محسن آرمین
مرحوم دکتر آیینه وند یادداشت کوتاهی به نام «عصری کردن فهم دین (عصرنه) دارد. به نظر میرسد این یادداشت کوتاه یک مقاله پژوهشی نیست بلکه به مناسبتی گذرا نوشته شده است؛ اما در آغاز آن به مبانی اشاره دارد که حاکی از نوع نگرش ایشان به مسأله ضرورت و چگونگی نوسازی فهم دین متناسب با تحولات زمانه است. او در مقدمهای بسیار مجمل عناوینی تیتروار بیان میکند و بعد ظاهراً به اقتضای مناسبتی که این مقاله کوتاه برای آن به رشته تحریر درآمده بدون آنکه مبانی را شرح و بسط دهد به مسأله حضور زن در عرصههای اجتماعی و سیاسی از منظر دین میپردازد.
عناوینی که تیتروار در مقدمه آمده است عبارت است از تحول صورتها و تحول پدیدهها، عرف دینی و گوهر دین، قدسی کردن عرف، خلط میان شبکه فهم مناسبات عرف و دین. عناوینی که او در ابتدای مقاله تیتروار ذکر میکند و مبنای نظر خود در نگاه دین به حضور زن در زمانه حاضر قرار میدهد در واقع مهمترین مبانی ناظر به عصری کردن فهم دین یا همان تعبیر عربی «عصرنه» است. دکتر آیینه وند پس از مقدمهای مختصر به نحوی مجمل به بررسی مقام زن در سنت دینی میپردازد و با تفکیک سویههای انسانی از سویههای فرهنگی، سیاسی و تاریخی سنت دینی در مورد مسأله زن از دیدگاه اسلام به حضور اجتماعی و سیاسی زن اشاره میکند.
مقصودم رهیافت و نوع تحلیل او از سنت دینی و در واقع متد اجتهاد در این مسأله است. بعد «عصرنه» یا به تعبیر برخی متفکران نواندیش مسلمان مسأله معاصرت عنوانی رسا برای مسأله محوری اندیشه دینی معاصر و اصلیترین دغدغه نواندیشان دینی از آغاز نهضت بیداری به این سو است؛ عصرنه مصدر جعلی است. عربها با استفاده از ویژگی اشتقاقی زبان عربی در حوزههای مختلف از این نوع مصدرسازی سود بردند. عصرنه به معنای عصری کردن است.
با اطمینان میتوان گفت که همه نواندیشان دینی از سیدجمالالدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده در دو قرن گذشته و متفکران متأخری چون جابری و ابوزید و… در دنیای عرب و متفکرانی نظیر طالقانی، شریعتی و مطهری در ایران تلاش کردند تا به همین مسأله جواب دهند یعنی چگونه میتوان فهم دین را عصری کرد. در این راه چنان که همگی بیاستثنا تصریح کردند و از آن شکوه نمودند با مخالفت دو گروه مواجه بودند. اول صاحبان تفکرات سنتی در حوزه دین و دوم متفکران عرفی اندیش در خارج از حوزه دینی؛ هر دوی این گروهها باوجود تضاد آشکار در مبانی در یک چیز اشتراک دارند و آن هم تضاد گوهر دین با اقتضائات دوران جدید است.آیا آن گونه که متفکران عرفی اعم از دینداران و غیردینداران گفتند به ضرورت از دامنه نفوذ و حضور دین در حوزههای اندیشه، عمل اجتماعی به نفع اقتضائات و ضرورتهای زمانه کاست؟ آیا عصری کردن فهم دین آن گونه که صاحبان اندیشه سنتی در حوزه اندیشه سیاسی و سنتی معتقدند یک ایده تناقض آلود است که به نفع دین میانجامد و باید اقتضائات دنیای جدید را به نفع انگارهها و آموزههای دینی نادیده گرفت یا نفی کرد یا چنانکه نواندیشان دینی معتقدند میتوان میان این دو آشتی برقرار کرد؟
این موضوع ذیل موضوعی عامتر یعنی دوگانه سنت و مدرنیته قرار دارد که طی دو قرن اخیر مسأله اصلی متفکران جهان سوم اعم از مسلمانان و غیرمسلمانان بوده است. در عین حال باید به این نکته توجه کرد که نواندیشان مسلمان به این مسأله پاسخ یکسانی ندادند. این تفاوت و بلکه تضاد، علل مختلفی دارد.
دوگانههای سنت و مدرنیته
رهیافتها، روشها و مبانی نظری متفاوت، زمانه و زمینهای که متفکران مذکور در آن میاندیشیده و تنفس میکردند و نیز تفاوت درک آنان از عمق سرشت و مقوله سنت و تجدد از جمله دلایل اختلاف و بلکه تضاد در پاسخهای ارائه شده به مسأله چگونگی عصری کردن اندیشه دینی و سازگار کردن آن با اقتضائات دنیای جدید است. بنابراین ما در پاسخ به دوگانه سنت و تجدد و به طور خاص عصری کردن فهم دین با طیفی از آرا مواجه هستیم.
به نظر میرسد دو مفهوم اصالت و معاصرت میتواند درک بهتری از نوع پاسخهای مذکور به دست دهد بدین معنا که هر چند نواندیشان مسلمان کوشیدهاند از دین قرائتی اصیل و کارآمد در پاسخ به نیازها و مشکلات انسان معاصر به دست دهند. اما در حل مشکل دوگانه اصالت و معاصرت برخی بیشتر دغدغه اصالت داشتهاند و برخی عمدتاً دغدغه معاصرت. به معنای عامتر در دوگانه سنت و تجدد گروهی بیشتر دغدغه سنت داشتند؛ از منظر سنت به تجدد نگریستند و گروهی دغدغه معاصرت داشتند و از منظر تجدد به سنت نگاه کردهاند. شاید بتوان گفت نوع رویکرد به سنتها، تجدد و متدولوژی که متفکران برای حل این دوگانه انتخاب کردند مهمترین یا دست کم یکی از عوامل اختلاف پاسخهایی است که به این دوگانه داده شده است پس میتوان نارساییهای پاسخهای مذکور را عمدتاً در این دو عامل یعنی نوع رویکرد به سنت و تجدد و روش حل این دوگانه را جست وجو کرد. در ادبیات مربوط به تجدد معمولاً با سه مفهوم مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون مواجه هستیم که متأسفانه گاه بدون توجه به مرزهای مفهومی به جای یکدیگر به کار برده میشوند.
رهیافت ایدئولوژیک به سنت و مدرنیته مهمترین آسیب اندیشههای نوسازی
آسیبپذیری اندیشههای نوسازی معاصر چه در بخش اندیشه دینی و چه در بخش اندیشه سکولار در جوامع در حال توسعه بویژه مسلمان است. این رهیافت یا به جزمیت، مطلق اندیشی در سنت و مدرنیته انجامیده است یا به ایدههای نوسازی مبتنی بر گزینش و تلفیق تصنعی و مکانیکی عناصری از هر دو به حساب میآید. در بخش اندیشههای سکولار، متفکران لیبرال متأثر از رویکردهای ایدئولوژیک و جزمی به نفی مطلق سنت و نشاندن مدرنیته به جای آن پرداختهاند و متفکران سکولار غیر لیبرال نظیر مارکسیستها و بویژه ناسیونالیستها با گزینش بخشهایی از سنت و وانهادن بخشهای دیگری در ارائه منظومه فکری برای مواجهه با مشکلات دنیای جدید تلاش کردند. دینداران نیز متأثر از رهیافتهای ایدئولوژیک یا مانند سلفیها به پذیرش مطلق سنت و نفی مطلق دنیای جدید و اقتضائات آن تحت عنوان جاهلیت و شرک مدرن پرداختند؛ یا مانند برخی نواندیشان دینی با گزینش عناصری از دل سنت دینی کوشیدهاند اندیشه دینی را نوسازی و عصری کنند. همه این تلاشها در یک مسأله مشترک است و آن بیگانگی با رویکرد معرفت شناسانه به سنت و مدرنیته و در نتیجه گرفتار آمدن به تناقضات و ناسازگاریهای درونی است.
اگر رویکرد ایدئولوژیک به مدرنیته تحت تأثیر گرایشهای تمامیت خواهانه اروپا محوری و نتیجه نوعی خود شیفتگی در برابر مدنیت مدرن است. رویکرد ایدئولوژیک به سنت اولاً ناخودآگاه است و به تعبیر جابری پژوهشگر مسلمان به جای اینکه در مواجهه با تجدد بتواند سنت را در اختیار بگیرد تحت سیطره سنت است. او از آغاز تولد سنت را در قالب واژهها، مفاهیم، حکایات و خرافات و… بدون هر گونه تأمل و پرسش اخذ میکند از اینرو از زاویه سنت به امور میاندیشد زیرا سنت را تجلی آرمانها و خواستههای خود میداند در چنین حالتی فرایند فکری که متفکر طی میکند به جای کشف و ارزیابی انتقادی به منظور نوسازی سنت و نوآوری نوعی تذکر و یادآوری سنت است. به این ترتیب سنت منبعی الهام بخش در مواجهه با همه حقایق عالم از جمله تجدد میشود. منبعی که عین حقیقت است و همه چیز را در خود دارد. آموزهها، ایدهها و اندیشههای موجود در سنت فی نفسه عاری از هرگونه نقص و انحراف هستند. اگر انحرافی وجود دارد دوری و وانهادن این آموزهها و اندیشهها است که از دوران انحطاط به بعد رخ داده و به شکست و فروپاشی امروز انجامیده است. بنابراین به جای نقد سنت باید آن را تقلید و تکرار کرد؛ علل انحطاط را در وانهادن آن و حل معضلات امروز را باید در به خاطر آوردن آن جست وجو کرد. بخش مهمی از ایدههای بازگشت خویشتن محصول چنین نگرشی به سنت است.
رویکرد دوم ایدئولوژیک به سنت منفعلانه است یعنی واکنشی به تهدید خارجی است که هویت فرد و جامعه مسلمان را هدف قرار داده است. بدین معنا که جامعهای که خود را در معرض تهاجم و تهدید میبیند ناخودآگاه به خود رجوع میکند و میکوشد با استفاده از عناصر هویت خود و بویژه سنت صرف نظر از درستی و نادرستی آن حفاظ و حصاری در مقابل عامل تهدید و عنصر مهاجم ایجاد کند. سنت در این رهیافت یک ابزار دفاعی در برابر عامل مهاجم است. نتیجه فرایند طرحها و ایدههای تناقض آلود و ناکارآمدی است که ما را همچنان در بحران هویت ناشی از تضاد سنت و تجدد سرگردان نگه میدارد و گاه برخلاف قصد صاحبان آنها فاجعه به بار میآورد. رویکرد صحیح در حل دوگانه سنت و تجدد به طور خاص حل مشکل اسارت و معاصرت در اندیشه دینی در گرو رعایت نکاتی است. برای مثال سنت بخشی از هویت ما است ما سنت را میراث گذشتگانمان میدانیم اما مفهوم میراث تا حدودی رهزن است.
میراث گذشتگان
میراث آن چیزی است که از گذشته و گذشتگانی که از بین رفتهاند به ما رسیده همچون ارثی که از متوفی به ورثه میرسد. سنت تنها مجموعه کتابها و آثاری نیست که گذشتگان برای ما بر جای گذاشتهاند. در ادبیات نواندیشان دینی عرب از سنت به «تراث» یاد میشود و نه «میراث». تراث حقیقتی است که اکنون در ذهن ما وجود دارد با آن میاندیشیم در آن تنفس میکنیم و بخشی از هویتمان را تشکیل میدهد. سنت متعلق به گذشته نیست که فقط به درد نمایش در موزه بخورد و نسبتی با ما و امروز ما نداشته باشد که اگر چنین بود ما مشکلی نداشتیم. مثل خیش، داس و اجاق آن را وامی گذاشتیم و از کمباین، گاز و فر استفاده میکردیم. مشکل هم دقیقاً در همین جاست که سنت با ما و به وسیله ما به حیات خود ادامه داده و میدهد. در تفکر ما نوع نگاه ما به عالم و آدم حضور دارد. اما شناخت علمی و واقعیتی که در آن غوطه ور هستیم و احاطهای به آن نداریم بلکه تعیینکننده نحوه نگاه ما به امور و بسیار دشوار است. چون در اینجا با اتحاد ذات شناسا و موضوع شناسایی مواجه هستیم و شرط معرفت فاصله گرفتن ذات از موضوع است.
در نفی نگاه جزمی به سنت
نمی توان و نباید آن را یکسره به کناری نهاد، چراکه رها کردن آن یعنی رها کردن خود و هویت خویشتن است. انسان بیهویت مانند شهری بیدفاع است که هر رهزن و دشمنی راحت به آن وارد میشود همچنین نمیتوان آن را یکسره پذیرفت چون بخشی از سنت عناصری به گذشته و پاسخهایی به پرسشها و مسائلی در گذشته هستند و به کار امروز ما نمیآیند بنابراین پذیرش بیچون و چرای سنت که معنای بازگشت به قهقرا و نفی واقعیت و نیازهای امروز است. در نظر گرفتن زمان صفر برای حرکت یک امر اعتباری است سنت یکی از مهمترین عناصر سازنده اکنون ماست. هر آیندهای ریشه در اکنون دارد و هیچ آیندهای بدون حال و گذشته قابل تصور نیست. چه بخواهیم و چه نخواهیم امروز ما در چگونگی فردای ما نقشی اساسی دارد. بر اساس نظریه بینامتنیت در عالم طبیعت جهشهای ناگهانی وجود ندارد. بر اساس نظریه بینامتنیت هیچ متن و پدیدهای در خلأ شکل نمیگیرد. به قول ژولیا کریستوا، خالق نظریه بینامتنیت «متون حال و گذشته گفتوگو و تعامل دارند» سودای پرش به آینده و ساختن آیندهای بیگانه با حال که آرمان برخی روشنفکران شیفته مدرنیته است همان قدر موهوم و ناممکن است که پرتاب شدن به گذشته مقدس که بنیادگران سلفی دل در گرو آن دارند.
زن در نگاه آیینهوند
دکتر آیینهوند میگوید من کلمه رجال را در قانون اساسی که یکی از شروط رئیس جمهوری اسلامی است از باب غلبه میدانم واین هم یک قاعده نحوی و اصولی است؛ وقتی میگوییم رجل شامل مرد و زن میشود و از باب غلبه، نیازی که ذکر مونث نمیبینیم مثل طلب العلم فریضه علی کلِ مسلم، یعنی علی کل مسلمٍ هم جزو آن است. نظر من این است که در قانون اساسی زنان هم میتوانند رئیس جمهوری باشند این هم با سیره معصوم سازگار است و هم قانونگذار مفهوم عرفی مقبول بدوی التبادر را در ذهن خود و جامعه مفروض داشته است.
منبع: روزنامه ایران