بیان واقع وقایع مراغه

بیان واقع وقایع مراغه

میراث بهارستان (دفتر سوم: مجموعۀ 14 رساله) و رسالۀ تاریخی:

بیان واقع وقایع مراغه (نماد حرکت شیعه ستیزی استعمارگران در دورۀ قاجار:

شرح وقایع خونین حملۀ اکراد به مناطق شیعه نشین آذربایجان)

ناشر: کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی

تهران: 1389

شابک: 3-97-5594-600-978

1032 صفحه

نویسندۀ مقاله: یوسف بیگ باباپور

بیان واقع وقایع مراغه

درآمد (معرفی و تحلیل اجمالی رساله):

در شمارۀ میراث بهارستان، دفتر سوم که در زمستان 1389 از طرف کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی منتشر شد، یکی از 14 رسالۀ آن بیان واقع وقایع مراغه در سال 1298ق. نگاشتۀ علی اکبر منشی است. این رساله بر اساس یگانه نسخۀ خطی آن که متعلق به کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی است، تصحیح شده است که نسخه ای است به خط شکسته نستعلیق، و به شمارۀ 14727 در این کتابخانه نگهداری می شود.

این رساله که به شرح وقایع شورش شیخ عبیدالله کُرد در سال 1296 تا 1298 هجری قمری می پردازد، توسط علی اکبر نمئی به تحریر درآمده است. تلاش برای شناسایی بیشتر نویسنده به جایی نرسید. نوسینده در تألیف این نسخه تا آنجا که امکان داشته، خصلت امانتداری را رعایت نموده و وقایعی را که خود شخصاً ناظر بر اتفاق آن بوده و یا از اشخاص ثقه و قابل اطمینان شنیده، گزارش کرده است. وی به دلیل اقامت در مراغه و قرار گرفتن در بطن وقایع مهم اتفاقی دورۀ ناصری قرار گرفته و در نتیجه به عنوان ناظری دقیق و موشکاف بیانگر حوادثی است که قبل و بعد از وی کسی بدان دقیقی و امانتداری از عهدۀ بیان آنها برنیامده است. دربارۀ شرح حوادثی که در زمان مؤلّف اتفاق افتاده، وی به عنوان گزارشگری امین توصیف و شرح حوادث و اتفاقات زمان خود را به صورت دقیق در اختیار نسلهای بعد، از جمله محققین قرار داده است.

نویسنده فردی است بسیار خوش ذوق، کنجکاو و حقیقت جو که به هر جا رسیده است، ولو در حین سفر و جنگ، تا آنجا که مقدور بوده، به جمع آوری اطلاعات و ضبط آن توجه خاصی داشته است. او به خوبی توانسته است اتفاقات به وقوع پیوسته در سال 1298 هجری قمری را به خوبی شرح دهد، خرابی های وضع حکومت آن ایام، مفاصد طرز ادارۀ دربار و حکومتهای ولایات و رشوه خواری کلیۀ رجال و عمّال دولت و ناسخ و منسوخ صادر کردن وزرا و فساد اخلاق شاه و پسران و نزدیکان او را به خوبی تشریح نموده است.

بیان واقع وقایع مراغه، شرحی است بسیار جامع از طغیان و شورش اکراد به ریاست شیخ عبیدالله کرد، پسر شیخ طه، و حملۀ اکراد به مراغه و میاندواب و سایر اتفاقات مهمی که در این ناحیه به وقوع پیوسته و مدتها نگرانی خاطر ناصرالدین شاه و فرمانداران آذربایجان را فراهم آورده و باعث وقوع یک سری حوادث تاریخی در سالهای بعد گردید.

این حادثه یکی از وقایع مهم دورۀ قاجار است و به تاریخ عمومی ایران بستگی دارد. می توان گفت که اغلب حوادث ناگواری که در یکصد سال اخیر در آذربایجان رخ داده، از این واقع سرچشمه گرفته است. حتی وقایع خونین نافرمانی اسمعیل آقا سمیتقو در آخرین سالهای قاجاریه نیز دنبالۀ همین واقعه بوده است.

اگرچه در آن ایام از این وقایع در اطراف و اکناف مملکت به وسیلۀ یاغیان و سرکشان و رؤسای ایلات گاه و بی گاه اتفاق می افتاد، ولی شورش شیخ عبیدالله مذکور در ساوجبلاغ مراغه با توجه به دو بعد سیاسی و مذهبی با دیگر شورشها تفاوت کلّی داشت. تا آنجا که برای حکومت عثمانی هم که رقیب سرسختی در برابر حکومت ایران بود و خود در بسیاری از توطئه های غرب ایران دست داشت، جای تردید نماند؛ و پس از شکست شیخ از قوای دولتی و فرار به خاک عثمانی، او را گرفتار کردند و به مدینه تبعید نمودند تا در همان جا از دنیا رفت.

شیخ طه از اعاظم صوفیۀ نقشبندیۀ کردستان، در عهد محمدشاه قاجار و بسیار مورد توجه و احترام وی بود، پس از وفات وی فرزندش، شیخ عبیدالله بن طه، جانشین پدر در امر طریقت و ارشاد مریدان گشت. در جریان جنگ بین روسیه و عثمانی کُردها جانب دولت عثمانی را گرفته و مقداری اسلحه برای جهاد با روسیه به دست آوردند و جنگهای بسیاری با روسها نمودند. ولی پس از شکست عثمانی و اخذ مقداری دیگر سلاح و مهمات به سرزمینهای خود بازگشتند. شیخ عبیدالله که از این همه عِدّه و عُدّه آرام و قرار نداشت، به اندیشۀ اتحاد کردن ایران و عثمانی و ریاست بر آنها افتاد. از طرف دیگر عدم کاردانی دولتمردان قاجار، به ویژه بی کفایتی اطرافیان مظفرالدین میرزا ولیعهد که در تبریز اقامت داشت، باعث وخامت اوضاع گشت. «مظفرالدین میرزا، میرزا احمد نامی را که منشی خود بود و هرچه او می گفت، بلی بلی عرض می کرد، را پیشکار خود قرار داد و ملقّب به مشیرالدوله نمود. مشارالیه به جهت طمع به تمام آذربایجان سخت گرفت؛ از آن جمله به دهات تیولی شیخ عبیدالله و دهات آقایان مکری بنای پیچیدگی را گذاشت، چند بار پاپی شیخ شدند، شیخ تحمل کرد.» (نک: شرح حال عباس میرزا ملک آرا، مقدّمۀ اقبال آشتیانی، ص 153)

در این میان یکی از نزدیکان مظفرالدین میرزا را که هیچ گونه لیاقتی و کفایتی در امر حکومت نداشت، به فرمانروایی ساوجبلاغ (شهر مهاباد کنونی) گمارد و او هم در اثر عدم تدبیر، به اموری دست یازید که آتش فتنه را بیش از پیش شعله ورتر ساخت و منطقۀ حسّاس آذربایجان و کردستان را تا سرحد انفجار نزدیک ساخت: «در این بین کشیکچی باشی ولیعهد، مسمّی به لطفعلی میرزا، مشهور به آقا شاهزاده پسر طهماسب میرزا را که قابلیتی نداشت … حاکم ساوجبلاغ مکری کردند. مشارالیه چند روز بعد از ورود، فیض الله بیگ نامی را که از متموّلین آنجا بود، حبس نمود و پانصد تومان از او به طریقۀ جریمه گرفت. بعد از آن میناآقا پسر قادرآقای مکری را گرفته، پانصد تومان جریمه کرده و رها کردند. اهالی مکری تماماً مشوّش شدند.»(همان، ص 154)

بدین ترتیب شاهزادۀ جوان و خام فکر که از امور سیاست و مردمداری بهره ای نداشت، راه پول درآوردن بی زحمت و مشقّت را به دست آورده بود و با اخّاذی و گرفتن جریمه های سنگین می خواست زهر چشم بگیرد. از جملۀ این افراد، «حمزه آقا منکوری»، از رؤسای قبایل کُرد بود که پس از مخالفتها و سرکشی های زیاد به راه آمده و در جرگۀ خدمتگذاران دولت درآمده بود: «حمزه آقا از این جریمه ها خائف شده، به دهات خودش رفت و آقاشاهزاده به تبریز نوشته و حمزه آقا را مقصر قلمداد کرد و اذن خواست که او را گرفته و جریمه نماید. از تبریز هم اذن رسید که حمزه آقا را دستگیر نموده، زنجیر کن و مبالغی پول بگیر، امّا گرفتن او کار پسر طهماسب میرزا نبود. این مجهول بدون هیچ نوع تهیه، روزی حمزه آقا را طلبید. حمزه آقا هم چون مطیع وخدمتگذار بود، از منزل خودش به دارالحکومۀ ساوجبلاغ آمد. آقا شاهزاده گفت: تو را حبس کنم و مبلغی به جهت حضرت ولیعهد از تو پول بگیرم. هرچه حمزه آقا گفت: تقصیر چیست؟ جواب شنید که فرمایش ولیعهد است.

زنجیر آوردند. شاهزاده فرمود: اوّل زنجیر را ببوس بعد به گردن خود بگذار. حمزه آقا خنجر را از کمر کشید و نعره ای زد که تمام حاضرین فرار کردند. شاهزاده هم به اندرونی گریخته، به زنها پناه برد. حمزه آقا چند نفر را زخمی کرده، بدون هیچ مانعی سوار اسب خود شده، با همراهان راه منزل خود بگرفت و از آنجا خدمت شیخ عبیدالله رفته، شیخ را به غضب آورده، شرح تعدّیّات عجم ها را که به اکراد سنّیان کرده بودند، داد و مدتها بود که دل شیخ از تعدیات حکّام رنجیدگی داشت؛ لهذا حکم شد که پسر شیخ، مسمّی به شیخ عبدالقادر، با مریدان قدم در میدان محاربه گذارد. »(همان، ص 154)

شیخ عبدالقادر به همراه حمزه آقا به جانب ساوجبلاغ آمدند. بسیاری از اهالی و خوانین کُرد که دل خوشی از حکّام دولتی نداشتند، با مهاجمین هم رای شده، شهر را در اختیار آنها قرار دادند. پسر طهماسب میرزا، حاکم نالایق هم فرار کرد. قبایل مکری به همراه دیگر قبایل کرد به مرحمت آباد (شهر میاندواب کنونی) که از قصبات مهم مراغه بود، یورش آوردند. مؤلّف رسالۀ حاضر که در آن ایّام در مرحمت آباد حضور داشت، صحنۀ نبرد آن منطقه را به زیبایی توصیف کرده است.

سپاهیان کُرد در جریان تصرّف میاندواب مرتکب قتل و غارت وحشتناکی شده و دهات و روستاهای بسیاری را مورد تاراج و چپاول قرار دادند. عباس میرزا ملک آرا تعداد تلفات میاندواب را هشتصد نفر مسلمان، بیست نفر ارمنی و پنجاه نفر یهودی نوشته است. جنایات اکراد در میاندواب و روستاهای مراغه به حدی بود که آدمی را به یاد قتل عامهای هولناک مغولان می اندازد: «به هر جا که رسیدند، از قتل نفوس مسلمانان صغیر و کبیر، پیر و جوان و حتی اطفال شیرخوار و نهب و غارت و اسیر کردن دختران جوان و آتش زدن خانه ها و آذوقه های آنها به هیچ وجه خودداری نکردند و از قُراء و قصبات از حدود مراغه تا حدود ارومیه که بالفعل ویران و خالی از سکنه افتاده است و این اشرار خونخوار خیال ابقاء به احدی نداشتند.» (اسناد و مکاتبات تاریخی ایران، ص 205)

اکراد پس از تصرّف میاندواب، رو به جانب مراغه و قصبۀ بناب که از مناطق مهم مراغه به شمار مپی آمد، گذاشتند و از هرگونه قتل و غارت در روستاها و قراء اطراف فروگذاری نکردند.

نکتۀ بسیار مهم و قابل تأمّلی که در این رساله به صراحت از آن سخن گفته شده، حضور علما و روحانیت آگاه و مسئول بود که دوشادوش مردم و نیروهای دولتی به مقابله با فتنه جویان شتافته و نقش بسیار فعالی در مقابله و دفاع از جان و مال و ناموس مردم ایفا نمودند. بزرگانی چون عارف شهیر میرزا کبیر آقا مراغی، امین الاسلام، حجت الاسلام، آقا میرزا فضل الله مجتهد مراغی در مراغه، و مجتهد دلیر و شجاع حاج شیخ علی قاضی بنابی در بناب با حضور خود در میادین نبرد، نقش تعیین کننده ای در پیروزی نیروهای مردمی و دولتی داشتند.

به هر حال، پس از تلگرافها و درخواستهای بسیار زیاد که به دربار شاه و ولیعهد ارسال شد، مقامات دولتی احساس خطر کرده و نیرویی بالغ بر بیست هزار نفر و چندین عرّاده توپ روانۀ میدان جنگ نمودند. اکراد که به قصبۀ بناب یورش برده بودند و شجاعانه مردم آنجا به رهبری شیخ علی قاضی بنابی مواجه شدند و چون دفاع پرشور مردم را دیدند، چاره ای جز عقب نشینی و بازگشت ندیدند و در همین زمان بود که نیروهای دولتی سررسیده و پس از جنگهای سنگین و پرتلفات، سپاهیان کُرد را عقب راندند و مناطق اشغال شده را آزاد ساختند.

 

دانلود متن کامل مقاله

 

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.