آن روزها …

آن روزها …

شاید همین دیروز بود، گویی همین دیروز بود، در سنین 10 – 11 سالگی همان زمان که عشق دروس ریاضی از یک طرف، و اشتیاق فهم منطق صوری، حاشیۀ ملا عبدالله و فهم مقدّمات فلسفه، از طرفی دیگر در ما موج می زد، اشعار حافظ و نثر گلستان و دیوان میرزادۀ عشقی، ایرج میرزا و کتاب بحراللئالی از کتب خطی پدر، زنگ تفریح دانش آموزیِ ریاضی و فلسفه بود؛ بر سیاق خانواده های مذهبی خیلی سنّتی تا سالها از تلویزیون محروم بودیم. بحراللئالی، مطایبات سعدی، داستانهای کلیله و دمنه، و زینه المجالس و امثال ذلک همان تصوّرات ذهنی را ایجاد می کرد به سان والت دیزنی، حنا دختری در مزرعه، تنسی تاکسیدو، و غیره از انیمیشن های مخصوص آن سنین!

پدر که به کتابخانه می آمدند، گاهی این نوع کتابها را در دست ما می دیدند، به لبخندی ما را می نواختند؛ البته از نشریۀ «توفیق» و طنز و فکاهیهای آن زمان نیز بی بهره نبودیم که بعدها با «گل آقا»ی کیومرث صابری ممزوج شد.

آن زمان، تفکیک بین کتب خطی، چاپ سنگی، و چاپ سربی و معمولی چندان متصوّر نبود؛ امّا نمی دانم کتابهای خطی حسّ دیگری داشت؛ چگونه و چرا؟ شاید کاتبان یا مؤلفین آنها حضوری جاودانه بر الفاظ و معانی و مرکّب ها دارند؛ و به قول مولانا:

ما سمعیعیم و بصیریم و خوشیم ** با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی می‌روید ** محرم جان جمادان چون شوید

از جمادی عالم جانها روید ** غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت ** وسوسه‌ی تاویلها نربایدت

چون ندارد جان تو قندیلها ** بهر بینش کرده‌ای تاویلها

که غرض تسبیح ظاهر کی بود ** دعوی دیدن خیال غی بود

بلک مر بیننده را دیدار آن ** وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان

پس چو از تسبیح یادت می‌دهد ** آن دلالت همچو گفتن می‌بود

این بود تاویل اهل اعتزال ** و آنِ آن کس کو ندارد نور حال

چون ز حس بیرون نیامد آدمی ** باشد از تصویر غیبی اعجمی…

به هر روی این علاقه به مآثر مکتوب و کهن، آنجا آغاز شد و بعدها بی تابی و عشق بر آن افزون گشت و به یاری حضرت حق –جلّ جلاله- کتابخانه ای با ده ها هزار مجلّد پدید آمد، به رسم عاشقی و به سان موجی در دریای بی کران هنر و فرهنگ این مرز و بوم، و ما نیز چون قطره که:

قطره ام، آغوش دریا بخشدم آرام و بس *** تا ز دریا دور باشم، بی قراری می کنم

محمدصادق محفوظی

25 تیرماه 1402 خورشیدی

 

 

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.