روشن نورى، سخنورى گمنام در عصر قاجار

روشن نورى، سخنورى گمنام در عصر قاجار

نویسنده: حسین مسرّت

چکیده: در دورۀ قاجار هر فرمانروایی که به ولایتی گمارده می شد، همراه خود گروهی نظامی، اداری، مستوفی، مالیات چی، دبیر، کاتب و خدم و حشم هم می برد که برخی از این همراهان، سخنور یا شاعر بودند. یکی از اینان  ميرزا هدايت‏اللَّه متخلّص به «روشن نورى» است که در تذکره های عصری به غیر از میکده (و به نقل از آن، حدیقه الشعرا) و حتی تذکره های سخنوران مازندران نامش نیست. از این رو نگارنده را بر آن داشت که به روشنگری در زندگی وی بپردازد.

کلید واژه: شاعران دورۀ قاجار/ تذکرۀ میکده/ روشن نوری/ یزد / نور

 *********

    ميرزا هدايت‏اللَّه متخلّص به «روشن نورى» از مستوفيانى است كه همراه سيف‏الدّوله ميرزا(1) فرزند عليشاه ظلّ‏السّلطان(2) به يزد آمد.(3) آن طور كه «عبدالوهّاب طراز يزدى»(4) در ديوانش آورده، گويا بسيارى از كارگزاران و چاكران و مأمورين دولتى از اهالى نور و سارى را به يزد آورده و بر مردم ستم مى‏كردند تا بدان حد كه شاعر از دست ايشان به تنگ آمده و در قطعه‏اى با اين عنوان آنان را مورد نكوهش قرار داد:

    در مذمّت مازندرانيّان نوريّه هنگامى كه جمعى كثير از آنها در يزد بودند(5)

 اى دريغا از نفاقِ دَهر دو رنگ

وى فغان از جفاى چرخِ كبود

 يزد كز بس بلند ايوانى

كَنگر باره بر فلك مى‏سود

 از هجومِ خَسانِ سارى و نور

گشته مصداقِ شهر عاد و ثمود

 ظلم بر شاه باشد ار گويم:

ظلم بر يزد و يزديان فرمود

 هم ز شهزاده كس نديده ستم

بلكه درياى رحمتى است ودود

 هم شكايت نمى‏كنم ز وزير

بلكه از عدل او جهان آسود

 هم نخورده‏ست مالِ كس لشكر

بلكه شب از گرسنگى نَغَنود

 اين عجب بين كه با چنين اوضاع

جان مردم ز ظلم و كين فرسود

 جمع ديوان ز صدهزار گذشت

خود عدد چيست، بلكه نامعدود

 با همه آن عدالتِ عُمّال

هيچ دانى زيادتى ز چه بود

 هر چه مازندران ز رعيّت داشت

از وضيع و شريف و گَبر و يهود

 كرده عزمِ رَحيل و كوچا كوچ

خود اقامت به يزدشان مقصود

 چون چنين ديد خسرو گيتى

جمعِ مازندران به يزد افزود! (6)

× × ×

    نخستين جايى كه اشاره به شرح حال و اشعار روشن نورى دارد، همانا تذكرۀ ميكده، نگارش و تأليف محمّدعلى وامق يزدى (1262-1200 ق) است، كه با او معاصر و معاشر بوده است. وامق چنين مى‏نويسد:

    روشن – اسم شريفش ميرزاهدايت ‏اللَّه و دلش از رموز آگاهى آگاه؛ از بزرگ زادگان ديار مازندران و از اهالى محلّ نور كه از مُحّال مشهورۀ آن سامان است.

    ميرزاكَلب على والد او در عهد آقا محمّدخان قاجار عَلَم استيفا افراشته، بر هَمگِنان استيلا داشته و ميرزا محمّداسمعيل كه در اين اوان وزير دارالخلافۀ طهران و ميرزا محمّدابراهيم‏خان كه الحال در حدود ملاير بِالاستقلال حكمران است؛ دو برادر مِهتر آن والاشأنند. در اواخر عهد دولت فتحعلى ‏شاه قاجار كه حكومت دارالعبادۀ يزد مفوّض به نوّاب سيف‏الدّوله ميرزاى ولد ظلّ‏السّلطان گرديد، ميرزا محمّداسمعيل مزبور به امر وزارت مأمور(7) و با دو برادر كِهتر به اين ولايت آمده، قريب به دو سال به امر وزارت قيام و امورات ولايتى از اهتمام نظم و تدبير او نهايت انتظام داشت.

    و در آن ايّام، ميرزا هدايت ‏اللَّه نيز در خدمت شجاع‏الدّوله‏ميرزا برادر كهتر سيف‏الدّوله‏ميرزا به رتبۀ وزارت ممتاز و الآن در دربار فرمانفرماى اين ديار نوّاب خانلر ميرزا(8) كه برادر محمّدشاه قاجار(9) است، به منصب استيفاى خاصّه سرفراز است.

    بالجمله با حصول فضايلِ ذاتى حَسَبى و نَسَبى، روز و شب در تحصيل و اكتساب كمالات صورى و مُكتَسبى و با علوّ مراتب جاه و جلال در كمال افتادگى و نيكومَشربى است، به مراتب تحرير و انشاء مربوط و در خطّ شكسته، خطّ درستى از اقسام خطوط دارد. در گلشن شعر نيز شكفته خاطر و بلبلِ طبعش در سرودن اقسام آن قادر، با اينكه آغاز شاعرى ايشان است، آثار ترقّيات كلّى از اشعار روانشان عيان است و از آن خرمن اين مُشت نشان است:

    لهُ فى‏القصيده

 اى كشيده حلقه، حلقه سلسله بر آن رُخان

وى نهاده توده، توده مُشكِ تَر بر ارغوان

 هر زمان ز آن حلقه، حلقه، حلقه سُنبل تباه

هر زمان ز آن توده، توده، توده نسرين هَوان

 پسته(10) دارى غنچه، غنچه، لعل خندان در عقيق

رَسته دارى دانه، دانه، دُرّ غلطان در دهان

 هر زمان زآن غنچه، غنچه، غنچه گل شرمسار

هر زمان ز آن دانه، دانه، دانه اشكم روان

 طَبله، طَبله، مُشك تَر ريزى به روى آفتاب

دسته، دسته، سُنبل مُشكين به طَرْفِ گلستان

 هر زمان زآن طبله، طبله، طبله عطّار خوار

هر زمان زآن دسته، دسته، دسته سُنبل نوان

 لَمعَه، لَمعَه نور اندر ارغوان آرى پديد

شُعله، شعله نار اندر گلستان سازى عيان

 هر زمان زآن لمعه، لمعه، لمعه‏اى دارم به چشم

هر زمان زآن شعله، شعله، شعله‏اى دارم به جان

 قصّه، قصّه گر بپرسد شَه ز لطف، احوال من

شَمّه، شَمّه پيش او زين قصّه بگشايم زبان

 هر زمان زآن قصّه، قصّه، قصّه‏اى گويم لطيف

هر زمان زآن شَمّه، شَمّه، شمّه‏اى سازم بيان

    و لهُ فى‏الغزل

 كنم از خون دل رخساره گلگون

كه در محشر رخ خونين(11) پسندند

×

 وعده وصلم به محشر داد آن زيبا نگار

خود، اجل دانم ز دردِ انتظارم مى‏كشد

×

 كاش منهم دلبرا عَذرا عَذارى داشتم

در كنار او چو گيسويش قرارى داشتم

×

 چو جان به مهر تو دادم چو دل به عهد تو بستم

چه(12) مِهرها كه بريدم چه عهدها كه شكستم

 مرا شيشه صبر و ميناى عشرت

ز سنگِ جفاى تو بدخو شكسته

×

 فلك خواست حُسنِ تو با عشق ما را

بسنجد به هم، صد ترازو شكسته

×

 به كف ديدى به خواب آن زلف عَنبر بوى را «روشن«

ولى خواب پريشانت ندارد هيچ تعبيرى

 گفته بودى بنمايم(13) رخ و دل از تو ربايم

دل ربودى تو(14) ندانم كه چرا رخ ننمايى(15)

× × ×

    پس از آن محمّدعلى مدرّس« شهلاى يزدى» (زنده 1282 ق) در «تذكرۀ شبستان» (تأليف 1274 تا 1277 ق) به روشن نورى اشاره مى‏كند و با اينكه مى‏نويسد: «حقير مكرّر از فيض صحبتش بهره‏ور گرديده و اشعار فصاحت آثارش را شنيده».(16) امّا نيك پيداست كه شرح و اشعار مندرج در تذكرۀ شبستان از آغاز تا پايان تماماً از روى تذكرۀ ميكده نوشته شده است، امّا شهلاى يزدى شرح حال روشن را با نثرى ديگر كه حاكى از دلبستگى و حسن معاشرت با روشن است به نگارش درآورده است.

    احمد ديوان‏بيگى شيرازى (1310-1241 ق) در تذكرۀ خود «حديقه الشّعرا» با نگرشى بر تذكرۀ ميكده، چنانكه خود نيز معترف است و اشعار روشن را از تذكرۀ ميكده نقل كرده است، به آوردن شرح حال و اشعار روشن نورى مى‏پردازد. شرح حال مختصر اختلافى با ميكده دارد:

»روشن نورى از جمله مستوفيان و سلسلۀ آن ها از معارفند. وزرا و مستوفيان معتبر داشته‏اند. چنانچه ميرزا [اسماعيل؟] عمّش چندى وزارت طهران و مدّتى وزارت يزد و جاهاى ديگر كرده و خودش در حكومت خانلر ميرزاى احتشام‏الدّوله به يزد كه در حدود سنوات هزارودويست‏وپنجاه دو سه بوده به استيفاى يزد مشغول و بعد از آن را اطّلاعى از حالش ندارم.»(17)

    در ديوان عجيب مازندرانى(18) غزلى از روشن، مخمّس كرده عطايى(19) به چشم مى‏خورد كه متأسّفانه دو سه برگ آخر نسخه پاره شده است. از اينرو به ناچار مقطع آن غزل را كه تا اندازه‏اى قابل رؤيت و خواندن بود، آورده مى‏شود:

 … اين غزل «عطايى» شد عذرخواه «روشن«

بر دسته گُلت بست برگ گياه روشن

 كتان چه تاب آرد با تاب ماه روشن

امروز بايدت خواست عذر گناه روشن

 فردا نخواهدت بود ياراى دم كشيدن

 آخرين جايى كه شرحى از روشن در آن ديده مى‏شود، كتاب «آينۀ دانشوران» تأليف عليرضا ريحان يزدى است كه او نيز از تذكرۀ ميكده نقل كرده است.

 از آنجا كه بسيارى از زواياى زندگى روشن نورى همچون سال تولّد، وفات، نحوۀ گذراندن زندگى، و اشعار وى هنوز ناشناخته مانده و متأسّفانه در هيچ كدام از تذكره‏هاى نگارش يافته در شمال ايران نيز نامى از او نيست. شايسته است كه ادب‏دوستان مازندران به ويژه اهالى ادب‏پرور نور درباره‏اش بنگارند.

    در سفر سال 1375نگارنده به شهر نور و اطراف آن و نيز گفتگوها و مكاتباتى كه با انجمن نوري هاى مقيم مركز به سرپرستى آقايان اسفنديارى و رفيعى انجام شد، هيچ كدام نتوانستند آگاهى تازه‏اى دربارۀ روشن بدهند.

× × ×

 كتاب‏شناسى روشن نورى

    آينۀ دانشوران، چاپ دوم: 114-113، چاپ سوم: 539 / تذكرۀ شبستان،ص28ب / تذكرۀ ميكده:148-150، 309-310 148 / حديقه الشّعرا (نسخۀ خطّى سلطان‏القرايى: 84 )/ حديقه الشّعرا (تصحيح نوايى)1: 696-695 / ديوان طراز يزدى (تصحيح احمد كرمى): 183-182 / ديوان عجيب مازندرانى (نسخۀ خطّى شمارۀ 2997 دانشگاه تهران) / فرهنگ سخنوران، چاپ اوّل: 243، چاپ دوم: 403 / شعراى مازندران و گرگان: 119-120.

 كتابنامه

 بامداد، مهدى: شرح حال رجال ايران، تهران: زوّار، چاپ سوم، 1363.

 ديوان‏بيگى شيرازى، احمد: حديقه الشّعرا. به كوشش: عبدالحسين نوايى، تهران: زرّين، 1364، ج 1.

 زمانى شهميرزادى، على: شعراى مازندران و گرگان، تهران: بى‏نا، 1371.

 شهلاى يزدى، محمّدعلى مدرّس: تذكرۀ شبستان، نسخۀ خطّى كتابخانه وزيرى يزد، ش 2702 در 1277-1274 ق.

 طراز يزدى، عبدالوهّاب: ديوان، نسخۀ خطّى كتابخانۀ مركزى آستان قدس، ش 4699.

 طراز يزدى، عبدالوهّاب: ديوان، نسخۀ خطّى كتابخانۀ ملك، ش 4949.

 طراز يزدى، عبدالوهّاب: ديوان، به كوشش: احمد كرمى، تهران: تالار كتاب، 1366.

 طرب‏نايينى، محمّدجعفر: جامع جعفرى، به كوشش: ايرج افشار، تهران: انجمن آثار ملّى، 1352.

 عجيب‏مازندرانى، محمّدخليل: ديوان، نسخل خطّى كتابخانۀ مركزى دانشگاه تهران، ش2997، 1324 ق.

 معين، محمّد: فرهنگ فارسى، تهران: اميركبير، چاپ هفتم،1364، ج 5 و  6.

 وامق يزدى، محمّدعلى: تذكرۀ ميكده، به كوشش: حسين مسرّت، تهران: فرهنگ ايران زمين + ما، 1371.

  پی نویس

 (1) سيف‏ الدّوله ‏ميرزا، پسر سوم عليشاه ظلّ ‏السّلطان بود و چون تا اواخر سلطنت ناصرالدّين شاه مى‏زيست و شاهزاده معمّرى شده بود، شاه و ديگران او را حاجى‏عمو خطاب مى‏كردند. در سال 1246 ق كه حسنعلى‏ميرزا شجاع ‏السّلطنه والى كرمان از كرمان آمده با عبدالرّضاخان يزدى جنگ كرد و يزد نُه ماه در محاصرۀ شاهزاده بود. فتحعلي شاه براى اين كه به اين غائله خاتمه بدهد، سيف ‏الدّوله  ميرزا را به حكومت يزد منصوب و روانه نمود با وجود اين شجاع ‏السّلطنه لجاجت كرده و دست از محاصرۀ يزد نكشيد. (شرح حال رجال ايران2: 143-133).

(2) علي شاه‏بن فتحعلى‏شاه متخلّص به عادل (ولادت 1210 ق، جلوس 1250 ق) وى برادر اعيانى عبّاس ‏ميرزا نايب ‏السّلطنه، و مادر آن دو، دختر فتحعلى‏خان قاجار دولو بود. ظلّ‏السّلطان در سال 1243 ق حكمران يزد گرديد و پس از مرگ فتحعلى‏شاه به يارى برادران خود در 14 رجب 1250 در تهران بر تخت سلطنت جلوس كرد و سكّه زد و خود را عادلشاه ناميد. امّا پس از چهل روز سلطنت مغلوب و روانه مراغه و سپس اردبيل شد و عاقبت از اردبيل هم گريخته و به روسيه رفت. (فرهنگ معين5: 1115).

(3) قبلاً نيز ميرزاباباى مستوفى (جهانگير مازندرانى) همراه محمّدولى ميرزا (حاكم يزد در سال هاى 1236 تا 1245 ق) از تهران به يزد آمده و به مميّزى روستاهاى يزد مشغول بود. (جامع جعفرى: 591).

(4) ميرزاعبدالوهّاب فرزند عبدالكريم، تخلّصش طراز، وى فاضلى اديب و سخنورى زبردست و نويسنده‏اى توانا و خوشنويسى توانمند بود، در سال 1261ق بر اثر هجو ميرزاآقاسى، به دستور وى در نايين چوب خورد و چند روز بعد در يزد درگذشت.

(5) ديوان طراز يزدى، نسخۀ خطّى ملك، در نسخۀ خطّى آستانقدس چنين آمده: «در زمان سيف‏الدّوله ميرزا كه مازندرانيان در بلدۀ يزد ازدحامى داشتند گفته شد».

(6) بر اساس نسخه‏هاى خطّى ديوان طراز يزدى مضبوط در كتابخانۀ آستان قدس رضوى مشهد (ش 4699) و كتابخانۀ ملك (ش 4949)، و نسخۀ چاپى ديوان به كوشش: احمد كرمى تصحيح شد.

(7) ميكده نسخۀ وزيرى: نامور.

(8) خانلرميرزا احتشام ‏الدّوله، پسر هفدهم عبّاس ‏ميرزا نايب ‏السّلطنه است كه در سال 1251 ق در صدارت حاج ميرزاآقاسى به حكومت يزد منصوب شد و در سال 1253 ق از حكومت يزد معزول گرديد. احتشام‏الدّوله تا سال 1278 ق حاكم اصفهان بود و در اين سال درگذشت. (شرح حال رجال ايران1: 476-473 ).

(9) محمّدشاه، پسر عبّاس ميرزا سومين پادشاه سلسلۀ قاجار (جلوس 1250، ف 1264 ق) اهم كارهاى او كشتن قائم‏مقام و محاصرۀ هرات است. (فرهنگ معين6: 1923(.

(10) تذكرۀ شبستان: بسته.

(11) ميكدۀ وزيرى: رخ گلگون.

(12) ميكدۀ وزيرى: كه.

(13) تذكرۀ شبستان: كه نمايم.

(14) ميكدۀ وزيرى: كه.

(15) تذكرۀ ميكده، به كوشش نگارنده: 148-150.

(16) تذكرۀ شبستان،ص 28ب.

(17) حديقه الشّعرا به كوشش: عبدالحسين نوايى، ج1: 695-696 ، در ص 696 ذيل اشعار روشن به اشتباه خون دل، خوف دل چاپ شده است.

(18) ديوان عجيب مازندرانى، نسخۀ خطّى كتابخانۀ مركزى دانشگاه تهران به دست حسين صمدى و رضا ستّارى در دست چاپ است.

(19) در فرهنگ سخنوران،اثر خيّامپور نام وى را نيافتم.

منبع: مهر وناهید، س18 ، ش 35 (پاییز و زمستان 1401)

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.