نویسنده: میلاد نوری
بسیاری از ما چیزی به نام تعارض ارزشها را تجربه كردهایم و تاحدودی حس كردهایم كه نمیدانیم كجاییم و چه میخواهیم. مقصود از «ما»، انسان ایرانی است. شاید برای درك اینكه چرا میگوییم «ما نمیدانیم كجاییم» لازم باشد مختصاتی از مفهوم «جا و مكان» ارایه دهیم. ما در دورانی زندگی میكنیم كه آن را «دوران مدرن» مینامند. ما نمیدانیم كجاییم، یعنی نمیدانیم نسبت ما با مدرنیته و انسان مدرن چیست، و شاید هم اصلا نمیدانیم انسان مدرن چیست. ممكن است گفته شود كه مقصود از «انسان مدرن» انسانی است كه در عصر رنسانس پدید آمد، اما ماهیت رنسانس خود مساله دیگری است كه كم از مساله نخستین، دشوار نیست. پیش از رنسانس، انسانها میكوشیدند زندگی را در راستای متعالیترین اهداف ممكن سپری كنند و باور داشتند كه این متعالیترین هدف، شناخت خداوند به عنوان عالیترین موضوعات است. برای انسان پیش از رنسانس شناختن «چرایی زندگی» بسیار بیش از «چگونگی زندگی» اهمیت داشت. انسانها، پیش از رنسانس، تلاش میكردند به شناخت امر قدسی و خداوند دست یابند، اما همیشه مشكلی وجود داشت و آن این بود كه خداوند به عنوان موضوعی منزه و فراتر از زمان و مكان از دسترسشان خارج بود و همین امر موجب شد كه انسان از الهیات روی بگرداند و به جهان حسی و تجربی توجه كند. در دوران نوزایی، انسانها به این نتیجه رسیدند كه به جای «چرایی زندگی»، باید به «چگونگی زندگی» توجه كنند؛ همین اتفاق باعث شد تا علم و تكنولوژی پیشرفت كند و علوم تجربی جایگزین الهیات شود. در دوران مدرن، انسان به پژوهش تجربی در باب چیستی و چگونگی عالم ماده پرداخت و به این ترتیب عقل، خود را به چارچوب زمان و مكان محصور كرد. به نظر میرسد كه ماهیت رنسانس همین باشد: منصرف شدن از چرایی و توجه به چگونگی زندگی و تلاش برای شناخت عالم ماده در چارچوب زمان و مكان، همراه با بیتوجهی به الهیات و دین كه انسان را به سمت غایت الهی رهنمون میشد. بااینحال، مدرنیته اگرچه با تلاش برای كشف چگونگیهای جهان و تلاش برای تغییر آن، بیشترین تاثیر را در زندگی انسان داشت، اما حتی انسان مدرن نیز نمیتوانست از غایت و اهداف كلیای كه جهان و زندگی او را رنگ میبخشد غفلت كند؛ به همین دلیل، انسان مدرن نیز به این سوال كهن كه «من چرا زندگی میكنم؟» توجه كرد، با این تفاوت كه غایت انسان مدرن، نه امری فراتاریخی و اخروی، بلكه غایتی زمینی بود كه در سعادت دنیوی نمایان میشود. بهاینترتیب، ماهیت انسان مدرن بر محور چگونگی سعادت دنیوی و تلاش برای شناخت قوانین جهان زمانی- مكانی شكل گرفت. اینك باید بپرسیم كه موقعیت ما كجا است و نسبت ما با مدرنیته چیست؟ آیا «انسان ایرانی» همان «انسان مدرن» است؟ از تعارض سنت و مدرنیته حرف زدهاند و تلاش كردهاند بفهمند كه ما در كجای تاریخ هستیم. بدون شك ما نسبتی با مدرنیته داریم و چنین نیست كه از فضای آن بیرون باشیم، زیرا ما مدرنیته را پذیرفتهایم، با ابزارهای آن و با علوم مدرن آشنا شدهایم و در زیستجهانی مدرن زندگی میكنیم. بنابراین، ما از سكنای سنتی خود برون شدهایم، اما هنوز به خانه جدیدی كه مدرنیته ساخته است وارد نشدهایم. فكر میكنم دقیقا به همان دلیلی كه متفكران مدرن را به تفكر درباب الهیات و معنویت سوق داده بود. درست است كه مدرنیته به بهترین نحوی سازوكارهای جهان و قواعد زندگی دنیوی را نمایانده است، اما نمیتوانیم اذعان نكنیم كه هنوز جای خالی یك چرای بزرگ برای انسان مدرن پابرجاست؛ «چرایی زندگی» كه ما دلبسته آن هستیم و همین امر مانع از آن شده است كه خود را با تمام وجود وقف مدرنیته كنیم. ما هنوز دلبسته اهداف سنتی حیاتیم، اما در جهانی زندگی میكنیم كه ذات و اساس بنای آن در تعارض با این اهداف است؛ مدرنیته محصول بیتوجهی انسان به غایات و اهداف فرازمان- مكانی است، اما ما دلبسته آن غایات هستیم، زیرا به حق دریافتهایم كه بدون آن «چرایی» نمیتوان از «چگونگی» طرفی بست. پس، نسبت ما با مدرنیته نسبت ناقصی است؛ زیرا ما هنوز روح آن را نپذیرفتهایم. ما آخرتگرایانی هستیم كه دنیوی زیست میكنیم؛ و همین امر منجر به نوعی بیخانومانی و سرگشتگی شده است. ما به درستی دریافتهایم كه بدون غایتی الهی نمیتوان زیست، درحالی كه مدرنیته باور به چنین اهداف الهی را از پیش به كناری نهاده است. همین امر باعث شده است كه برخلاف انسان اروپایی، انسان ایرانی دچار تعارضی باشد، زیرا انسان اروپایی تمام وجود خود را صرف عقلانیت زمینی كرده است، درحالی كه انسان ایرانی اگرچه به این عقل گرایش دارد و از آن بهره میبرد، بااینحال نتوانسته است به كلی از الهیات چشم بپوشد، زیرا میفهمد كه نمیتوان بدون غایتی الهی زیست. اما آیا این تعارض راه برونرفتی دارد؟
شاید اگر بنا باشد بر اساس یك سیر منطقی به مساله پاسخ دهیم، به این نكته توجه كنیم كه اساسا نمیتوان بدون تحقق سعادت زمینی، از آخرتی نیكو سخن گفت؛ زیرا بسیار روشن است كه اگر معاد و آخرتی هست در راستای همین حیات زمینی است، برای همین است كه نمیتوان از هیچ یك از چگونگی و چرایی چشم پوشید، سعادت اخروی بدون سعادت دنیوی ممكن نیست و سعادت دنیوی بدون سعادت اخروی ناتمام است. سعادت اخروی چنان كه انسان سنتی میپنداشت در نادیدهگرفتن حیات زمینی نیست و سعادت دنیوی نیز چنانكه انسان مدرن میپندارد نیكبختی ازلی و ابدی نیست. آن چرایی بدون این چگونگی ممكن نیست و این چگونگی بدون آن چرایی معنایی ندارد. اخلاق، نظم و عدالت اجتماعی در ساختار ارتباطات مناسب و عقلانی، میان انسان و طبیعت، میان افراد و اجتماع و میان كشورها و جامعه بینالملل، میتواند راهی باشد كه در عین ضمانت سعادت زمینی، امكان تحقق سعادت اخروی را فراهم آورد، سعادتی كه در راستای همین حیات زمینی است. شاید رسیدن به این جایگاه نظری مأمنی باشد برای روح «انسان ایرانی» كه از سنت و مدرنیته فراتر رفته، سازوكار جدیدی بسازد كه در آن، «آخرت» باطن همین «دنیا» است و جز با آبادانی آن آباد نمیشود.
منبع: روزنامه اعتماد