فرهاد طاهری
با نام و چهره و شخصیت استاد عبدالله انوار نخستینبار در 12 آبان 1372 در منزل زندهیاد دکتر امیرحسین آریانپور آشنا شدم. استاد عبدالله انوار از میان دهها دانشمند و عالمی که افتخار آشنایی و فضل مصاحبت با آنان را داشتهام تنها کسی است که نخستین دیدار با او درست مقارن بود با اولبار شنیدن نام او و نیز پی بردن به بیکرانگی فضل و وسعت آگاهی این حکیم دوران معاصر. دکتر امیرحسین آریانپور او را بهعنوان «دانشمند بسیار برجسته و رفیق گرانقدر خود» به میهمانان آن روز منزلش معرفی کرد. دیدار بعدی خاطرهانگیزم با استاد انوار در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی و در بزرگداشت دکتر شریعتی دست داد. در آن محفل بر بخشی از سخنان دکتر یاحقی در ستایش از دکتر شریعتی انتقاد کردم و استاد انوار، با نهایت شجاعت بیان به طرفداری من آمد و بسیار عالمانه بر خطاهای نابخشودنی دکتر شریعتی انگشت تأکید گذاشت و کوتاه هم نیامد. زمانی هم که سرگرم تصحیح کتاب راهنمای سفرا (نوشته میرزاعلیخان امینالدوله) بودم و در حل پارهای از مشکلات متن و خواندن کلمات فرانسوی تحریریافته به خط شکستهنستعلیق، در نهایت درماندگی و بیکسی درمانده بودم، حوصله و روی گشاده استاد انوار گرهها را گشود و مرا از مرتکب شدن خطای خردسوز و بر باد دهندۀ آبرو مصون داشت. من در عمرم دانشمندان و فضلای بسیاری دیدهام. از هر دستی و طبقهای، دانشگاهی و غیردانشگاهی… بدون اغراق و مبالغه میگویم مانند استاد عبدالله انوار به شمار انگشتان یک دست ندیدهام. بیش از این، نمیدانم و نمیتوانم در وصف او بگویم.
وَ اِن َّ صَخرا ً لَتَأتَمُّ الهُداهُ بهِ
کَأَنّهُ عَلَم فی رَأسِهِ نارُ
تُماضِر بن عَمرو خَنساء (درگذشته 44 هجری قمری)
«صخر» پیشوای راهجویان و قاصدان است. گویی کوه بزرگی است که آتشی بر سر دارد.
یکی از پرسشهای همیشگیام که وسوسهگریهای آن مخصوصاً به هنگام مطالعۀ بعضی از نوشتهها برهمزنندۀ آرامشام هم بوده این است: اگر در ایران، دارالفنون در دورۀ ناصری تأسیس نمیشد و نظام آموزش و تعلیم و تربیت از شیوۀ سنتی که موافق «ذوق و دلخواه معلم و متعلم» بود به شیوۀ متجدد و متکثرگرا درنمیآمد و تحصیل علم بر اساس اجرای برنامههای آموزش فراگیر و نظام تعلیم و تربیت رسمی و دولتی برای طالبان علم، حکم اجبار و الزام نمییافت و به تبع آن، فرهیختگی و دانایی و طیطریق از مجهولات به معلومات، ارزشگذاری رسمی و منوط به سنجش نمیشد و در یک کلام کیفیت حالات ذهنی و روحی و عقلانیت و بلوغ فکری و مراتب ترقی، با نمره و رتبه و گواهی تأیید یا رد به بیان نمیآمد و قرار نبود که سیر آموزش در کشور در اولین و کمترین فرصت به «نتیجۀ سنجشی» منجر شود (با بیان عددی مثلاً از 1 تا 20 یا با بیان «توصیفی و برتر» مثلاً: عالی و ممتاز، یا با وضع ملاک اداری و اسناد تأییدی مانند دیپلم و لیسانس و…) وضع ما امروز در حیطۀ علوم انسانی چگونه بود؟ (چه از نظر شیوۀ آموزش و چه از جنبۀ دستاوردهای علمی و فرهنگی و تربیتی). گمان میکنم یافتن پاسخ دقیق و روشن و قانعکننده برای این پرسش، در رفع بسیاری از معضلات فرهنگی و اجتماعی و تربیتی راهگشا خواهد بود. فارغ از اینکه بخواهم با قطعیت یا با تردید پاسخی برای این پرسش مطرح کنم، مایلم در ماهیت و نتیجۀ این نوع نظام آموزشی، کمی تأمل کنم. این نظام آموزشی که روح «دیکته کردن و الزام» در پیکرۀ آن دمیده شده اساساً ماهیت «تکلیف یا رفعتکلیف» داشته است. هر پدیدهای هم (اعم از آموزشی یا فرهنگی یا تربیتی و اجتماعی) که از این ویژگیها برخوردار باشد، سرکوبگر سلایق و محدودکنندۀ آزادیها و در یک کلام «کشندۀ نبوغ و استعداد و تمایلها»ست. پویایی و شکوفایی هر جامعهای هم بدون تردید در تمام ارکان خود، در گرو احترام به نبوغ و استعداد و تمایل افراد آن جامعه است. به یک معنی شاید بتوان گفت، اگر شیوۀ نظام آموزشی بهگونهای باشد که در آن، استاد و شاگرد، ناچار باشند مفاهیم و موضوعاتی را تدریس کنند و فراگیرند که هیچ متناسب ذوق و علاقۀ آنان نباشد، لزوم وضع چنین موضوعاتی را هم در نظام آموزشی بهدرستی و بهروشنی ندانند و تأسفبارتر اینکه از یادگیری و یاد دادن و گسترش آن موضوعات هم چندان بهرهای در حوزۀ نظر و عمل نبرند میتوان گمان کرد که این نظام آموزشی، چه بسا اصلیترین عامل رکود فرهنگی، تنزل اخلاقی و انحطاط شعور و مانع رشد آگاهیهاست. از طرفی هم باید به یاد داشت که مهمترین اصل در کسب هر معرفتی و اندوختن هر توشهای، اعتقاد قلبی داشتن و عشق برآمده از سویدای درون به «دانستن و فهمیدن» در دل کسی است که به این راه قدم خواهد گذاشت. شیوۀ نظام جدید آموزش یا نظام آموزش متکثرگرا (که بر اساس الزام آموزش مواد درسی متنوع و چهبسا نامرتبط باهم سامان یافته) در مواضعی بسیار اعتنایی به این مسئلۀ مهم نکرده است. بسیاری از شیوهها و موضوعات ِ این آموزش، بر اساس تصورِ نامنطبق بر واقعیات جامعه تدوین شده است. نگاهی به سرفصلها و عناوین درسی نظام آموزش و پرورش و دانشگاه ما مؤید این نظراست؛ اما کمی تأمل در اهداف و نتیجۀ چنین نظام «آموزش تکلیفی متکثرگرا» در حیطۀ علوم انسانی شاید جنبههای دیگری از آن را نیز روشنتر کند. به نظر، این نوع شیوۀ تکلیفی و الزامی در این نظام آموزشی در کنار نامنطبق بودن بعضی مفاهیم و محتوا با نیازهای جامعه، بهنوعی سردرگمی و شاید هم ناکارآمدی آن منجر شده است. در حوزۀ علوم تجربی و دقیقه، تکلیف و هدف این علوم و دانشمندان و پژوهشگران آن دقیقاً روشن است. تمام همَ و غم علوم تجربی و تلاشهای عالمان آن متوجه این مسئله است: در خدمتِ پیشرفت فنّاوری بودن، لذت و نهایت بهره بردن از مواهب طبیعت و آفرینش و کوشایی در حفظ آن، تأمین سلامت و رفاه انسان و در یک کلام کمک به انسان در جدال با مرگ! اما علوم انسانی در ایران دقیقاً معلوم نیست در پی چیست؟ ستایش از گذشته و گذشتگان، تکرار و یادآوری آنچه قرنها بر سر زبانها یا در اذهان بوده است، التذاذ از لحظات و تدارک اسباب خوشمحضری، ممانعت از گسیختگی فرهنگی و عرضۀ بعضی جذابیتهای تمدن و فرهنگ ایرانی، ترسیم چشماندازهایی به نظر موجه در تربیت فرهنگی نسلها، تعیین بایدها ونبایدهایی برای قضاوت در تاریخ و فرهنگ، عرضاندام در برابر چهرۀ جذاب و فریبندۀ دستاوردهای تمدن غرب و دهها پرسش دیگر شاید به ذهن برسد. بیتردید کار بسیار دشواری است که دربارۀ اهداف روشن علوم انسانی در ایران و میزان تحقق این اهداف سخن گفت و قضاوت کرد. (بهتر است بگویم نویسنده ناتوانتر از آن است در این خصوص اظهارنظر صریح و قضاوت متقن بر زبان آورد)؛ اما بر اساس تجربه و مستندات تاریخی، در بسیاری از شعب علوم انسانی شواهدی در دست است که نشان میدهد «ادعاها» در تعارض و در خلافآمد «نتایج» بوده است. دستکم در زمینههای عرفان و ادبیات و تاریخ (تا آنجا که نویسنده کم و بیش خبر دارد) چندان از پس جامۀ عمل پوشاندن ادعاها موفق نبودهایم! واقعاً هم معلوم نیست توجه به «این نوع علوم انسانی» و صرف هزینههای مالی و گسترش نظام آموزش دانشگاهی آن حتی در کورهدهها که گذراندن سالهایی از عمر شاگرد و استاد را در این علوم از پی خواهد داشت، مبتنی برچه اهدافی است و چه حاصلی برای کشور دارد؟
در چنین بستر فرهنگی و اجتماعی که نوع آموزش آن بر اساس الزام و تکلیف بوده و اهداف و نتایج آن آموزش هم عمدتاً در تعارض با هم قرارگرفته است، به مقولۀ علماندوزی از سر تکلیف نگاه نکردن و چشماندازی بسیار روشن برای راه سپردن در آن طریق داشتن و به آشتی دادن میان اهداف و نتایج در این علوم موفق شدن، خود از عجایب روزگار و نوادر ایام است. یکی از این عجایب و نادره کاران، استاد سیدعبدالله انوار است. مهمترین تشخص فرهنگی و برجستگی شأن والای علمی استاد انوار در نوع تربیت و نحوۀ تحصیل و انتظار او از مقولۀ علم و معرفت است. شیوۀ تحصیل استاد انوار بنا به اظهارات خود او، مطلقاً بر اساس آنچه برشمردم نبوده است. رهاورد استاد از این تحصیل و پروریدگی، در عرصۀ عمل و نظر منجر به حائز بودن صفاتی در او شده است. صفاتی که شاید در کمتر دانشمندی بتوان سراغ گرفت. نخستین ویژگی را به نظر باید از آن به «دانندۀ نکتهها و گشایندۀ گرهها» تعبیر کرد. استاد انوار هر وقت در جایگاه سخن قرارگرفته است، از هر سخن و حرف او، سخن و حرفی دیگر به میان آمده است. هر نکتهای بازگفته، از دل همان نکته، حکایت و حکمتی دیگر بیان کرده است. از ذهن و زبان او، همواره حکمت از حکمت تراود. ضمیر ناخودآگاه استاد انوار، عرصۀ سپردن کلام در کف تداعی معانی است. شاید مهمترین دلیل این پراکندگی الفاظ و تشتت گفتار را بتوان منتسب به نوع ذهنیت او از مقولۀ معارف بشری دانست. به نظر، در نزد ایشان، معارف همگی درهمتنیدهاند. همچنین عمق و وسعت دانش استاد انوار وقتی «انوار» خود را بهوضوح تر مینمایاند که ایشان محل مراجعۀ اهل تحقیق و در موضع پرسش قرار بگیرند. پرسش و طرح سؤال اگر در محضر بعضی دانشمندان، حجت قاطع نادانی و ناتوانی آنان است، در محضر استاد انوار مایۀ اعجاب پرسشگر از آن همۀ دانایی اوست. ویژگی دیگر استاد انوار را باید در «نگاه عالمانۀ مبتنی بر عقلانیت محض» به مفاهیم و موضوعات علوم انسانی جست. پی بردن به این شیوۀ معرفتی استاد انوار برای نویسنده زمانی حاصل آمد که حل پارهای از مشکلات تصحیح کتاب راهنمای سفرا (نوشته میرزاعلیخان امینالدوله) با گرهگشاییهای آن استاد محقق شد. نگاه عالمانه مبتنی بر عقلانیت، از «حدس» و «کلینگری» بهدور است. استاد انوار در یافتن پاسخ پرسشها، در پی «سند و شواهد جزئینگر» بود. در قضاوتهای او دربارۀ شخصیتهای تاریخی هم بارها شاهد حضور پررنگ همین ویژگیها (اقامۀ سند و شواهد و جزئینگری) بودهام. ماحصل چنین طرز تفکری هم، محقق شدن نوعی انصاف در نحوۀ بیان و قضاوت است! صفتی که بسیاری از دانشمندان روزگار ما از آن بیبهرهاند. اما استاد عبدالله انوار آراسته بدین صفت است. انوار حکمت او، در این روزگار پررونق بازار بیخردی و بیدانشی و سبکمغزی در حوزۀ علوم انسانی و در دانشکدههای ادبیات، شاید در نظر بسیاری جلوهگر نباشد اما بیتردید ماندگارترین بارقههای نبوغ و دانش و معرفت و خردمندی در عصر ماست. هرچند بسیاری متوجه این حقیقت نیستند و نخواهند شد.
منبع: الف