دورۀ تاریخی والرشتاین

دورۀ تاریخی والرشتاین

مجید فنایی

این یادداشت نگاهی به جامعه‌شناسی تاریخی امانوئل والرشتاین و نظام جهانی مدرن که از مهم‌ترین نظریه‌های جامعه‌شناسی محسوب می‌شود، می‌پردازد. ابتدا دورۀ تاریخی کار والرشتاین توضیح داده شده، سپس به روش‌شناسی و کار نظری وی پرداخته می‌شود.

 دورۀ تاریخی والرشتاین

امانوئل والرشتاین از مهم‌ترین جامعه‌شناسان معاصر است. عمدۀ کارهای والرشتاین در حوزۀ جامعه‌شناسی تاریخی قرار می‌گیرد. او به هر مسئله‌ای تاریخی نگاه می‌کند، بنابراین اگر ما نیز بخواهیم تاریخی به والرشتاین نگاه کنیم باید به شرایطی که او در آن رشد کرده نگاه بیندازیم. دورۀ شکوفایی والرشتاین مصادف است با نیمۀ دهۀ ۱۹۷۰، دورانی که با فروپاشی نظم جهانی دوران جنگ سرد، جامعه‌شناسی تاریخی (که با وجود فاشیزم و استالینیزم به‌عنوان دشمنان نگاه انتقادی‌اش رو به افول بود) دوباره قوت گرفت (اسمیت، ۱۳۸۶، ص ۱۴۱)؛ در این دوران آثار والرشتاین در کنار پری اندرسون عمده‌ترین آثاری بود که در فضای پساجنگی و در سنت مارکسی منتشر می‌شدند (همان، ص ۱۴۲). یکی از مهم‌ترین حوادث تاریخی که اندکی قبل از آن دوران زمینه‌ساز شکل‌گیری موج سوم جامعه‌شناسی تاریخی شد جنبش سیاسی-دانشجویی بود که در می ۱۹۶۸ در فرانسه بود (همان، ص ۱۵۴). والرشتاین خود در همان سال‌ها به حمایت همه‌جانبه از می ۶۸ پرداخت. در این دورۀ تاریخی همچنین جهان شاهد عقب‌نشینی آمریکا از ویتنام، بیرون رفتن شوروی از افغانستان، افزایش نگرانی از قدرت اقتصادی ژاپن و خیزش‌های انقلابی در اروپای شرقی بود (همان، ص ۲۰). این حوادث تاریخی به‌ علاوۀ انقلاب اسلامی ایران، ظهور جنبش‌های انقلابی در کشورهای اسلامی و همچنین مسئلۀ فلسطین در به وجود آمدن نوعی نگاه پهن‌دامنه و جهانی در جامعه‌شناسی تاریخی تأثیر فراوان گذاشت که نظریۀ نظام جهانی والرشتاین از مهم‌ترین نظریه‌هایی است که در این طیف نظری می‌توان به آن اشاره داشت.

 علاوه بر این، پیش از والرشتاین، در دل سنت مارکسیستی، نظریه‌پردازان مکتب وابستگی با دیدی کلان‌تر و جهانی به مسئلۀ جهانی‌شدن نگاه کرده بودند که کار نظری آن‌ها تأثیر فراوانی بر والرشتاین گذاشت. نظریه‌پردازان مکتب وابستگی همچون بارن و سوئیزی پس از مطالعات فراوان اقتصادی به این نتیجه رسیدند که علت توسعه‌نیافتگی کشورهای کمترتوسعه‌یافته فرایند غارتی است که کشورهای ابرقدرت سرمایه‌داری علیه این کشورها انجام می‌دهند و مازاد تولیدات و… این کشورها را به سمت کشورهای خود جذب می‌کنند. این فرایند موجب فقیرتر شدن کشورهای توسعه‌نیافته و وابسته شدن این کشورها به اقتصاد کشورهای ابرسرمایه‌داری می‌گردد. نظریات مکتب وابستگی را می‌توان به‌طور خلاصه در سه بند زیر جمع‌بندی نمود:

 الف) توسعه‌نیافتگی جهان سوم با توسعۀ کشورهای سرمایه‌داری صنعتی مرتبط است. ب) توسعه‌نیافتگی به‌عنوان شرط اساسی در جریان تکامل نمی‌تواند ملاحظه شود. ج) وابستگی فقط پدیده‌ای خارجی نیست، بلکه از طریق الگوهای متفاوت در ساخت اجتماعی، زیستی و سیاسی داخلی نیز مطرح می‌شود (آزاد ارمکی، ۱۳۸۶، ص ۱۲۳).

 امانوئل والرشتاین در چنین فضای سیاسی و اجتماعی و در ادامۀ کار این نظریه‌پردازان به طرح نظریه‌های مهم خود در چهارچوب جامعه‌شناسی تاریخی می‌پردازد.

روش‌شناسی والرشتاین

والرشتاین صحبت از روش‌شناسی خاص خود را برای تبیین نظام سرمایه‌داری با انتقاد از نظریه‌پردازان انتقادی که پیش از او دربارۀ سرمایه‌داری مفهوم‌پردازی کرده بودند آغاز می‌کند. او دو مسئلۀ عمده را در نوع نظریه‌پردازی آن‌ها تشخیص می‌دهد که به شرح زیر است:

«بخشی از آن‌ها [نظریه‌ها] اساساً تحلیل‌های مبتنی بر قیاس-منطقی هستند که با تعاریفی از سرمایه‌داری شروع می‌شوند، اینکه سرمایه‌داری چه باید باشد و اینکه در زمان و مکان‌های گوناگون تا چه حد توسعه ‌یافته است. بخش دیگر روی تحولات مهم نظام سرمایه‌داری فرضی در دوره‌های اخیر تمرکز دارند.» (والرشتاین، ۱۳۸۱، ص ۱۳)

سپس با انتقاد از آن‌ها روش‌شناسی خاص خود برای تفسیر سرمایه‌داری را مشخص می‌کند: «به نظر من آنچه فوریت دارد وظیفه‌ای است که به مفهومی کل مجموعه کارهای اخیر من به آن پرداخته است؛ بدین معنا که سرمایه‌داری را به‌مثابه نظام تاریخی در طول تاریخ کلی آن و واقعیتی منحصربه‌فرد عینی در نظر بگیریم.» (همان، ص ۱۴)

والرشتاین معتقد است همواره سعی در آن داشته تا به جای شروع کردن از تعاریف کلی و انتزاعی و پس از آن رسیدن به واقعیت عینی نظام مدرن جهانی، از واقعیت این نظام شروع کرده و آن را به‌دقت تفسیر کند و با نشان دادن آن چیزهایی که همواره با وجود تغییرات گسترده در درون این سیستم ثابت هستند، این واقعیت را تحت عنوان یک نام مشخص کند: «… من کوشیده‌ام کاملاً به‌طور روراست به این واقعیت یک‌پارچه بپردازم و در فضاهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی-ایدئولوژیک حالت‌ها و نشانه‌های آن را به‌طور پیاپی دنبال نمایم.» (همان)

این جملات همچنین می‌تواند در جواب کسانی همچون آنتونی گیدنز باشد که والرشتاین را به تقلیل‌گرایی اقتصادی و توجه نکردن به ابعاد دیگر نظام سرمایه‌داری محکوم می‌کنند.

 نکتۀ دیگری که در روش‌شناسی والرشتاین می‌توان به آن اشاره کرد مسئلۀ منابع مورد استفادۀ والرشتاین است؛ با توجه به اینکه وی واحد تحلیل خود را تاریخ جهانی نظام سرمایه‌داری به‌عنوان یک نظام اجتماعی واحد در نظر گرفته است به تعداد کثیری داده و مواد تاریخی برای تحلیل نیاز دارد، از طرفی با عنایت به اینکه وی به مواد تاریخی خام دسترسی ندارد و به یک معنا اصلاً تاریخ‌نگار نیست، مجبور است از کار دیگر تاریخ‌نگاران استفاده کند. این‌گونه است که والرشتاین بیش از همه جذب تاریخ‌نگاری مکتب آنال و به‌طور اخص فرناند برودل می‌شود شاید به این دلیل که «برودل تصور یک نظام را که طریق پیوندهای جغرافیایی و بازرگانی و نه اصولاً از طریق وحدت سیاسی به هم متصل می‌شد را درک کرده بود» (اسکاچپول،۱۳۸۸، ص ۳۹۸)؛ و این مسئله‌ای بود که برای والرشتاین با توجه به اینکه واحد تحلیل خود را نظام سرمایه‌داری نه مانند متفکران بیش از خودش که آن را در چهارچوب دولت-ملت‌ها محصور کرده بودند، بلکه به‌عنوان واحدی مستقل و یک نظام فرادولتی که از طریق تقسیم کار اقتصادی در عرصۀ جهانی برقرار شده است در نظر می‌گیرد جذابیت داشت.

 پس والرشتاین در تحلیل نظام سرمایه‌داری گوشه‌چشمی به شاهکار فرناند برودل مدیترانه و جهان مدیترانه‌ای در عصر فیلیپ دوم داشته است. باری علاوه بر استفادۀ والرشتاین از تحلیل‌های برودل در تبیین نظام سرمایه‌داری به‌عنوان سیستمی که از طریقی به‌جز وحدت سیاسی برقرار شده است، از برودل در زمینۀ مواد خام تاریخی که مورد نیازش بوده نیز استفادۀ فراوان برده است.

 والرشتاین در مرحلۀ استفاده از اسناد به‌طور کامل از مکتب آنال استفاده می‌کند: «…کار اسنادی والرشتاین کاری دست‌دوم است، ازاین‌جهت او مانند رینهارد بندیکس بیشتر استفاده‌کننده از کار تاریخی است تا خالق آن.» (همان، ص ۳۹۹)

نظریۀ نظام جهانی

نظریۀ «نظام جهانی مدرن» یا «نظام سرمایه‌داری جهانی»، نظریۀ مهم و شناخته‌شده‌ای است که نام والرشتاین در اذهان اهالی علم بیش از همه همراه با آن بوده است، به‌طوری‌که شاید عمدۀ بحث‌هایی که در مورد امانوئل والرشتاین در محافل دانشگاهی و علمی زده می‌شود با ارجاع یا در پیوند با این تئوری انجام می‌شود. واحد تحلیل والرشتاین برعکس بیشتر متفکران مارکسیست نه نزاع طبقاتی درون دولت‌های ملی و نه تحلیل استثمار کارگری است، او واحد تحلیلش را نظام بسیار گسترده‌ای در نظر می‌گیرد که از طریق پیوند اقتصادی‌ای که میان نواحی مختلف این نظام در تمام گسترۀ کرۀ زمین به وجود آورده، ظهور کرده و به حیات خود ادامه می‌دهد. والرشتاین اسم این نظام کلان را که به‌وسیلۀ مرزهای سیاسی و فرهنگی محدود نمی‌شود و همواره میل درونی به بسط خود در تمام جهان به‌وسیلۀ تقسیم کار جهانی‌ای که به وجود می‌آورد، نظام جهانی مدرن می‌گذارد. نظام جهانی نظامی تاریخی است که از یک دورۀ مشخص تاریخی به وجود آمده و طول عمر مشخصی دارد. نظام جهانی بر اساس کشمکش دائمی‌ای بنا شده که این کشمکش دائمی چه در سطح کلان یعنی در تقسیم کار اقتصادی که بین قطب‌های مختلف این نظام به وجود آمده و چه در سطوح خردتری مثل ساختارها و گروه‌های اجتماعی درون این نظام تماماً قابل مشاهده است.

 دربارۀ چگونگی شکل‌گیری نظام جهانی مدرن، والرشتاین می‌گوید تا به حال بیش از دو نوع نظام جهانی در طول تاریخ وجود نداشته است: نظام جهانی اول که والرشتاین نام آن را امپراتوری جهانی می‌گذارد که در دوران باستان یعنی دوران عظمت امپراتوری‌ها وجود داشت که امپراتوری‌های مثل روم باستان را در بر می‌گرفت. از نظر والرشتاین این نوع نظام (و اصولاً هر نظام امپراتوری) بر اساس قدرت و سلطۀ سیاسی ابرقدرت‌ها استوار می‌شوند؛ برخلاف آن، والرشتاین نظام جهانی مدرن را نظامی می‌داند که بر اساس سلطۀ اقتصادی پابرجاست. اما در مورد تاریخ پیدایش و چگونگی پیدایش این نظام باید به قرن شانزدهم در اروپا بازگشت، جایی که تسلط سیاسی تبدیل به تسلط اقتصادی می‌شود و هسته‌های شکل‌گیری نظام سرمایه‌داری و افول فئودالیسم قابل مشاهده است. نظام سرمایه‌داری از ابتدای شکل‌گیری‌اش در شرایطی در اروپا ظهور کرد که اروپا به‌هیچ‌وجه از لحاظ سیاسی متحد و یک‌پارچه نبود، بنابراین عدم وحدت اروپا در قرن ۱۶ و وجود روحیۀ رقابت بین دولت‌های اروپایی از عوامل شکل‌گیری نظام سرمایه‌داری است، به‌طوری‌که اگر دولتی از سرمایه‌داران خود بیش از حد مالیات می‌گرفت، سرمایه‌داران به جای دیگری می‌رفتند و بدین صورت شد که سرمایه‌داران روزبه‌روز قدرتمندتر می‌شدند.

 والرشتاین به‌طور خیلی دقیق قرن ۱۶ و ۱۷ و اتفاقاتش در تمامی نقاط اروپا را نشان می‌دهد، اینکه چطور تلاش اسپانیا برای ایجاد یک امپراتوری جدید به شکست و در نتیجه به زوال قدرتش منجر می‌شود، اینکه تحت چه شرایطی فرانسه توان ابرقدرت شدن را از دست می‌دهد و نهایتاً این انگلستان است که به اولین کشور صنعتی تبدیل می‌شود و… در نهایت ماحصل تمامی اتفاقاتی که در اروپا می‌افتد به وجود آمدن سه ضرورت شکل‌گیری و بقای نظام جهانی است: الف) گسترش جغرافیایی، ب) تقسیم کار جهانی، ج) توسعۀ دولت‌های مرکز.

مرحلۀ (الف) با جهان‌گشایی‌های پرتغال شروع شد اما بیشتر از آن ناشی از تقاضای گروه‌های مختلف مردم اروپا بود. مرحلۀ (ب) از دل تحولات قرن ۱۶ و در پی جایگزینی سرمایه‌داری و سیستم جهانی اقتصاد به جای دولت‌گرایی ممکن شد و نتیجۀ آن این بود که هر نقطه از نظام جهانی در نوع خاصی از کار جهانی تخصص پیدا کردند، به‌طوری‌که حتی میان نیروی کار متخصص نواحی مختلف نظام جهانی نیز تمایز به وجود آمد: «آفریقا برده تولید می‌کرد؛ اروپای غربی و جنوبی مرکز کشاورزان اجاره‌دار بود؛ اروپای غربی کارگران مزدبگیر و مرکز طبقات حاکم و کارکنان ماهر و سرکارگر بود.» (همان)

اما مرحلۀ (ج) در مورد چگونگی شکل‌گیری بخش‌های سیاسی نظام جهانی است، اینکه چگونه دولت‌های ملی در چهارچوب نظام جهانی به وجود می‌آیند و چگونگی افول برخی سلطنت‌های مطلقه و چگونگی اوج گرفتن برخی دولت‌های ملی به‌عنوان قطب‌های اصلی نظام جهانی که در سطرهای بالا به برخی از آن‌ها اشاره کردیم. نهایت این مثال‌ها بحث را به نظام جهانی امروز می‌کشاند که شکل‌گیری تاریخی‌اش آن را به شکل تقسیم کاری جهانی و اقتصادی درمی‌آورد که در سه بخش این تقسیم کار پیگیری می‌شود:

الف) بخش مرکز، ب) بخش پیرامون، ج) بخش نیمه‌پیرامون. یکی از مهم‌ترین بخش‌های نظریۀ والرشتاین این تقسیم‌بندی است و قسمت جالب این تقسیم‌بندی که نسبت به تئوری‌های مکتب وابستگی و دیگر تئوری‌های امپریالیستی تازگی دارد نیز وجود دولت‌های نیمه‌پیرامونی است. دولت‌های نیمه‌پیرامونی دارای خاصیت بسیار بالای تحرک و نوسان بین پیرامون و مرکز هستند. آن‌ها برای رسیدن به دولت‌های مرکز تلاش می‌کنند، علاوه بر این به‌نوعی عامل توازن نظام نیز هستند: «در نظام همچون نوعی طبقۀ متوسط عمل می‌کنند، با انجام همان کار کثیف مرکز، کانون خصومت پیرامون و فراهم‌کنندۀ جایی برای سرمایه‌گذاری‌های مرکز در زمانی که دستمزدها در مراکز صنعتی قدیم بسیار افزایش می‌یابند.» (اسکاچپول، ۱۳۸۸، ص ۴۱۲)

مثال والرشتاین برای این کشورهای عبارتند از: «ونیز و اسپانیا در اواخر قرن شانزدهم، سوئد در قرن هفدهم، پروس در قرن هجدهم، روسیه در قرن نوزدهم و بیستم، ژاپن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم و در حال حاضر کشورهایی نظیر برزیل و آفریقای جنوبی.» (همان، ص ۴۱۰)

بحث دیگری که در کارهای والرشتاین به آن برمی‌خوریم، بحث از سوسیالیزم به‌عنوان بدیل نظام جهانی موجود است. پیداست با توجه به اینکه تعریفی که والرشتاین از سرمایه‌داری می‌دهد با تعریف اکثریت متفکران مارکسیست تمایز آشکار دارد، تعریف او از سوسیالیزم نیز صورتی دیگر دارد. والرشتاین سوسیالیزم و امکان بروز انقلاب سوسیالیستی را در چهارچوب دولت‌های ملی غیرممکن می‌داند، از نظر او سوسیالیزم نیز (مانند نظام جهانی) یک سیستم اقتصادی جهانی است، سیستم اقتصادی‌ای که برخلاف نظام جهانی مدرن بر مبنای استثمار بنا نمی‌شود. سیستم اقتصاد سوسیالیستی سیستمی است که تقسیم کار جهانی را بر مبنای تخصیص عادلانۀ منابع میان قسمت‌های مختلف نظام جهانی ممکن می‌سازد. والرشتاین پیش‌تر این پیش‌بینی را نیز کرده بود که بحران‌های مدت‌دار که در ذات سیستم سرمایه‌داری هستند در اواسط قرن بیستم نظام سرمایه‌داری را ساقط کرده و امکان طرح سوسیالیزم نیز در آن دوران ممکن می‌شود.

منابع:

۱. آزاد ارمکی، تقی، جامعه‌شناسی توسعه، نشر علم، چاپ ۱۳۸۶

 ۲. اسکاچپول، تدا، بینش و روش در جامعه‌شناسی تاریخی، ترجمۀ هاشم آقاجری، نشر مرکز، چاپ ۱۳۸۸

 ۳. ریتزر، جورج، نظریۀ جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمۀ محسن ثلاثی، نشر علمی و فرهنگی، چاپ ۱۳۸۹

۴. والرشتاین، امانوئل، سرمایه‌داری تاریخی، ترجمۀ یوسف نراقی، نشر قطره، چاپ ۱۳۸۱

۵. اسمیت، دنیس، برآمدن جامعه‌شناسی تاریخی، ترجمه هاشم آقاجری، نشر ققنوس، چاپ ۱۳۸۶

منبع: فرهنگ امروز

ارسال نظر

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.