تاریخ‌نگاری مبتنی بر قهرمان‌گرایی و دوگانه‌سازی الیت- توده

تاریخ‌نگاری مبتنی بر قهرمان‌گرایی و دوگانه‌سازی الیت- توده

پگاه مصلح

نقدی بر مبانی فکری تاریخ‌نگاری الیتیستی

تاریخ‌نگاری آنجا که از سطح پراکنده‌گویی صرف دربارۀ آنچه پیش‌تر روی داده است، فراتر می‌رود، همواره بر رویکرد مشخصی به فلسفۀ تاریخ و مسئلۀ «عاملیت» متکی است. بنابراین در مواجهه با آن نوع تاریخ‌نگاری که تحولات گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را براساس اندیشه و ارادۀ روشنفکران یا هر فرد و گروهی توضیح می‌دهد که به‌اصطلاح «الیت» خوانده می‌شود، باید رویکرد زیربنایی آن مورد بررسی قرار گیرد. درحالی‌که آنچه غالباً در عمل روی می‌دهد، مجادله بر سر جایگاه و اهمیت اشخاص و جابه‌جا کردن آن‌ها در همان الگوی فکری است. البته این سخن به‌معنای نفی تأثیر افراد برجسته در روند تحولات تاریخی یا قرار دادن نوعی تاریخ «عوام» در برابر آن‌گونه تاریخ‌نگاری و بازتولید دوگانه‌سازی الیت و توده نیست. آنچه درخور بازبینی است، فروکاسته شدن عوامل پیچیدۀ این تحولات به نقش افراد و نداشتن الگوی مناسب برای تحلیل و تفسیر رویدادهاست.

تاریخ‌نگاری الیتیستی، که به‌سبب تفاوت مهم معنایی میان «نخبه» و «الیت»، بهتر است «نخبه‌گرا» خوانده نشود، در واقع ترکیبی از بقایای نگرش قهرمان‌باوری پیشامدرن با شاخۀ رمانتیک سوژه‌باوری مدرن است. در قهرمان‌باوری فرهنگ‌های کهن، نیروهای فراطبیعی که بخشی از نظم تغییرناپذیر جهان‌اند، در قهرمان یا قهرمان‌های خاص متبلور می‌شوند و جریان امور را در جهت روایت خاصی از غایت حیات پیش می‌برند. خود این باور مبتنی بر گونه‌ای انسان‌شناسی است که در آن، انسان‌ها به‌طور ذاتی در جایگاه‌های متفاوت و در نظمی پایگانی آفریده شده‌اند. در این نظم پایگانی، امکان گذر از یک جایگاه به جایگاه دیگر وجود ندارد و هر فرد براساس سرشت خود و در جهت سرنوشت خویش، اعمالی را به انجام می‌رساند. در چنین نظام از پیش مقدری، تنها قهرمان است که به‌سبب ویژگی‌های فطری که بنا بر تقدیر دارد و برپایۀ سرنوشتی که برای «دیگران» مقدر شده است، نقش فاعل دگرگونی اجتماعی را برعهده می‌گیرد یا به بیان دیگر، عاملیت اجتماعی کارویژۀ او پنداشته می‌شود.

قهرمان‌باوری کهن با دو گونه غیریت‌سازی، فرهنگ خاصی را شکل داده که هویت‌سازی و روایت‌های کلان و دیرپایی را به‌همراه داشته است. غیریت‌سازی نخست برمبنای دوگانۀ دیرین و بدوی جوامع انسانی، یعنی دوگانۀ خیر و شر، صورت گرفته و قهرمان (خیر) را در برابر ضدقهرمان (شر) قرار داده است. در این غیریت‌سازی، ضدقهرمان نیز همچون قهرمان از توانایی‌های سرشتی و مقدر، اما در جهت شر، برخوردار است و این توانایی‌های فطری، او را در جایگاه فاعل می‌نهد. در این دوگانه‌باوری، قهرمان همواره قرار است با قصد و ارادۀ نیک، امور را به‌سوی خیری که تعریف دقیق و ازپیش‌معلومی دارد، «پیش» ببرد، اما ضدقهرمان همواره با قصد بد، مانع تحقق این خیر می‌شود. غیریت‌سازی دیگر بر دوگانۀ قهرمان فعال و دیگران یا غیرقهرمانان منفعل استوار شده است. در این غیریت‌سازی، خیر و شر با صراحت نوع پیشین در برابر هم نهاده نشده‌اند. به بیان دیگر، اگر تودۀ منفعل تحت‌تأثیر ارادۀ نیک قهرمان قرار گیرد و در تحقق خیر متعارف به کار گرفته شود، به‌منزلۀ پاره‌ای از وجود قهرمان، به نیکی بدل می‌شود و در غیر این‌صورت، به‌مثابۀ سوژه‌ای جمعی، به ضدقهرمان (شر) مبدل می‌گردد.

رمانتیسیسم مدرن نیز با تأکید بر نبوغ و توانایی‌های ذاتی، قهرمان‌گرایی و دوگانه‌سازی را با نگرش نسبتاً متفاوتی پرورش داد. در نگاه رمانتیک، به‌منزلۀ طرز فکری مدرن، قهرمانان یا ابرمردان با تکیه بر نبوغ خویش و با گریز از محدودیت‌های تحمیلی از سوی «دیگران»، که در هیئت عقل و علم و هنجارها ظاهر می‌شوند، ملت یا مردمان جهان را به‌سوی زندگی درست و نیک پیش می‌برند. در این نگرش، قهرمان نه لزوماً وابسته به نیروهای فراطبیعی، بلکه فردی مستقل و خودبنیاد است و حتی می‌تواند با شناخت خارق‌العاده و ابرانسانی خویش از «طبیعت»، زندگی سعادتمندانه را در فراسوی خیر و شر، به انسان‌ها نشان دهد. در این موضع، نوع جدیدی از غیریت‌سازی روی می‌دهد؛ به این معنا که همۀ آنچه پیش‌تر چونان مصادیق خیر و شر انگاشته می‌شدند، اکنون به‌سبب آنکه به یک میزان در برابر آگاهی، خواست و کنش قهرمان قرار می‌گیرند، درخور نکوهش و گاه سزاوار نابودی پنداشته می‌شوند.

در هر دو نگرش یادشده، نوعی باور افراطی و بی‌پایه با دوگانه‌سازی‌های کاذب و بدوی، درهم آمیخته و جایی برای فهم دخالت عوامل پیچیدۀ زیست اجتماعی در جریان دگرگونی‌های تاریخی، باقی نگذاشته است. در نگرش نخست، آنچه برای فهم رویدادها لازم است، صرفاً شناخت تعامل نیروهای فراطبیعی با یکدیگر و با بشر است؛ چنان‌که در فرهنگ اساطیری یونان، نمونۀ آن را می‌شود مشاهده کرد. ارادۀ قهرمان عصر باستان اگرچه همان ارادۀ سوژۀ خودبنیاد مدرن نیست، اما تبلور برایند نیروهایی است که سرنوشت را رقم زده‌اند. در نگرش دوم، آنچه در مرکز تفسیر رویدادها و روایت تاریخ قرار می‌گیرد، روان‌شناسی، شامل شناخت «روان» ابرانسان و توده‌ها با تکیه بر ساختار فکری تثبیت‌شدۀ دوگانه‌ساز است.[1] چنین تمرکزی، به‌گونه‌ای روان‌شناسی‌گرایی (Psychologism) انجامید که واکنش‌هایی چون زمینه‌باوری (Contextualism) را به‌همراه داشت و در فلسفه نیز یک روی نقادی پدیدارشناسی هوسرل و جریان فکری متعاقب آن، متوجه چنان نگرشی شد.

فقدان الگوی مناسبی که بتواند رویدادها و دگرگونی‌های تاریخی را با در نظر گرفتن تأثیر و تأثر پیچیدۀ عوامل مادی و فرهنگی توضیح دهد و حتی جایگاه درست عنصر شخصیت و ارادۀ افراد برجسته را نیز در این دگرگونی‌ها مشخص کند، در چنین نگرش‌هایی مشهود است. آن‌گونه تاریخ‌نگاری را نیز که به‌طور اغراق‌آمیزی متکی بر نقش شاهان یا روشنفکران یا هر فرد و گروه ویژه است، باید با توجه به طرزفکرهای یادشده و ترکیب‌های متفاوتی از عناصر آن‌ها فهمید. اکنون اگر کسی بخواهد چنین تاریخ‌نگاری‌هایی را «نخبه‌گرا» بخواند، باید به چند نکتۀ مهم توجه داشته باشد. در نگرش‌های زیربنای این تاریخ‌نگاری‌ها، که به آن‌ها اشاره شد، نخبه «بودن» به‌منزلۀ حالت وجودی یا صفتی ثابت برای فرد یا افراد خاص انگاشته می‌شود که آن‌ها را به‌طور بنیادی در برابر دیگران یا همان توده قرار می‌دهد. عنصر «انتخاب» که به‌طور درهم‌بافته با «زبدگی» به واژۀ «نخبه» قوام و معنای خاص آن را می‌دهد، در این نگرش‌ها، نه به‌معنای انتخاب «شدن» در فرایندی که آن «دیگران» به آن جان می‌بخشند، بلکه به‌معنای «منتخب‌بودگی» که همواره پیشاپیش به انجام رسیده، مطرح است. در «منتخب‌بودگی» اگرچه اثری از انتخاب به چشم می‌خورد، اما این انتخاب را باید چونان یک استعاره فهمید. در نگرش پیشامدرن مذکور، این انتخاب پیشاپیش در نظم ثابت جهان و به‌واسطۀ اراده‌های فراطبیعی به انجام رسیده است. در نوع مدرن نیز باز انتخاب پیشاپیش از سوی طبیعت صورت گرفته است. در هر دو سویۀ این نوع تفکر، نسبت نخبه بودن و نخبه نبودن یا همان دوگانۀ نخبه و توده، نسبتی ثابت و ازپیش‌رقم‌خورده است که امکان جابه‌جایی در آن وجود ندارد. چنین نسبتی، به‌سبب رابطۀ قدرتی که بی‌درنگ در هر دوگانه‌سازی حلول می‌کند، همچون نسبت گذرناپذیرِ پدر و پسر فهمیده می‌شود و با خود «حق» به‌همراه می‌آورد. با این توضیح روشن‌تر می‌شود که در چنین نگرش‌هایی، به‌سبب تهی شدن «انتخاب» از معنای عینی آن در زندگی، «نخبگی» به دستِ بالا داشتن در نظام توزیع قدرت فروکاسته می‌شود.[2]

در بازگشت به سخن از تاریخ‌نگاری و با توجه به آنچه گفته شد، می‌شود دریافت که مشکل برآمده از تاریخ‌نگاری‌های مورد بحث، صرفاً مخدوش کردن فهم چرایی وقوع رویدادها نیست. مشکل بزرگ‌تر، نقش چنین تاریخ‌نگاری/تاریخ‌سازی‌ها در بازتولید ساختار فرهنگی مبتنی بر دوگانه‌باوری و قهرمان‌گرایی است که بر کل مناسبات اجتماعی و سیاسی تأثیر نامیمونی گذاشته و می‌گذارد.[3] بنابراین بسیار مهم است که در نقد این‌گونه تاریخ‌نگاری، از تاریخ‌نگاری‌های واکنشی و درافتادن به دوگانه‌سازی ریشه‌دار تفکر بنیادین آن پرهیز شود. نکتۀ دیگری که باید مورد ملاحظه قرار گیرد، فهم این موضوع است که «تاریخ فکر» معادل «تاریخ تحولات اجتماعی» نیست و نباید جای آن را بگیرد یا بر نگارش آن سلطه داشته باشد. البته خود این تفکیک به‌معنای مرزبندی عبورناپذیر و نوعی دوگانگی نیست. تاریخ فکر، بخشی از تاریخ تحولات اجتماعی است و لازم است در پیوند با دیگر مؤلفه‌های زیست اجتماعی، در الگو یا الگوهای چندوجهی و متکی بر مبانی تأمل‌شده نگریسته شود. همین نکته دربارۀ دیگر حوزه‌های تاریخ‌نگاری نیز صادق است. چنان‌که تاریخ سیاسی یا تاریخ اقتصادی با وجود آنکه جایگاه تعیین‌کننده‌ای را در تاریخ تحولات اجتماعی به خود اختصاص می‌دهند، به‌تنهایی توضیح‌دهندۀ همۀ پیچیدگی‌های این تحولات نیستند و نمی‌توانند بر آن سلطه داشته باشند. بنابراین ضروری است که در سخن از تاریخ‌نگاری، تاریخ فکر یا تاریخ سیاسی و آرا و کنش‌های اهالی آن، با مفهومی کلی‌تر چون «تاریخ تحولات اجتماعی» یکسان انگاشته نشود و تعامل عوامل متکثر همواره مورد توجه قرار گیرد. نادیده گرفتن این تکثر و کوشش برای تقلیل همۀ عوامل مؤثر در تحولات اجتماعی به یک عامل، برای تاریخ‌نگاری، به‌منزلۀ تفسیر تاریخ، زیان‌آور است و آن را به ایدئولوژی‌سازی نزدیک می‌کند؛ چنان‌که تاکنون نیز کرده است.

ارجاعات:

[1]. به یاد داشته باشیم که نیچه نیز خود را روان‌شناس می‌دانست، نه فیلسوف.

[2]. ازاین‌رو، باید توجه داشت که «نخبه‌گرایی» که از ابتدا در فرهنگ سیاسی ما به‌منزلۀ ترجمۀ «الیتیسم» پدیدار شده است، معادل مناسبی برای این اصطلاح نیست. تاریخ‌نگاری نارسای مبتنی بر نگرش‌های مورد بحث نیز شایسته‌تر است الیتیستی یا قهرمان‌گرا (heroistic) خوانده شود. نتیجۀ چنین تفکیکی، حفظ امکان بازسازی مفهوم «نخبه» در فرایند «نخبه شدن» است که ذاتاً به مشارکت فعال دیگران بستگی دارد. حفظ این امکان، برای فهم درست فرایندی و طیفی بودن مفهوم نخبگی و امکان جابه‌جایی غیرذات‌باورانه در جهت اصلاح فرهنگ سیاسی مبتنی بر دوقطبی‌سازی مطلق الیت و توده، لازم است.

[3]. برای ورود به بحث فلسفی دربارۀ جایگاه دوگانه‌باوری و دوگانه‌سازی‌های تثبیت‌شده، می‌شود از این نقطه آغاز کرد که لوگوس که در معنای هراکلیتوسی، همان عقل فراگیر ازلی و ابدی جهان و ریشۀ عقلی/کلامی منطق بوده، همواره خود را در قالب دوگانه‌ها حاضر و ظاهر کرده است. ازاین‌روست که بسیاری از دوگانه‌های بی‌اساس همواره کاملاً منطقی انگاشته شده‌اند. بی‌سبب نبود که دریدا طرح «ساختارشکنی» خود را بر شکستن دوگانه‌های مسلم فرض‌شده، بنیاد نهاد.

*معرفی نویسنده: دانش‌آموختۀ دکترای علوم سیاسی از دانشگاه تربیت‌مدرس و عضو هیئت‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. او در اثر خود، «نخبه‌گرایی مشارکتی»، کوشیده است با برجسته کردن عنصر «انتخاب» توأم با «زبدگی» در مفهوم «نخبه» و جدا کردن آن از «الیت»، به شالوده‌شکنی تقابلِ کلیشه‌ایِ نخبه و توده بپردازد و با تأکید بر نقش مشارکت مردم در فرایند نخبه «شدن»، اهمیت این بازسازی مفهومی در گفتمان دموکراتیک را در بهبود فرهنگ سیاسی و روندهای عملی حوزۀ سیاست، نشان دهد.

منبع: فرهنگ امروز

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.