پژوهشی در ضبط چند بیت از دیوان خاقانی

پژوهشی در ضبط چند بیت از دیوان خاقانی

                   سعید مهدوی‌فر[1]

 

چکیده

دیوان افضل الدین بدیل خاقانی شروانی یکی از متون ویژه و برجسته ادب پارسی است. برجستگی این دیوان به عوامل متعدد و مختلفی بازبسته خواهد بود که در هم آمیختگی و گردآمدن آن‌ها در یک جا چنین ماهیتی به این دیوان بخشیده است. دشواری، غرابت و نیز بدیع‌گویی خاقانی از سویی و کم‌سوادی ناسخان از سوی دیگر سبب ورود ضبط‌های نادرست بسیاری به سخن او شده که با وجود چندین چاپ از دیوان، همچنان ایراداتی در آن دیده می‌شود. جستار حاضر می‌کوشد تا مواردی این اغلاط را تصحیح و تحلیل نماید.

 

واژه‌های کلیدی: خاقانی، دیوان، تصحیح، ضبط‌های نادرست، سبک شخصی.

 

 

مقدّمه                                                         

یکی از متون معتبر و امهات ادب پارسی، دیوان افضل‌الدین بدیل خاقانی شروانی است. اهمیت این دیوان از جهات و سویه‌های مختلف قابل بررسی و توجه است؛ خاقانی نه در تنها در مضامین شعری مختلف شاعری تواناست، بلکه در بحث تئوری سخن‌سرایی نیز از قاعده و اسلوب خاصی پیروی می‌کند. اساس اندیشۀ شاعری او دوری از مستعملات و نوگویی است. دست‌مایۀ اصلی او برای نیل به این هدف پیوند بی مثال یک پشتوانۀ فرهنگی متنوع و گسترده با توان سخن‌سرایی و نیروی تخیل است. زادۀ این پیوند، شعری مالامال از مضامین، تصاویر و تعابیر نو و بدیع است. این ویژگی خاص سبب شده تا سخن او دشوار و دیریاب باشد؛ صفتی که از دیرباز شعر خاقانی بدان موصوف بوده است. همین دشواری سبب شده تا ناسخان نتوانند به درستی اشعار او ثبت کنند و در بسیاری از مواضع تصرفاتی در متن ایجاد کنند. گستردگی این تصرفات آن گاه بیشتر خواهد شد که دیوان خاقانی متنی بسیار مشهور بوده و بسیار کتابت شده است. در حقیقت می‌توان گفت بین مغلوط بودن یک متن خاص چون دیوان خاقانی با تعداد دفعات نگارش و استنساخ آن ارتباط مستقیمی وجود دارد. عوامل دیگری نیز در مغلوط بودن دیوان خاقانی در دستنویس‌های موجود دخیل است که ذکر آن را به فرصت دیگری موکول خواهیم کرد.

به نظر می‌رسد بهترین وسیله و ابزار برای پیراستن دیوان خاقانی آشنایی دقیق با سبک شاعری و اندیشگی سخنور باشد. استخراج معیارهایی از دیوان خاقانی و اثبات این معیارها با دیگر آثار او می‌تواند بسیار کارآمد باشد. شاعران بزرگ عمدتاٌ رفتارهای زبانی و فکری خاصی دارند که سویه‌ها و شواهد آن را می‌توان در آثار آن‌ها بازجست. اصالت تصویری، اصالت بدیعی و لفظی و سرانجام اصالت قرینگی سه معیار مناسب برای تصحیح انتقادی سخن خاقانی است که کارآمدی آن‌ها اثبات شده است. با این حال تا رسیدن به صورت پیراسته‌ای از دیوان خاقانی راهی طاقت‌فرسا در پیش است. این جستار تصحیح انتقادی چند بیت از این دیوان را موضوع بحث خود قرار داده و کوشیده تا ضمن بهره‌گیری از معیارهای یادشده از اشعار و آثار دیگر خاقانی نیز در اثبات آرای خود استفاده کند.

 

بحث اصلی

1) خاقانی ضمن قصیده­ای در صفت عشق و مدح ناصرالدین ابراهیم باکویی، در باب صوفیان راستین می‌گوید:

مردمۀ چشم ساز نعل پی صوفیان
در کنف فقر بین سوختگان خام­پوش
هر یکی از رنگ و رای چون فلک و آفتاب
خادم این جمع دان و آب­ده دستشان
صاحب دلق و عصا، چون خضر و چون کلیم
دانۀ دل کن نثار بر سر اصحابنا
بر شجر لا نگر مرغ‌دلان خوش‌نوا
هر یکی از قرب و قدر چون ملک و پادشا
قبۀ ازرق‌شعار، خسرو زرّین‌غطا
گنج روان زیر دلق، مار نهان در عصا
                      (خاقانی شروانی، 1374: 53)

در بیت اخیر عبدالرسولی (خاقانی شروانی، 1316: 39) و کزازی (خاقانی شروانی، 1375: 53) «خضر» ضبط کرده­اند. سجادی «عمر» ثبت نموده­ که در واقع ضبط هر چهار نسخۀ خطی ایشان است. (ر.ک: خاقانی شروانی، 1374: 36)؛ شایان ذکر است که در نسخه­بدل عبدالرسولی نیز «عمر» آمده­است.

حال باید دید که در این بیت خاقانی کدام یک از این دو واژه ضبط اصیل خواهد بود. در این بیت بیش از هر چیز محور تصویری سخن و به عبارتی دقیق­تر، اصالت تصویری می­تواند ما را به ضبط مختار شاعر برساند. در این بیت مشبّه، صوفیان است که در ابیات پیش ذکرشان رفته­است، آیا صوفیان از جهت «صاحب دلق بودن» (و نیز «گنج روان در زیر دلق داشتن») به خضر مانند شده­اند یا به عمر؟ حال باید ببینیم این وجه‌شبه با خضر تناسب دارد یا با عمر؟ آیا مشبّه‌ٌبه مرجح عمر است یا خضر؟

اگرچه در برخی از کتب صوفیه به خرقه گرفتن سالک از دست خضر اشاره شده­است، اما صاحب دلق بودن با عمر دارای تناسب حقیقی و دورنمای تاریخی مستندتری است که در شماری از کتب صوفیه و تواریخ به آن اشاره شده­؛ در کشف المحجوب آمده­است که: «اقتدای این طایفه [=صوفیان] به لبس مرقعه و صلابت در دین بدو [=عمر] ست». (هجویری، 1384: 100)؛ در قصص الأنبیاء نیشابوری نیز در باب او آمده­است که: «و چون در میان شهر می­شدی پاره­ای نان در دست می­گرفتی و می­خوردی و می­رفتی، و مرقّع خرقه پوشیده بودی و بیشتر عجم او گشاد و قیصر را او کشت». (نیشابوری، 1386: 457)

در التصفیه فی احوال المتصوفه (صوفی­نامه) از «دلق هفده منی» عمر سخن رفته­است: «و عمر رضی­اللّه عنه به ابتدای خلافت پیراهنی درپوشید و پاره پاره برگ خرما و دیگر چیزها بر وی دوخت تا به آخر عهد هفده من شده­بود و هم در آن مرقع جان به  حضرت تسلیم کرد». (العبّادی، 1368: 245)؛ «سنایی» نیز در حدیقه الحقیقه از «دلق هفده منی» عمر سخن رانده­است:

کرده خورشید را جدا ز مینشسایۀ نور دلق هفده منیش
(سنایی غزنوی، 1359: 236)

در باب این بیت در تعلیقات حدیقه­الحقیقه چنین آمده­است: «گویند روزی عمر در آفتاب نشسته بود و دلق کهنه و سنگین خود را وصله می­کرد. تیزی آفتاب دوش او را گزند رسانید، از روی تندی به سوی آفتاب نگاه کرد، فوراً کسوف واقع شد و آفتاب گرفت و روشنی آن به تاریکی مبدل گشت». (مدرس رضوی، 1345: 345؛ نقل در: ماهیار، 1385: 57)؛ این اشاره در منطق الطیر نیز آمده­است:

گر خلافت بر خطا می­داشت او
چون  نه جامه دست دادش نه گلیم
هفده منی دلق چرا می­داشت او
بر مرقّع دوخت ده پاره ادیم
(عطار، 1384: 254)

محمدرضا شفیعی­کدکنی در باب بیت دوم آورده­است که: نوشته­اند که بر پیراهن خویش هژده رقعه دوخته بود و با همان پیراهن به عنوان خلیفه بر سر منبر رفت: حتی رقّع قمیصه بثمانی عشره رقعه و صعد المنبر مع ذلک القمیص. (ر.ک: همان: 513)

منابع تعداد رقعه­ها را متفاوت نوشته­اند، برخی دوازده، برخی چهارده، برخی هژده و . . . (ر.ک: همان­جا)؛ در تلبیس ابلیس آمده­است که عمر به گاه فتح بیت­المقدس جامۀ مرقع بر تن داشت که هفده رقعه بر آن بود و از آن میان یکی از ادیم بود. (ابن­الجوزی، 1403: 181)؛ (ر.ک: رجایی، 1364: 225)؛ در ناسخ التواریخ از مرقّع چهارده رقعی عمر سخن به میان آمده­است: «و آهنگ لشکرگاه کرد و بر تن مرقعی از صوف داشت که چهارده رقعه بر آن بسته بود؛ مسلمانان گفتند: اگر این جامه را به نیکوتر از این بدل کنی و از شتر به زیر آمده بر اسب سوار شوی، خوف و هراس تو در دل اعدا افزون افتد، عمر پذیرفت و جامه سفید بپوشید. چون گامی دو برفت و طبع او را از رفتار اسب نشاطی و انبساطی حاصل گشت، بی­توانی از اسب  پیاده گشت و گفت: به لغزش من رضا مدهید، بیم بود که امیر شما هلاک گردد، از رسول خدا شنیدم که گفت: لایدخل الجنه مَن فی قلبه مثقال حبه مِن خردل مِن کبر و لایدخل النّار مَن فی قلبه مثقال مِن خردل مِن ایمان . . . این بگفت و مرقع خویش را بپوشید و بر شتر خود نشست  و آهنگ لشکرگاه کرد، و بر عقبه­ای برآمد که بیت المقدس دیدار بود». (سپهر، 1384: 136 و 187)

تا بدینجا دانستیم که در این بیت ضبط عمر بر خضر ارجحیّت دارد، حال باید دید آیا می­توان شاهد یا شواهدی از دیوان و دیگر آثار خاقانی به دست داد تا این رای کاملاً استوار گردد؟ آری! آنچه سخن را قطعی می­کند، شواهدی از دیوان و ختم­الغرایب است؛ خاقانی در بیتی از دیوان، صریحاً عمر را «میر صاحب دلق» خوانده­است:

به یار محرم غار و به میر صاحب دلقبه پیر کشتۀ غوغا و به شیر شرزۀ غاب
(خاقانی شروانی، 1374: 51)

و اما در ختم­الغرایب ضمن مدح شیخ­الشیوخ، ضیاءالدین عمر النسوی، غیر مستقیم به جهت هم­نام بودن این فرد با عمربن خطاب و نیز به متضای اهل سلوک بودن وی، ذهن خاقانی به دلق گران و نیز گنج روان معطوف گشته و گفته­است:

پـاشندۀ گنـج فقـر، عُمَّـر
جز اشک نشسته گرد دلقش
آن دلق گران بر آن سبک­روح
آن دلق کبودش آسمان است
صد  گنج روان به دلقش اندر
جز پست نجسته نای حلقش
بر آب خضـر سفینۀ نـوح
او مه­دل و آفتاب‌جان است
(خاقانی شروانی، 1387: 197)

این چنین تداعی­ها در دیوان خاقانی، ناآشنا و غریب نیست، برای نمونه هم در ختم­الغرایب آمده­است که:

     بگریخته­ام ز دیو خذلان          در سایۀ عمّر بن عثمان
(همان: 216)

در اینجا با توجه به نام عموی شاعر، کافی­الدین عمر، متوجه عمربن خطاب می­شود. از دیو گریختن خاقانی به جهت آن است که در سایۀ عمویی عمرنام است که طبعاً او نیز از دیو گریخته­است. در حقیقت این صفت عمو به جهت شباهت وی به عمربن خطاب است؛ همچنانکه در دیوان ضمن مرثیۀ این عمو آمده­است که:

زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
ز آن عقل بدو گفته که ای عمر عثمان
زو حکمت نازنده و او منهی الالباب
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب
(خاقانی شروانی، 1374: 58)

[1] . دکتری زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه ایلام: s.mahdavifar@yahoo.com

 

 

 

دانلود متن کامل مقاله

منبع :

جُستارها و جَستارها (مجموعه مقالات در حوزۀ تاریخ، فرهنگ، نسخ خطی و اسناد)

دفتر اول

به كوشش: دكتر یوسف بیگباباپور

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.