محمدامین حقگو
از منظر ماتریالیستی تا رویکرد ایدهآلیستی
واژه علم و علوم انسانی در طول تاریخ تطورات فراوانی به لحاظ معنا داشته است. قبل از پرداختن به بررسی علوم انسانیاسلامی ابتدا باید تلقیهای مختلف از مفهوم علم را بررسی کرد؛ تلقیهایی که به لحاظ مفاهیم و معانی در ارتباط وثیق با فرهنگ و تاریخ غرب هستند.
در طول دو قرن اخیر سه تلقی عمده از علم یا علوم انسانی در غرب به وجود آمده است:
۱- تلقی پوزیتیویستی کلاسیک که از نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم رواج داشت. در اینجا تلقی از science اینگونه بود که علم باید روشمند باشد و این روش نیز فقط منحصر در علم تجربی مبتنیبر آزمون و خطاست.
۲- در نیمه اول قرن بیستم جریان دیگری شکل گرفت که تلقی تفسیری یا تفهیمی نسبت به حوزه حیات انسانی داشت. آنها حوزه حیات انسانی را از حوزه طبیعت به لحاظ موضوع تفکیک کردند. اما روش علمی همچنان مبتنیبر تجربه یعنی آزمون و خطا بود. یعنی وقتی با روشهای تجربی مسائل و واقعیتهای انسانی را مطالعه کنیم، علم انسانی خواهیم داشت. کسی که تفکیک و تلفیق بین علم و انسانیت را به این نحو انجام داد، ماکس وبر بود. بر این مبنا زبان، شعر، هنر، فلسفه، فقه، کلام و همه معرفتهای غیرعلمی در زمره انسانیات بوده و در نتیجه موضوعی برای معرفت علمی میشوند. بنابراین علم هنگامی که با روش تجربی خود به این امور میپردازد، علوم انسانی را شکل میدهد.
۳- از دهه ششم قرن بیستم، به تدریج مسائلی برای کسانی که با روش ساینتیفیک در علوم طبیعی میاندیشیدند به وجود آمد. تعریف آنان نسبت اصل علم را متحول کرد که اصطلاحا به این تحول، تلقی مابعدتجربی از معنای علم و تفاسیر پستمدرن از علم گفته میشود. برای آنها این سوال پیش آمد که آیا مفاهیم اولیه مانند ماده یا قواعد و احکامی چون اصل علیت یا شناخت غیرتجربی، عقلی و… از طریق آزمون تجربی به دست آمده است؟
کاوشهایی که فیلسوفان علم در نیمه دوم قرن بیستم درباره مفاهیم علمی داشتهاند، آنها را به این نتیجه رسانده است که علم در معنای پوزیتیویستیاش به حسب ذات خود، مبتنیبر معرفتهای غیرعلمی است. بنابراین پستمدرنها با استفاده از همین ظرفیت علم را به معرفتهایی که براساس تعریف پوزیتیویستی از علم، غیرعلمی بودهاند، ملحق کردهاند.
این سه تلقی بهرغم اختلافاتی که با یکدیگر دارند نشات گرفته از مقتضیات فرهنگ مدرن غرب بوده و از لوازم منطقی رویکرد سکولار و دنیوی به هستی است.
این در حالی است که در منابع دینی با آنکه از حس بهعنوان ابزار شناخت علمی یاد شده است، اما علم به معرفت حسی محدود نمیشود و از علم عقلی یا علومی که به وسیله قلب، وحی یا مانند آن تامین میشوند، سخن گفته شده است. در متون مزبور علوم حسی، عقلی یا وحیانی، علومی مستقل و گسیخته از یکدیگر نیستند؛ بلکه علومی وابسته و پیوسته به یکدیگرند. به این معنا که، کسی که از عقل و قلب سلیم برخوردار نباشد، علوم حسی و تجربی او نیز گرفتار آسیب میشود.
اما مساله مهمی که در این میان مغفول واقع شده است اینکه به موجب حوادث دوران اخیر، لفظ علم که در فرهنگ اسلامی پیشینهای تاریخی و عقبهای فلسفی، عرفانی و دینی داشته و از منزلت اجتماعی متناسب با همین عقبه برخوردار بوده، تنها ظاهرش باقی مانده است؛ منتها در محیطهای علمی و آکادمیک، این لفظ معادل برای لغت science در نظر گرفته شده که حامل معنایی است که در مقطعی خاصی از تاریخ اندیشه مدرن غرب پدید آمده است.
از طرفی علم در متون و نصوص اسلامی قبل از آنکه به کار شناخت وسایل و ابزارهای عمل درآید، اهداف، آرمانها و ارزشهای زندگی را شناسایی میکند. آغاز و انجام انسان، مبدا و معاد او را میشناسد و مرزهای ایمان و اعتقادات صحیح و باطل را معرفی میکند. علم، ابزاری نیست که انسان برای سفر از آن کمک میگیرد. علم، خود مسیر و سفر است. زیرا، فاصله انسان به ملکوت و به خداوند، از نوع فاصله جهل و علم است.
اما باید توجه کرد که تغییر و تبدیل مفهوم علم، دگرگونی در مفهوم و معنای علوم انسانی را نیز به دنبال دارد. به همین جهت تلقیات سهگانه نسبت به مفهوم علم در دو سده اخیر در کشورهای غربی، سبب برداشتهای مختلفی درباره علوم انسانی شده است. این برداشتها در فهم و داوری نسبت به علوم انسانی اسلامی نیز به شرحی که گذشت تاثیرگذار بوده است.
حال جهت تبیین مفهوم و معنای علم در اندیشه اسلامی، مفهوم مورد نظر نگارنده، مفهومی است که فیلسوفان جهان اسلام از فارابی گرفته تا ابنسینا، سهروردی، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتالهین و حکمای نوصدرایی معاصر از آن استفاده کردهاند.
تلقی فیلسوفان مسلمان برای تعریف علوم انسانی، علوم طبیعی یا معنای تجربی و آزمونپذیر علم نیست؛ بلکه معنای گستردهای از علم است که علم تجربی بخشی محدود آن است. علم در این معنا اولا دانشهای حسی، تجربی، مفهومی، عقلی، شهودی و وحیانی را دربرمیگیرد و ثانیا قائل به گسست بین این مراتب نیست. در این دیدگاه علم در عرصه فرهنگ و تاریخ بشری همواره با محوریت عقل حضور به هم میرساند. بنابراین چون عقل تنها ابزار تامین معرفت علمی نیست در تعامل با حس و وحی، سطوح مختلفی از عملیات علمی را تامین میکند. عقل در تعامل با حس و آزمون به صورت عقل تجربی در تعامل با وحی و نقل حاصل از وحی، به صورت عقل استنباطی و در تعامل با شهودهای باطنی فرد، به صورت عقل تجریدی ظاهر میشود.
در دیدگاه حکمای مسلمان علاوهبر طبیعت و فوقطبیعت از ساحت سومی میان این دو یاد میشود. یعنی طبق این نگاه، موجودات به سه بخش کلی تقسیم میشوند که عبارتند از: طبیعی و فیزیکی (مادیات و طبیعیات)، موجوداتی که بهطور کامل مجرد از قیود طبیعی و فیزیکی هستند (مجردات ناقص) و موجوداتی که تجرد تام از قیدهای طبیعی دارند (مجردات تام). بخش اول را علم طبیعی، طبیعیات و فلسفه طبیعی مینامند. بخش دوم را ریاضیات یا فلسفه وسطی نامگذاری کردهاند. بخش سوم را نیز متافیزیک یا فلسفه اولی نام نهادهاند. مجموع این سه بخش را علوم نظری، فلسفه نظری یا حکمت نظری مینامند.
تلقیهای سهگانه مدرن، متافیزیک را به انسانیت و نه علم انسانی ملحق میکند. یعنی متافیزیک یک معرفت علمی نیست؛ بلکه موضوعی برای معرفت علمی (science) است. در نگاه حکمای مسلمان متافیزیک یک علم تجریدی است. این علم امری ذهنی و صرفا فرهنگی و سوبژکتیو نیست؛ بلکه علمی مغایر با سایر علوم است و حقیقت آن نه جزء انسانیات است و نه به علوم انسانی و علوم عملی ملحق میشود.
در نگاه آنان متافیزیک و فلسفه به معنای خاص عهدهدار حل مسائل همه علوم نیست؛ بلکه احکام متافیزیکی در سرنوشت سایر علوم تعیینکننده است. نسبت علوم انسانی با متافیزیک یا فلسفه به معنای خاص نیز نظیر نسبت علوم طبیعی و ریاضی با متافیزیک است. یعنی در علوم انسانی راجع به احکام از آن جهت که موجود هستند، بحث نمیشود؛ بلکه در مورد احکامی که با اراده انسان ایجاد میشود، بحث میشود.
فلسفه به معنای خاص (یا همان متافیزیک)، داوریهای عام یا جهانشمول نسبت به هستی دارد؛ جغرافیای وسیع هستی را ترسیم میکند و درباره احکام اصل هستی سخن میگوید و داوری میکند. البته هر یک از این داوریها در سرنوشت و هویت علوم جزئی و از جمله علوم انسانی تعیینکننده است. حال اگر متافیزیک، جغرافیای هستی را به هستیهای مادی و طبیعی محدود نکند و از هستیشناسی توحیدی سخن بگوید، در این صورت علوم جزئی با حفظ هویت تجربی و نیمهتجربی خود از مبادی توحیدی بهره میبرد و تفسیری سازگار با اعتقاد و باورهای دینی و توحیدی پیدا میکند.
تلقیهای متافیزیکی میتوانند شکاکانه، ایدهآلیستی، ماتریالیستی یا توحیدی باشند و علوم انسانی هم با تاثیرپذیری از آنها صور دینی یا غیردینی داشته باشند. تحقق تاریخی علوم انسانی اسلامی و غیراسلامی به معنای تحقق صور مختلف متافیزیک است.
تحقق و عینیت فلسفهها و متافیزیکهای مختلف به معنای درست یا غلط بودن آنها نیست. ممکن است چند تفسیر درست یا غلط وجود داشته باشد و آنها هم در عرض یا طول یکدیگر و دارای ترتیب خاصی باشند. اما اگر در دو طرف نقیض قرار گیرند تنها یکی از آنها درست است؛ هرچند به دلیل محدودیت علم خود نتوانیم طرف صادق را تشخیص دهیم. بر همین اساس گرچه به لحاظ تاریخی با دو متافیزیک توحیدی و غیرتوحیدی مواجه هستیم، اما از آنجا که نقیض یکدیگر هستند، ناگریز یکی حقیقتا معرفت علمی و دیگری خطای شبهعلمی است.
براساس تعریفی که در تاریخ حکمت و فلسفه اسلامی نسبت به معنای علم وجود دارد، علوم انسانی به حسب موضوع از علوم طبیعی جدا میشود؛ اما علوم انسانی به حسب متافیزیک و فلسفهای که از آن تغذیه میکند، میتواند به وصف دینی و غیردینی یا اسلامی و غیراسلامی متصف شود. دلیل این اتصاف نیز آن است که فلسفه و متافیزیک به حسب نگاهی که به اصل هستی و جغرافیای کلی آن دارند، به دینی و غیردینی یا توحیدی و مشرکانه یا ماتریالیستی و ایدهآلیستی و… آن متصف میشوند.
منبع: فرهیختگان