l’evolution scientifique mondial, Leiden – 1966.
* * *
1– فرهنگ اسلام در اروپا، دكتر زيگريد هونكد، ص189.
2– فرهنگ اسلام در اروپا، ص161.
1– فرهنگ اسلام در اروپا، ص153.
2– همان، صص418-419.
1– فرهنگ اسلام در اروپا، صص419-420.
1– ر.ك: مقدمة تاريخ علم، جرج سارتون، ج1، ص827.
2– همان، ص827.
1– تاريخ علم كمبريج، گالين ا. رُنان، ص318.
1– ابن هيثم (فيزيكدان اسلامي)، صالح طباطبايي، ص7-10.
2– زندگينامة رياضيدانان دورة اسلامي، ابوالقاسم قرباني، ص48.
1– ابن هيثم (فيزيكدان اسلامي)، صالح طباطبايي، ص10 (مقدمه).
2– ر.ك: دانشنامة ايران و اسلام، (ج7: ذيل «ابن هيثم»).
1– ر.ك: زندگينامة علمي دانشوران، ج1، ذيل «ابن شاطر».
2– زندگينامة رياضيدانان دورة اسلامي، ص48.
3– دانشنامة ايران و اسلام (ج7، ذيل: «ابن هيثم»)
4– ابن هيثم (فيزيكدان اسلامي)، صالح طباطبايي، صص7-12 (مقدمه).
1– ابن هيثم همچون ساير حكماي اسلامي بر اين پندار ارسطويي پاي ميفشرد كه حركتِ سقوطي اجسام، حركتي طبيعي به سوي مركز عالم است.
2– «انَّ الكره عند رجوعها تكونُ موازيه للافقِ ثُمَّ لا تلبثُ الكره بعد هذاالرجوعِ حتي تهبطُ الي أسفلَ».
1– «انّ الكره ترجع في الجهه المقابله للجهه التي فيها الرامي و يجدها في اول رجوعها متحركه علي خط مواز للافق و مائلا علي سطح المراه ميلا شبيها بميل السهم عند تفويقه الي المراه بالقياس الي الحسّ، ثم لا تلبث الكره حتّي تهبط الي جهه الأسفل للقوه الطبيعيه المحرّكه لها الي أسفل. و كلما كانت حركه القذف أقوي فانّه يجد رجوع هذه الكره أقوي، و ان اعتبر (=جرَّت) هذاالمعني بجسم غيرالمراه، و يكون فيه بعضُ اللين كالخشب او ما يجري مجراه، وجد رجوع الكره بقوه دون القوه الاولي».
2– ابن هيثم به جاي اصطلاح امروزي «انكسار يا شكست نور» از واژه «انعطاف يا خميدگي نور» استفاده كرده است.
3– در تاريخ علم كمبريج اثر گالين ا. رنان (ترجمه حسن افشار، ص 320) در اين خصوص چنين آمده است: «…نتيجهگيري او (ابن هيثم)مبني بر اينكه شكست نور ناشي از اختلاف سرعت پرتوهاي نور در مواد مختلف است، و نيز قوانين او براي شكست نور، در قرن هفدهم مورد استفاده كپلر و دكارت قرار گرفت».
1– «فأما لم ينعطف الضوء اذا لقي جسماً مشفاً مخالف الشفيف للجسم الذي هو فيه؟ فذلك لان نفوذ الضوء في الاجسام المشفه أنما يكون بحركه و بحركه في غايه السرعه… والاضواء تمتد في الاجسام المشفّه بحركه سريعه تخفي عن الحس لسرعتها و مع ذلك فان حركتها في الاجسام اللطيفه، أعني الشديده الشفيف، أسرع من حركتها في الاجسام الغليظه، أعني الاضعف شفيفاً، و ذلك أن كل جسم مشفٍّ أذا نفذ فيه الضوء فان الجسم المشف يمانع الضوء ممانعه ما بحسب ما فيه من الغلظ، لان كل جسم طبيعي فلا بد أن يكون فيه غلظ ما لان الصفاء و الشفيف ليس له غايه في التخيّلِ… والاجسام المشفه الطبيعيّه ليست تخلو من غلظ ما. فالاضواءُ إذا نفذت الاجسام المشفه فهي تنفذ فيها بحسب الشفيف الذي فيها، و تمانع الاجسام المشفه الاضواء بحسبِ الغلظِ الذي فيها».
1– و اما العله الموجبه لانعطاف الضوء من الجسم الاغلظ الي الجسم الالطف الي خلاف جهه العمود فهي ان الضوء اذا تحرك في الجسم المشفّ يدافعه ما، والجسم الاغلظ يدافعه مدافعه اكثر، كما ان الحجر اذا تحرك في الهواء كانت حركته اسرع و اسهل من حركته اذا تحرك في الماء لان الماء يدافعه مدافعه أكثر من مدافعه الهواء، فاذا خرج الضوء من الجسم الاغلظ الي الجسم الالطف كانت حركته اسرع. و اذا كان الضوء مائلاً عن سطح الجسم المشف الذي هو الفصل المشترك بين الجسمين فحركته علي خط فيما بين العمود الخارج من مبدا جركته و بين العمود القائم علي ذلك العمود الخارج من مبدا الحركه ايضاً، فتكون ممانعه الجسم الاغلظ له من الجهه التي اليها يخرج العمود الثاني. فاذا خرج الضوء من الجسم الاغلظ و صارفي الجسم الالطف صارت ممانعه الجسم الالطف للضوء التي هي من اجهه التي اليها يخرج العمود الثاني، اقل من الممانعه الاولي فتصير حركه الضوء الي الجه التي كان يمانع عنها أكثر و كذلك ينعطف الضوء في الجسم الالطف الي خلاف جهه العمود».
1– ان البصر إذا أحس بالمبصر بعد ان كان لايحس به، فقد حدث فيه شيء ما، بعد ان لم يكن، و ليس يحدث شيء بعد أن لم يكن الا لعله. و نجد المبصر إذا قابل البصر أحس به البصر، و إذا زال عن مقابله البصر لم يحس به البصر، و إذا عاد إلي مبصر لمقابله البصر عادالاحساس. و كذالك نجد البصر إذا أحس بالمبصر ثم أطبق اجفانه بطل ذلك الاحساس، و اذا فتح اجفانه و المبصر في مقابلته عاد ذلك الاحساس. والعلّه هي التي إذا بطلت بطل المعلول، و إذا عادت عادالمعلول، فالعله إذن التي تحدث ذلك الشيء في البصر هو المبصر».
2– همچنين اين هيثم به اين نكته توجه داشت كه نورهاي شديدي كه از اجسام تابناكي مانند خورشيد ساطع ميگردند، چشم را ميآزارند، و ميتوانند بر آن صدمه زنند، در نتيجه، آنچه بر چشم چنين تاثيري ميگذارد، از خارج به آن وارد شده است. نكته ديگري كه ابن هيثم خاطرنشان ساخته، اين است كه وقتي به آسمانها مينگريم، چگونه امكان دارد كه چشم منبع صدور چيزي يا شعاعي باشد كه همه فضا را تا فلك ستارگان پر كند!-م.
3– كمالالدين فارسي در كتاب تنقيحالمناظر لذوي الابصار و البصائر (شرح المناظر ابن هيثم) هنگام بحث درباره ساختمان چشم مينويسد: «چون به اين موضع از كتاب ابن هيثم رسيدم، برآن شدم كه مباحث تشريح چشم را تكميل نمايم… از اين رو در آثار پيشگامان دانش پزشكي نگريستم، و آنچه را در آنها يافتم، گردآوردم، نظم بخشيدم و به اين فصل از كتاب بيفزودم».
4– مسير عصبهاي بينايي در جهت معكوس (از چشم به مغز) چنين است: اعصاب بينايي هر دو چشم پس از خروج از صلبيه و جدا شدن از كره چشم، در محلي به نام كياسماي بينايي (Optic chiasm) به هم ميرسند. در اينجا بخشي از عصب هر چشم با بخشي از عصب چشم ديگر مجتمع ميگردد (كياسما در پستانداران در محلي چسبيده به هيپوتالاموس قرار دارد). نتيجه تلاقي اعصاب بينايي در كياسما آن است كه اگر رشتههايي از اين اعصاب درست در محل كياسما قطع شوند، نيمه كناري ميدان ديد هر يك از دو چشم زايل ميگردد. هريك از دو شاخه اعصاب بينايي پس از عبور از كياسما به بخشي از تالاموس به نام جسم زانويي جانبي (Lateral geniculate body) و از آنجا به كرتكس بينايي در سطح پسين هر نيمكره مغزي ميرود.
1– «اذا اعتمد الانسان ميلاً دقيقاً فجعل طرفه عند مؤخر عينه، و فيما بين جفنيه و سكن بصره فانه يري طرف الميل و كذلك ان جعل طرف الميل عند موق عينه فانه يراه. و ان ادخل الميل في عينه والصق طرفه بجانب سواد العين او قريباً منه فانه يري طرف الميل… و اذا اقام الانسان سبابته عند جانب وجهه و قريباً من جبينه فانه يري سبّابته، و كذالك ان الصق سبابته بجفنه الاسفل و تعمد ان يكون سطحها الاعلي موازياً لسطح بصره بالقياس الي الحسّ فانه يري سطح سبّابته، و هذا المواضع كلّها ظاهره غير ملتبسه انها خارجه عن مخروط الشعاع».
2– ابن هيثم در گفتار دوّم از كتاب المناظر نظرية دقيق و مفصّلي را درباره ادراك بينايي پيش كشيده است (كه ميتوان آن را نظريه شناختي وي بر پايه ادراك بينايي به شمار آورد). اين نظريه بارها از سوي فيلسوفان سده چهاردهم ميلادي، از جمله اُكام Ockham، مورد استفاده قرار گرفت (G. F. Vescovini, Studi sulla prospettiva medievale (Turin, 1965), p 141). همچنين نگاه كنيد به «ارزش كتاب المناظر ابن هيثم المصري از نظر روانشناسي گشتالت» نوشته رضا شاپوريان در «مجله دانشكده ادبيات شيراز»، هفتم، بهمن 1341، 58-53.
1– ر.ك: ابن هيثم (فيزيكدان اسلامي)، صص 132-160.
1– Experimentelle Forschung
1– در لغتنامة دهخدا تحت نام ابن هيثم (ابوعلي حسن بن حسن) چنين آمده است:
مهندس بصري نزيل مصر، صاحب تصانيف و تواليف نامي در علم هندسه، مولد او به بصره به سال 354 ق، او عالم به غوامض اين علم و معاني آن و به ساير علوم عقلي نيز بصير بود و مردم عصر از او فوايد بسيار گرفتند. وقتي به حاكم علوي صاحب مصر كه متمايل به حكمت بود درجة انفاق ابن هيثم را در اين علم خبر دادند او آرزومند ديدار وي گشت و بر اين آرزوي او بيفزود آنگاه كه گفتند ابن هيثم گفته است اگر من به مصر بودمي در نيل تصرفي كردمي كه در حالت طغيان و نقصان هر دو سودمند باشد چه شنيدهام نيل در طرف اقليم مصري از مكاني بلند سرازير ميگردد. الحاكم بالله سرّاً مالي بدو فرستاد و وي را به آمدن به مصر ترغيب كرد و او به مصر رهسپار شد آنگاه كه خبر وصول او به حاكم رسيد حاكم به تن خويش او را پذيره گشت و در قرية معروف به خندق بظاهر قاهرة معزّ يكديگر را ديدار كردند و حاكم امر به فرود آوردن وي و اكرام او داد و چون از رنج سفر بياسود از او ايفاي وعد امر نيل خواست و وي با حاكم و جماعتي از دستكاران و معماران براي انجام منظور خويش اقليم مصر را به درازا به پيمود و چون آثار سكنة پيشين مصر را در غايت اتقان و احكام صنعت وجودت هندسه بديد و محتويات آن را از اشكال سماويه و مثالات هندسيه با تصوير معجز مشاهده كرد دانست كه قصد او بعمل نتواند آمدن چه بر پيشينيان مصر چيزي از علم او مجهول نبوده و اگر اين قصد ممكن و ميسر بودي آنان خود بدان توفيق يافته بودندي. پس بدو نوميدي راه يافت خاصه آنگاه كه به موضع معروف به جنادل قبلي شهر اسوان رسيد و آن موضعي مرتفع است كه آب نيل از آنجا به نشيب افتد و پس از معاينه و اختيار و ديدن دو ساحل نيل يقين كرد كه اين امر بر وفق مراد او نرود و از وعد خويش خجل و شرمنده گشت و از حاكم پوزش خواست و حاكم عذر او را بپذيرفت و از آن پس او را توليت بعض دواوين داد و او از ترس، نه به رغبت آن شغل قبول كرد و يقين داشت كه تقليد خدمت حاكم غلط است چه او متلون و خونخوار بود و بيسببي يا به ضعيفترين سبب به سفك دماء ميپرداخت. عاقبت براي نجات خويش حيلتي انديشيد و آن اظهار ديوانگي بود و چون خبر ديوانگي او به حاكم رسيد امر داد تا او را در خانة وي در بند كردند و پرستاراني به خدمت او گماشت و امور او را به نام خود او به نواب خويش سپرد و او بدين تظاهر بپاييد تا حاكم بمرد و چند روز پس از وفات حاكم اظهار عفل كرد و از خانه بيرون شد و در قبه بر در جامع از هر منزل گرفت و مال سپرده بدو باز دادند و به شغل تصنيف پرداخت وي خطي نيكو داشت و در مدت يك سال در ضمن مشاغل علمي خود سه كتاب اقليدس و متوسطات و مجسطي را به خط خويش مينوشت و به يكصد و پنجاه دينار ميفروخت و مؤنث سال او همان بود و بدينسان در قاهره ميزيست تا در حدود سال 430 يا كمي پس از آن در گذشت. بيش از دويست كتاب از تأليفات او نام بردهاند از جمله: كتاب المناظر است كه به لاتيني ترجمه شده و از زمان روجر باكون تا كپلر در مغرب اهميت بسيار داشته و كمالالدين ابوالحسن فارسي متوفي به حدود 719 شرحي به عربي بر آن نوشته ديگر از كتب او كيفيات الاظلال. كتاب فيالمرا يا المحرقه بالقطوع. كتاب في المرا يا المحرقه بالدوائر، كتاب في مساحه المجسم المكافي. فقراتي از رساله في المكان، في مساله عدديه. في شكل بني موسي. في اصول المساحه كه به عربي با ترجمة آلماني آن طبع و منتشر شده است و براي نام ساير كتب او رجوع به عيونالانباء ابن ابي اصيبعه شود. و عدسي محدّب ذرهبين از اختراعات اوست و او را بطلميوس دوم گويند».
1– فرهنگ اسلام در اروپا، دكتر زيگريد هونكه، صص179-184.
1– Philosophiae Naturalis Principia Mathematica.
1– تاريخ علم كمبريج (1984)، اثر گالين ا. رنان. ترجمه حسن افشار، ص318. همچنين نگاه كنيد به:
- l. Sabra, ”lbn al – Haytham…”, in Dictionary of Scientific Biography, vol. Vl, P. 190.
2– «فالحقايق غامضه، و الغايات خفيه، و الشبهات كثيره، والافهام كدره و المقاييس مختلفه… فطريق النظر معفي الاثر، و المحتهد غير معصوم من الزلل».
3– «و لما كان ذلك كذلك… راينا ان تصرف الاهتمام الي هذا المعني بغايه الامكان مخلص العنايه به، و نوقع الجد في البحث عن حقيقته و نستانف النظر في مباديه و مقدماته… ثم نترقي في البحث والمقاييس علي التدريج و الترتيب، مع انتقاد المقدمات و التحفظ من الغلط في النتايج. و نجعل غرضنا في جميع ما نستقرئه و نتصفحه استعمال العدل لا اتباع الهوي… فلعلنا ننتهي بهذه الطريق الي الحق الذي به يثلج الصدر و نصل بالتدريج و التلطف الي الغايه التي عندها يقع اليقين، و نظفر مع النقد والتحفظ بالحقيقه التي يزول معها الخلاف و تنحسم بها مواد الشبهات. و ما نحن مع جميع ذلك براء مما هو في طبيعه الانسان من كدر البشريه و لكننا نجتهد بقدر ما لنا من القوه الانسانيه و من الله نستمد العون في جميع الامور».